eitaa logo
حیات طیبه
412 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2هزار ویدیو
36 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 سید فقیری از او طلب کمک می‌کند؛ ولی چون خودش سید نیست، درخواستش را رد می‌کند. او باید بداند دادن صدقه‌ی واجب و مستحب به سادات اشکالی ندارد. 💠 👤 امام خامنه‌ای 🌐 سایت، احکام روزانه ~~~🔸⚜🔵⚜🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🔵 ⚜ 🔵⚜ ⚜🔵⚜ 🔵⚜🔵⚜🔵⚜🔵⚜🔵
ـــ مهیا . مهیا رضایی مهیا اخم وحشتناڪی به نازی ڪرد ـــ خواهش میڪنم ولی از این بعد حواستونو جمع ڪنید مهیا تا خواست جزواش را از دستش بکشد دستش را عقب ڪشید لبخند مرموزی زد و دستش را جلو آورد ـــ صولتی هستم مهران صولتی مهیا با اخم بهش نگاهی ڪرد و غافلگیرانه جزوه را از دستش ڪشید و به طرف ساختمان رفت . نازی و زهرا تند تند پشت سرش دویدند تا نازی خواست چیزی بگوید مهیا با عصبانیت گفت: ـــ تو چته چرا اسم و فامیلمو گفتی .ها ؟ ـــ باشه خو چی شد مگه ؟ ولی چه جیگری بود ! ــــ بس کن دیگه حالت بهم نمی خوره همچین حرفایی مبزنی؟ زهرا برای آروم ڪردن اوضاع چشم غره ای به نازی رفت. دست مهیا را گرفت ـــ نازی تو برو کلاس ما بریم یه چسب بزنیم رو زخم مهیا میایم و به سمت سرویس بهداشتی رفتن ــــ آخ آخ زهرا زخمو فشار نده ـــ باشه دیوونه بیا تموم شد نگاهی به خودش در آینه انداخت به قیافه ے خودش دهن کجی کرد به طرف ڪلاس رفت تقه ای به در زد ـــ اجازه هست استاد استاد صولتی با لبخند اجازه داد مهیا تا می خواست سر جایش بشیند با دیدن مهران صولتی اخمی ڪرد و سرجایش نشست همزمان نازی در گوشش شروع به صحبت کرد ــ وای این پسره مهران برادر استاد صولتیه ـــ مهران ڪیه ـــ چقدر خنگے تو ! همین که بهت زد مهیا با این حرف یاد زخمش افتاد دستی به زخمش کشید ـــ دستش بشکنه چیکارکرد پیشونیمو با شروع درس ساڪت شدند (پس از اتمام درس) ــــ خسته نباشید همه از جایشان بلند شدند مهیا وسایلش را تند تند جمع ڪرد و همراه نازی و زهرا به سمت بیرون رفتند ــــ دخترا آرایشم خوبه ؟ مهیا نگاهي به صورت نازی انداخت ـــ خوبه، میخوای برے جایي؟ زهرا تنه ای به ناری زد ـــ ڪلڪ کجا دارے میری؟ ـــ اه چته زهرا تیپمو بهم ریختی ؟ من رفتم . مهیا و زهرا به رفتن نازی نگاه می کردند ـــ اوا ، مهیا این چش شد؟ ــــ بیخیال ولش ڪن بریم ـــ مهیا جانِ بیا بریم کافی شاپ ـــ باشه بریم پاتوق همیشگی مهیا و دوستانش کافی شاپی بودڪه رو به روی دانشگاهه وارد کافی شاپ شدن و روی میزی در گوشه ڪافی شاپ نشستند گارسون به طرفشان آمد و سفارش را گرفت صدای گوشیش بلند شد بعد ڪلی گشتن گوشی را از کیف درآورد پیام داشت .همان شماره ناشناس بود جواب پیام را داده بود ــــ یڪ دوست مهیا پیامش را پاک کرد و بیخیال تو کیف انداخت ـــ بی مزه بازیش گرفته ـــ با ڪی صحبت مي کني تو ـــ هیچی بابا مزاحمه بیخیل شروع ڪردن به خوردن ڪیڪ بعد از ربع ساعت از جایشان بلند شدند مهیا به طرف صندوق رفت تا حساب ڪند ـــ چقدر میشه؟ ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
ــ حساب شده خانم مهیا با تعجب سرش را بالا آورد ـــ اشتباه شده حتما من حساب نڪردم ـــ نه خانم اشتباه نشده اون آقا میز شمارو حساب کرد مهیا به جایی ڪه گارسون اشاره ڪرد نگاه ڪرد با دیدن مهران صولتی و آن لبخند و نگاه مرموزش اخم وحشتناڪی به او انداخت و زود پول را از ڪیف پولش درآورد و روی پیشخوان گذاشت و از کافی شاپ خارج شد ـــ پسره عوضی ـــ باز چته غر میزنی ــــ هیچی بابا بیا بریم دستی برای تاڪسی تکان داد با ایستادن اولین تاڪسی سوار شدند ـــ مهیا ـــ جونم ـــ یه سوال بپرسم راستشو بهم میگی ؟ ـــ من کی بهت دروغ گفتم ؟ بپرس ــــ اون دو سه روزی ڪه جواب گوشیتو نمی دادی ڪجا بودی؟ مهیا پوفی ڪرد دوست نداشت چیزی را از زهرا مخفی ڪند ـــ بهت میگم ولی واویلا اگه فهمیدم نازی یا کس دیگه ای فهمیده. ـــ باشه باشه بگو ـــ جان من مهیا همه این اتفاقات افتادن؟ ـــ جان تو ـــ وای خدا باورم نمیشه ـــ باورت بشه ـــ ناری بفهمه مهیا اخمی به او کرد ـــ قرار نیست بفهمه خودت میدونی با این جماعت مشڪل داره دیگہ به خانه رسیده بودند بعد از خداحافطی به سمت در خانه شان رفت در را باز کرد و تند تند از پله ها بالا رفت ـــ سلام مادرش که در حال بافتن بود وسایلش را کنار گذاشت ـــ سلام به روی ماهت تا تو بری لباستوعوض کنی نهارتو آماده میکنم مهیا بدون اینڪه چیزی بگویید به سمت اتاقش رفت و بعد از عوض کردن لباسش و شستن دست و صورتش به طرف آشپزخانه رفت و شروع کرد به خوردن تمام که کرد ظرفش را در سینگ گذاشت ـــ مهیا مهیا به سمت هال رفت ـــ بله ــــ دخترآقای مهدوی رو تو بازار دیدم گفت: بهت بگم امروز بری پایگاهشون غروبی ـــ باشه برگشت تو اتاقش خیلی خسته بود چراغ را خاموش ڪرد و خود را روی تخت پرت ڪرد ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐کار مهدوی💐 ◀️قسمت دهم ✨به نام خداوند برقرارکننده ی صلح ودوستی ✋سلام بر امام ایجاد کننده ی صلح در سراسر جهان و سلام بر شما منتظران حضرت 🌞صبح داری از خانه ات می آیی بیرون ،برای سلامتی خودت وخانواده ات وبرای کسب رضای خدا صدقه می اندازی صد تومان دویست تومان پانصد تومان هزار تومان دوهزارتومان هر مقدار که در توان تو هست. ❌یک وقتی نگویی من پنجاه تومان انداختم داخل صندوق خدا قبول نمی کند نه، لا یُکَلِفُ اللّه نَفْسً ٱلا وُسْعَها خدا به وُسْعِ تونگاه می کند صدقه حتی یک ریالش هم ارزش دارد اگر درراه رضای خدا باشد وقتی برای سلامتی خودت صدقه میدهی یک نفر دیگر هم هست که چشم انتظار دعای ماست و می خواهد که ما برای سلامتی او هم صدقه بدهیم و شخصی نیست جز وجود نازنین امام زمان (عج الله فرجه) 💯بله حضرت یقینا می آید و آمدنی است اما یقینا حضرت هم مریض میشوند؛هم بخاطر گناهان ما شیعیان آسیب می بینند،آسیب روحی میبینند. 💠مگر پیغمبرش در جنگ احد آسیب ندید. مگر اهل بیت ما مریض نمی شدند. مگر حضرت علی روز جنگ خیبر چشم درد نگرفت.مگر پیامبر دچار چشم زخم نشد. مگر حضرت سجاد بیمار نشدند. 😔بیماری برای همه هست. حضرت هم یک انسان است.پس مریض می شود واز همه مهم تر مریضی به کنار ،بخاطر گناهان من و تو حضرت "شکنجه ی روحی " می‌شود. 👤سال 85 یکی از علما خدمت امام زمان رسید در مسجد جمکران دید آقا چشمانش گود افتاده، کبود شده گفت آقا چرا اینطوری شدین؟گفت از بس شیعیانم گناه می کنند و مرا اذیتم می کنند... پس برای سلامتی حضرت باید " دعا " کرد ✅امام حسن عسکری می گوید: این دعای اللّهم کن لولیک را در شب‌ قدر در رکوع وسجود نمازهای تان بخوانید. بعد می گوید هر لحظه ی عمر تان این دعا را بخوانید.اینقدر این دعای سلامتی مهم است. 🌾که ما متاسفانه بعد از نمازها خیلی راحت ازش می گذریم. نه اینطورنیست خیلی مهم است این دعای سلامتی پس ازهمین امروز سعی کن هرروز صدقه بدهی 👺بعضی موقع ها هم شیطان خوب ما را گول می زند می آییم بیرون می خواهیم صدقه بدهیم دست در جیب می کنیم می‌گوییم آقا پول خرد نیست پنج تومانی، ده تومانی است بعد پول هم نیاز داری بعد نمی توانی همه را صدقه بدهی و آن روز را بدون صدقه می گذرانی⭕️ 👌الان من یک راه را به شما یاد می دهم، هر روز صدقه را یادت نمی رود. 📱موبایل ت را بردار ستاره 733ستاره 7 مربع بزن چند تا گزینه می‌آید✅ ✅گزینه ی شماره یک کمیته ی امداد ِشماره یک را که انتخاب کردی و زدی، چند تا گزینه می آید👈 صدقه ؛ اکرام ایتام ؛طرح محسنین؛جهیزیه برای بی بضاعت ها؛جشن عاطفه ها ✅شما گزینه ی شماره یک " صدقه " را انتخاب می‌کنی بعد گزینه شماره یک را که انتخاب کردی می گوید، مبلغ را وارد کن مبلغ را به ریال می نویسی. حداقل صد تومان صد تا تک تومانی یعنی هزار ریال یعنی میتوانی روزی صدتومان صدقه بدهی. اگرتوانت کم است روزی صد تومان می شود ماهی سه هزار تومان ،چیز زیادی که نمی شود!عددموردنیازت رامینویسی بعد شماره کارت بانکی و بعد رمز دوم هرروز میتوانی به همین راحتی صدقه بدهی ❗️اما نکته ی مهم ،صدقه را که داری میدهی بگو خدایا این صدقه را ؛از طرف امام رضا ؛امام حسین ؛حضرت زهرا ؛امیرالمومنین ؛رسول اللّه چهارده معصوم کلا ،اهل بیت پاک مثل چهارده معصوم ،مثل حضرت زینب ،مثل حضرت عباس و یکی دوتا از شهدایی که به آنها علاقه ی خاصی داری حالا داری و با او رفیقی ⚜بگو خدایا صدقه را به نیّت این عزیزان می دهم برای سلامتی و تعجیل در فرج و طول عمر حضرت تمام شد و رفت ،به همین راحتی ثوابی همان اول صبح میبری که تا آسمان ها باقی بماند نمی تواند این ثواب را برای تو بنویسد.چون دو طرف کارمعصوم است. از طرف معصوم صدقه داری می دهی به نیّت یک معصوم دیگر ،صدقه ی تو صد در صد قبول است💯 🛡و تو را از بلایا حفظ می کند که هیچ تو را فوق العاده از لحاظ معنوی بالا می‌برد برای حضرت هم که صدقه می دهی حضرت هم برای تو دعا می کند آن وقت دیگر با یک تیر دو نشان میزنی. یعنی هم صدقه برای حضرت دادی و سلامتی حضرت را خریدی وهم سلامتی خودت را با دعای حضرت خریدی. ⚠️پس از امروز یادمان نرود با این کدی که امروز به شما گفتم هر روز صدقه را می دهیم ازطرف معصوم و یکی دو تا شهدایی که با آنها رفیق هستیم 💠به نیّت سلامتی و تعجیل درفرج حضرت که این صدقات اثرات زیادی دارد. ~~~🔸🍃☀️🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💎 🍃 ☀️🍃 🍃☀️ 🍃 💎🍃☀️🍃☀️🍃☀️🍃💎
💟 نیایشی بسیار زیبا ...⁉️ 🌺🍃امام سجاد عليه السلام: اَللّهُمَّ ارْزُقْنى عَقْلاً كامِلاً وَ عَزْما ثاقِبا وَ لُبّا راجِحا وَ قَلْبا زَكيّا وَ عِلْما كَثيرا وَ اَدَبا بارِعا، وَ اجْعَلْ ذلِكَ كُلَّهُ لى وَ لاتَجْعَلْهُ عَلَىَّ، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ!؛ 🔻خدايا! مرا عقلى كامل، تصميمى نافذ، خردى برتر، دلى پاك، دانشى فراوان و ادبى والا، روزى كن و تمام اينها را به سود من قرار ده، نه به زيانم، اى مهربان ترين مهربانان! 📗صحيفه سجاديه، از دعاى 22. ~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 🌸 🍃 🌟🍃 🍃🌺🍃 🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موهایش را مرتب کرد وسایل مخصوص طراحی اش را برداشت و به سمت پایگاه رفت. بعد نمازرفت . چون دوست نداشت تو شلوغی آنجا دیده شود حوصله ی نگاه های مردم را نداشت به سمت پایگاه رفت. بعد از در زدن وارد شد چند دختر جوان در حال بسته بندی بودن. با تعجب به مهیا نگاه می کردند ــــ به به مهیا خانم مهیا با دیدن مریم لبخندی زد ــ سلام مریم جان ــ سلام گلم خوش اومدی بیا بشین اینجا مهیا روی صندلی نشست مریم برایش چایی ریخت ـــ بفرما ـــ ممنون همزمان سارا و نرجس وارد شدند سارا با دیدن مهیا خرماها را روی زمین گذاشت و به طرف مهیا آمد محکم بغلش کرد ـــ سلام مهیا جونم خوبی ـــ خوبم سارا جون تو خوبی وبرای نرجس سری تڪان داد که نرجس با اخم رفت و گوشه ای نشست ـــ خب مریم جان پوسترو ڪی می خوای ـــ واقعیتش مهیا جان ما برناممون پس فرداس یعنی فردا باید پوسترارو بزنیم به دیوار ــــ فردا ؟ ـــ آره میدونم وقت نیست ولی دیگه سعی خودتو بکن توروخدا سارا از جایش پرید و به سمت میز رفت و فلشی آورد. مریم با دیدنش گفت : ـــ نگا داشت یادم می رفت شهاب خودش یه مقدارشو طراحی کرده بود گفت بزنم رو فلش بدم بهت تا بتونی زودتر آمادشون ڪنی مهیا فلش را از دست سارا گرفت ـــ اینطوری میتونم تا فردا به دستت برسونم ـــ مرسی عزیزم ـــ خب دیگه من برم ـــ کجا تازه اومدی ــــ نه دیگه برم تا کارمو شروع کنم ـــ باشه گلم ـــ راستی حال سید چطوره همه با تعجب به مهیا خیره شدند مریم با لبخند روبه مهیا گفت ـــ خوبه مرخص شده . الان تو خونه داره استراحت میکنه . مهیا سرش را تکان داد بعد از خداحافظی با سارا همراه مریم به سمت دررفت ــــ مریم چرا همه از حرفم تعجب کردن؟ مریم ریز خندید ـــآخه داداش بنده یکم زیادی جذبه داره کسی سید صداش نمیکنه ؛همه خانما آقای مهدوی صداش میکنن تو اینو گفتی تعجب کردند ـــ آها .خب من برم ـــ بسلامت گلم مهیا سریع از آنجا دور شد .خداروشڪر. همانطور ڪه برنامه ریزی ڪرده بود قبل از شروع مراسم به خانه رفته بود وارد خانه ڪه شد پدرش در حال خواندن نماز بود. به آشپزخونه رفت و مقداری خوراڪی برداشت و به اتاقش رفت لباس راحتی تن ڪرد و لب تاپش را روشن ڪرد روی تخت نشست فلش مشڪی را در دست گرفت یڪ آویز فیروزه ای داشت فلش را وصل ڪرد و مشغول بررسی طرح ها شد وقت نداشت باید دست به کار می شد دوست داشت طرح هایش بی نقص باشد دست بہ ڪار شد گوشیش را خاموش ڪرد دوست نداشت ڪسی مزاحم ڪارش باشد ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞
مهیا سر ڪلاس نشسته بود اما متوجه نمی شد استاد چه می گفت دیشب اصلا نخوابیده بود همه وقت را صرف طراحی سه تا پوستر ڪرده بود خیلی روی آن طرح ها حساسیت نشان داده بود . حتی برای طرح های استاد صولتی هم اینگونه وسواس نداشت با ضربه ای که زهرا به پهلویش وارد ڪرد از خواب پرید تا می خواست به زهرا بدوبیراه بگوید زهرا با ابرو به استاد اشاره ڪرد ــــ خانم رضایی حواستون هست ــــ نه استاد خواب بودم با این حرفش دانشجویان شروع به خندیدن ڪردند رو به همه گفت ـــ چتونه حقیقتو گفتم خو ـــ خانم رضایی بفرمایید بیرون مهیا بدون هیچ بحثی وسایلش را جمع کرد ــــ خدا خیرت بده استاد قبل از اینڪه از ڪلاس خارج شود استاد گفت ـــ خانم رضایی لطفا قبل اینڪه برید منزل استراحت ڪنید برید درس منو حذف ڪنید ــــ چشم استاد سوار تاکسی شد و موبایلش را دراورد یڪ پیام از همان شماره ناشناس داشت ــــ زبون دراز هم ڪه هستی زیاد اهمیت نداد حدس می زد ڪه یڪی از بچه ها دانشگاست ڪه دوست داره یڪم تفریح ڪنه شماره مریم را گرفت نگاهی به اسمی ڪه برای شماره مریم سیو ڪرده بود انداخت و ریز خندید اسمش را "خواهر مجاهد" سیو ڪرده بود ــــ سلام مهیا خانم ـــ سلام مریم جان ڪجایي ـــ پایگام عزیزم ـــ خب من طرحارو آماده ڪردم بیارم برات ـــ واقعا؟وای دختر تو دیگه کی هستی ـــ ما اینیم دیگه . هستی بیارم ؟ ـــ آره هستم بیار منتظرتم مهیا احساس خوبي نسبت به مریم داشت اصلا مریم نظرش را در مورد آن تصویری ڪه از دخترای محجبه در ذهنش ساخته بود تغییر داد ـــ ممنون همینجا پیاده میشم بعد حساب کردن کرایه پیاده شد فاصله ی خیلی کمی تا مسجد بود به پایگاه رسید بدون آنڪه در را بزند وارد شد ولی با دیدن صحنه روبه رویش شوڪه شد و سرجایش ایستاد ادامه دارد ~~~🔹💞💚💞🔹~~~ 🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇: https://eitaa.com/malakut 💞 💕 💞💕 💕💚💕 💞💕💞💕💞💕💞💕💞