💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🍃
🌼
﷽
💠#سیره_شهدا
✍خاطره ای از #امز_به_معروف_و_نهی_از_منکر کردن نوجوان خطاکار توسط شهید سیدمیلاد مصطفوی..
سید میلاد همیشه بهم می گفت : ببین باید روی اون کسایی کار کنیم که زیاد اهل هیات و مسجد نیستند .
می گفت: اونی که تو این راه هست یقین داشته باش که دیگه در خونه ی دیگه ای نمی ره ما باید بگردیم اون بچه هایی که به درد بخورند رو جذب کنیم..
✍الان که فکر می کنم می بینم سیدمیلاد کجا رو می دیده ؛ هنوز هم با رفتنش جوانهای زیادی رو به طرف خودش جذب میکنه و راه درست رو نشانشون میده .
یادم هست یکی از این بچه ها که از روی نادانی مزاحم ی دختر خانمی می شد رو به سید میلاد نشان دادند .
سید میلاد گفت شما کارتون نباشه وایسید کنار .
من پیش خودم گفتم الانه که بزنه توی گوش اون پسره.
ولی با صحنه عجیبی مواجه شدم میلاد طوری با این نوجوان صحبت کرد که من جا خوردم
اومد گفتم سید میلاد چی شد؟
من گفتم الان طرف رو چنان میزنی که دیگه نتونه بلند شه .
خندید و گفت: زدمش!!
راست میگفت |، چنان زده بودش که من از فردا اون نوجوان رو تو مسجد دیدم .
بله سید میلاد شیطان درون اون نوجوان رو زده بود .
نه اینکه بخواد با تهدید یا زدن اون رو به اشتباه خود آگاه کنه اون پسر رو درعرض یک ماه چنان تغییر داد که من کم آوردم خداییش
اون سال همون پسر رو با خودش برد و به عنوان خادم الشهداء معرفیش کرد .
کاش همه ما صبر و اندیشه سید میلاد عزیز رو داشتیم.
روحشون شاد.
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌼
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_19
مهیا با دیدن پنج تا بسیجی ڪه دوتا از آن ها روحانی هستن و رو به رویشان سارا و نرجس و مریم نشسته بودندشوڪه شد
مریم به دادش رسید
مریم فراموش ڪرده بود به مهیا بگویید قرار است یڪ جلسه برای انجام مراسم در پایگاه برگزار شود
ـــ سلام مهیا جان
مهیا به خودش آمد
سلامی کرد و موهایش را داخل فرستاد
همه جواب سلامش را سربه زیر دادند حتی شهابی که به خاطر زخمش روی صندلی نشسته بود
اما روحانی مسنی با لبخند روبه مهیا گفت:
ـــ علیڪ السلام دخترم بفرما تو
مهیا ناخوداگاه در مقابل آن لبخند دلنشین ایشان ، لبخندی زد
روحانی جواني ڪه آن روز هم در بیمارستان بود رو به حاج آقا گفت:
ـــ حاج آقا ایشون دختر آقای رضایی هستند ڪه طراحي پوسترهارو به عهده گرفتند
حاج آقا سری تڪون داد
ــــ احسنت .دخترم من دوست پدرت هستم موسوی. شاید شنیده باشید
مهیا با ذوق گفت :
ــــ اِ شما همونید ڪه با پدرم تو جبهه ڪلی آتیش سوزوندید
همه با تعحب به مهیا نگاه می ڪردند .
حاج آقا موسوی خندید
ــــ پس احمد آبرومونو برده
ـــ نه اختیار دارید حاج آقا
مهیا رو به مریم گفت :
فلش را به سمت مریم برد
ـــ مریم طرح هارو زدم یه نگاه بنداز بهشون ڪه اگراشڪال ندارن بدین برا چاپ
مریم به شهاب که روی صندلی کنار میز کامپیوتر نشسته اشاره ڪرد
ــــ بدینشون به آقای مهدوی
مهیا به سمت شهاب رفت
ـــ بگیر سید
شهاب ڪه مشغول روشن ڪردن سیستم بود سرش را با تعجب بالا آورد
اولین باری بود ڪه یڪ نامحرم او را اینطور صدا می ڪرد.
فلش را گرفت و به رایانه وصلش ڪرد
ــــ میگم سید حالتون بهتر شد؟
شهاب معذب بود مخصوصا ڪه دوستانش حضور داشتند
در حالي ڪه طرح هارا بررسی می کرد آرام گفت:
ـــ بله خداروشڪر
حاج آقا گفت :
ــــ میشه ما هم ببینم شهاب
شهاب مانیتورو به سمتشان چرخاند
ـــ بله حاج آقا بفرمایید
ـــ احسنت دخترم ڪارت عالی بود .
نظرت چیه مرادی؟
روحانی جوان ڪه مهیا فهمید فامیلش مرادی هست .
سرش را به علامت تائید تڪان داد
ــــ خیلے عالی شدن . مخصوصا اونی ڪه برای نشست خواهرا با موضوع حجابه .
بقیه حرفش را تایید ڪردن
جز نرجس و یڪی از پسرهای بسیجی ڪه از بدو ورود مهیا را با اخم نظاره گر بود
ــــ خیلی ممنون خانم رضایی زحمت ڪشیدید چقدر تقدیم کنم؟
مهیا اخمی به شهاب ڪرد.
ـــ من خودم دوست داشتم این پوسترهارو طراحي ڪنم ؛ پس نیازی به این حرفا نیست
ــــ منظوری نداشتم خانم رضایی
آروم زیر لب گفت :
ـــ بله اصلا .ڪاملا معلوم بود و رو به مریم گفت:
ـــ مریم جان من خستم اگه کاری نداری من برم
ــــ نه عزیزم زحمت ڪشیدی
بعد از خداحافظی به طرف خانه رفت در طول راه به این فڪر می کرد که چطور توانست اینقدر راحت با این جماعت صحبت ڪند با اینڪه همیشه از آن ها دوری مے ڪرد.
به خانه رسید خانه غرق در سڪوت بود
به اتاقش رفت از خستگی خودش را روی تخت انداخت
زندگی برایش خسته ڪننده شده بود هر چه فڪر می کرد هدفی برا خود پیدا نمی ڪرد اصلا نمی داند مقصدش ڪجاست
دوست داشت از این پریشانی خلاص شود.
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
#داستان_دنباله_دار
#جانم_می_رود_20
ـــ شهاب
ـــ جانم بابا
ـــ پوستراتون خیلی قشنگه
ـــ زدنشون؟؟
مریم سینی چایی را روی میز گذاشت
ــــ آره آقای مرادی امروز با کمک چند نفر زدنشون
شهاب سری تکون داد
مریم استکان چایی را جلوی پدرش گرفت
ـــ دستت درد نکنه دخترم
ـــ نوش جان راستی بابا میدونی پوسترارو مهیا درست کرده
ـــ واقعا؟ احسنت خیلی زیبا شدن
شهین خانم قرآنش را بست و عینکش را از روی چشمانش برداشت
ـــ ماشاء الله خیلی قشنگ درست کرده.
میگم مریم چند سالشه ؟ دانشجوه؟
با این حرف شهین خانم
مریم و شهاب شروع کردن به خندیدن
ـــ وا چرا میخندید؟
مریم خنده اش رو جمع کرد
ـــ مامان اینم می خوای بنویسی تو دفترت براش شوهر پیدا کنی بیخیال مهیا شو لطفا
محمد آقا که سعی در قایم کردن خنده اش کرد
ـــ خب کار مادرتون خیره
شهین خانم چشم غره ای به بچه ها رفت و به قرآن خوندنش ادامه داد
شهاب از جایش بلند شد
ــــ من دیگہ برم بخوابم شبتون بخیر
به طرف اتاقش رفت روی تخت دراز کشید و دو دستش را زیر سرش گذاشت
امشب برایش شب ِعجیبی بود
شخصیت مهیا برایش جالب بود وقتی آن را با آن عصبانیت دید خودش لحظه ای از مهیا ترسید
یاد آن روزی افتاد که به او سید گفت
خنده اش گرفت
قیافه اش دیدنی بود اون لحظه
تا الان دختری جز مریم اینقدر با او راحت برخورد نمی
استغفرا... زیر لب گفت
ــــ ای بابا خجالتم نمی کشم نشستم به دختر مردم فکر می کنم
با صدای گوشیش سرجایش نشست گوشیش را برداشت برایش پیامک آمده بود از دوستش محسن بود
ـــ سید فک کنم طلبیده شدی ها
شهاب لبخندی زد و ان شاء الله برایش فرستاد
روزها می گذشت و مهیا جز دانشگاه رفتن و طراحی پوستر ڪار دیگه ای نمی ڪرد امروز هم از همان روزهای خسته ڪننده ای بود ڪه از صبح تا غروب ڪلاس داشت و مهیا را از نفس انداخته بود .
مهیا خسته و بی حال وارد کوچه شد نگاهی به درمشکی رنگ خونه ی مریم انداخت با شنیدن صدای داد مردی و گریه زنی قدم هایش را تندتر کرد
به آن ها که نزدیک شد آن ها را شناخت همسایه یشان بود عطیه ومحمود
محمود دست بزن داشت و همیشه مهیا از ڪتڪ خوردن عطیه عصبی می شد
با دو به طرفشان رفت
ــــ هوووووی داری چیکار میڪنی
محمود سرش را بلند کرد با دید مهیا پوزخندی زد.
مهیا دست عطیه را گرفت و به طرف خودش کشید
ـــ خجالت نمی کشی تو خیابون سر زنت داد می زنی؟
ـــ آخه به تو چه جوجه ؟ زنمه دوست دارم
مهیا فریاد زد
ـــ غلط ڪردی دوس داشتی مگه شهر هرته هاا
عطیه برای اینکه می دانست همسرِ معتادش اگر عصبی بشه روی مهیا هم دست بلند می کند سعی در آروم کردن مهیا کرد
ــــ مهیا جان بیخیال عزیزم چیزی نیست
مهیا چشم غره ای به عطیه رفت
ــــ تو ساڪت باش همین حرفارو میزنی که این از اینی که هست گستاختر میشه
محمود جلو رفت
ــــ زبونت هم که درازه ؟
نزار برات ببرمش بزارم کف دستت
ـــ برو ببینم خرکی باشی
محمود تا می خواست به مهیا حمله کند با صدایی ڪه آمد متوقف شد
ــــ اینجا چه خبره
شهاب در حیاط قدم می زد و با تلفن صحبت می کرد
ـــ بله حاج آقا ان شاء الله فرداصبح سبزیارو میارن خونمون اینجا خواهرا زحمت پاڪ کردنشو میڪشن
ــــ قربان شما یا علی
چشمانش را بست نفس عمیقی کشید ولی با شنیدن داد وبیدادی چشمانش را باز کرد به سمت در رفت
با دیدن محمود همسایه اشان که قصد حمله به دوتا خانمو داشت زود به طرفش رفت
ـــ اینجا چه خبره
همه به طرف صدا برگشتن شهاب با دیدن مهیا شوکه شد .
ـــــآق شهاب بیا به این دختره بگو جم کنه بساطشو بره دعوا زن و شوهریه دخالت نکنه
مهیا پوزخندی زد
ـــ دعوا زنو شوهری جاش تو خونه است تو که داشتی وسط کوچه می زدیش بدبخت معتاد
محمود دوباره می خواست به طرفشون بیاید که شهاب بینشان ایستاد
ـــ آروم باش آقا محمود . زن حرمت داره نمیشه که روش دست بلند کرد اونم وسط کوچه
محمود که خمار بود با لحن خماری گفت :
ـــ ما که کاری نکردیم آق شهاب این دختره است که عصبیم میکنه یکی نیست بهش بگه به تو چه جوجه
مهیا بهش توپید
ـــ خفه شو بو گندت کشتمون . اصلا سید این مگه حالیش میشه حرمت چیه؟
شهاب با اخم نگاهی به مهیا انداخت
ـــ خانم رضایی آروم باشید لطفا
مهیا اخمی کرد و رویش را به طرف عطیه که در حال گریه زاری بود چرخاند نگاهی به مردمی که اطرافشون جمع شده بودند انداخت مریم و مادرش وسط جمعیت بودند .
شهاب داشت محمود را آروم می کرد ولی محمود یک دفعه ای عصبی شد و به طرف عطیه حمله کرد که مهیا جلوی عطیه ایستاد محمود که به اوج عصبانیتش رسیده بود مهیا را محکم روی زمین هل داد .
مهیا روی زمین افتاد و سرش به زمین برخورد کرد .
ادامه دارد
~~~🔹💞💚💞🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
💞
💕
💞💕
💕💚💕
💞💕💞💕💞💕💞💕💞
💬 شهید دکتر بهشتی: ﻣﻦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ رﻓﻘﺎ ﺑﺎ ﺻﺮاﺣﺖ ﻋﺮض ﻛﻨﻢ ﺣﺪود ﺳﻰوسه ﺳﺎل اﺳﺖ ﺗﻼﺷﮕﺮى دارم و در اﻳﻦ ﺳﻰوسه ﺳﺎل ﺣﺪود ﺳﻰویک ﺳﺎﻟﺶ ﻛﺎر دستهﺟﻤﻌﻰ داﺷﺘﻪام؛ ﻣﻰداﻧﻴﺪ ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ ﻓﻘﺮ ﻛﺎرﻫﺎى ﻣﺎ ﭼﻪ ﺑﻮده؟ آﻳﺎ ﻓﻘﺮ ﭘﻮﻟﻰ ﺑﻮده؟ آﻳﺎ ﻓﻘﺮ اﻣﻜﺎﻧﺎت اﺟﺘﻤﺎﻋﻰ ﺑﻮده؟ ﺑﻠﻪ، اﻳﻦ ﻓﻘﺮﻫﺎ ﺑﻮده، اذیتمان ﻫﻢ ﻛﺮده و ﻣﻰﻛﻨﺪ اﻣﺎ اﻳﻨﻬﺎ ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ ﻓﻘﺮ ﻧﺒﻮده اﺳﺖ. ﺑﺰرﮔﺘﺮﻳﻦ ﻓﻘﺮ ﻣﺎ، ﻓﻘﺮ اﻧﺴﺎﻧﻰ ﺑﻮده اﺳﺖ؛ ﻳﻌﻨﻰ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺮ ﻛﺎرى را ﺧﻮاﺳﺘﻴﻢ اﻧﺠﺎم ﺑﺪﻫﻴﻢ، آدم آن ﻛﺎر را ﻛﻢ داشتیم.
📗 کتاب "سهگونه اسلام"
~~~🔸🍃🌸🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌸
🍃
🌟🍃
🍃🌺🍃
🌸🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌸
💠شرح دعای شریف افتتاح💠
🌹فراز نهم
☘الْحَمْدُ لِلَّهِ مَالِک الْمُلْک مُجْرِی الْفُلْک مُسَخِّرِ الرِّیَاحِ فَالِقِ الْإِصْبَاحِ دَیَّانِ الدِّینِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ☘
🌼سپاس، ویژه خداوندی است که صاحبِ حکومت و سلطنت است. او رام کننده بادها، شکافنده (روشنی بخش) صبح، قانون گذار دین و پروردگار تمام هستی است.
✅نکته ها
◀️مالک واقعیِ تمامی حکومت ها، خدا و مُلک برای غیر خدا، موقتی و محدود است.این، یکی از بزگترین نعمتها است که باید خدای حکیم را بر آن سپاس گفت. (الحمد للهِ مالِک الْمُلْک)
◀️قرآن کریم، حرکت کشتی در دریاها را از نشانهها و آیات الهی معرفی میکند: «إِنَّ فیِ خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلَافِ الَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ الْفُلْک الَّتیِ تجَْرِی فیِ الْبَحْرِ... لاََیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَعْقِلُون».
◀️هم چنین قرآن کریم، در اختیارِ انسان درآمدن کشتیها و حرکت آنها را در دریا به امر و فرمان الهی معرفی کرده است: «...وَ سَخَّرَ لَکمُ الْفُلْک لِتَجْرِیَ فیِ الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ... ».
و نیز حرکت کشتیها در دریاها را از نعمتهای الهی معرفی میکند: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْک تجَْرِی فیِ الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ الله... »
و سرانجام، حرکت کشتیها در دریاها را در راستای بهره مندی از فضل الهی معرفی میکند تا انسان شکرگزاری کند: «... وَ تَرَی الْفُلْک مَوَاخِرَ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُواْ مِن فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکمْ تَشْکرُون».
◀️بنابراین یکی از بارزترین نعمتهایی که سزاوار است هنگام حمد خدای متعال، مورد توجه قرار بگیرد،حرکت کشتی بر روی دریاها است.(الْحَمْدُ لِلَّهِ... مُجْرِی الْفُلْک)
◀️«ریاح» جمع «ریح» و به معنای بادهاست. در قرآن مجید هر جا کلمه «ریح» آمده، معنایی همراه با قهر و عذاب دارد؛ مانند: «بِرِیحٍ صَرْصَرٍ»؛ اما هر جا کلمه «ریاح» آمده، قرین لطف الهی بوده است.
◀️در احادیث میخوانیم: هرگاه باد میوزید، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرمود: «اللهم اجعلها ریاحا و لا تجعلها ریحا؛خداوندا! این باد را ریاحِ رحمت قرار ده، نه ریحِ عذاب».براین اساس، امامان معصوم علیهم السلام هنگام حمد الهی از این ویژگی نیز غافل نبودند. (الْحَمْدُ لِلَّهِ... مُسَخِّرِ الرِّیَاحِ)
«فالق» اسم فاعل از واژه «فلق» و به معنای شکافنده است.«إصباح» نیز اسم است برای صبح.تعبیر بسیار زیبای «فالق الإصباح» در آیه ۹۶
◀️سوره مبارکه انعام، به عنوان یکی از ویژگیهای خدای متعال بیان شده است.
در این تعبیر، تاریکی شب به پرده ضخیمی تشبیه شده که روشنایی سپیده دم، آن را چاک زده و از هم میشکافد. در اینجا روی مسئله طلوع صبح تکیه شده که یکی از نعمتهای بزرگ پروردگار است؛ زیرا میدانیم که این پدیده آسمانی، نتیجه وجود قشر ضخیم هوا (جوّ) در آسمانِ زمین میباشد.
◀️اگر در اطراف کره زمین، همانند کره ماه، جوّی وجود نداشت، نه بین الطلوعین و فلقی ایجاد میشد و نه سپیدی آغاز شب و شفق؛ بلکه آفتاب همانند مهمان ناخوانده، بدون هیچ مقدمه، سر از افق مشرق برمی داشت و فوراً نور خیره کننده خود را در چشمهایی که به تاریکی شب عادت کرده بود میپاشید، و به هنگام غروب نیز ناگهان از نظرها پنهان میشد و در یک لحظه، تاریکی و ظلمتِ وحشتناکی همه جا را فرا میگرفت.
◀️اما وجود جوّ در اطراف زمین و فاصله ای که میان تاریکی شب و روشنایی روز به هنگام طلوع و غروب آفتاب قرار دارد، انسان را تدریجاً برای پذیرا شدن هر یک از این دو پدیدۀ متضاد آماده میسازد و انتقال از نور به ظلمت و از ظلمت به نور، به صورت تدریجی و ملایم و کاملاً مطبوع و قابل تحمل انجام میشود.
این نعمت بزرگ را خدای فالق الإصباح (شکافنده صبح) به انسان ارزانی داشته و ما نیز او را بر این نعمت، حمد میکنیم.(الْحَمْدُ لِلَّهِ... فَالِقِ الْإِصْبَاحِ)
◀️«دین» آیین و قانونی است که انسانها رفتار در چارچوبِ آن را سبب رشد خود میدانند و این یکی از نعمتهای بزرگ خدای حکیم است که قانون زندگی مان را بر اساس علم کامل و همه جانبه خود، پی ریزی کرده است. (الْحَمْدُ لِلَّهِ... دَیَّانِ الدِّینِ)
◀️«رَبّ» به کسی گفته میشود که هم مالک و صاحب چیزی است و هم در رشد و پرورش آن نقش دارد. «ربُّ العالمین» یعنی خداوند که هم صاحب حقیقی عالَم است و هم مدبّر و پروردگار آن. پس همه هستی، حرکت تکاملی دارد و در مسیری که خداوند معیّن کرده، هدایت میشود. و ما برای این امور، خداوند متعال را در یک عبارت چند کلمه ای حمد میکنیم. (الْحَمْدُ لِلَّهِ... رَبِّ الْعَالَمِینَ)
#دعای_افتتاح
#قسمت_نهم
#استاد_قرائتی
~~~🔸🍃🌔🍃🔸~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌔
🍃
🌔🍃
🍃🌔 🍃
🌔🍃🌔🍃🌔🍃🌔🍃🌔
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
🍃
🌼
﷽
💠#سیره_شهدا
#نماز_اول_وقت
✨شهید صیاد شیرازی✨
🌹 می گفت: هرچه دارم، از نماز دارم.
همیشه می گفت. همیشه تأکید داشت نماز را اول وقت بخوانیم. وقت هایی که خانه بود، نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندیم. به امامت خودش.🌹
یادگاران، جلد 11 کتاب شهید صیاد، ص 74
~~~🔹🍃🌸🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🌼
🍃
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🔹 از خواب بیدار کردن
✅ این سیاست یه خانمه که بتونه شوهر و بچه هاشو جوری از خواب بیدار کنه که بانشاط و سرحال بیدار بشن.تا از درگیری ها و دلخوری های طول روز کم بشه.
در عین سادگی و جزئی بودن، بسیار مهم و موثر هستش.
می خوام نحوه ی بیدار کردن همسرتون رو شرح بدم. (البته این مورد در مورد فرزندان و حتی دیگران هم صادق هستش)
بدترین شیوه ی بیدار کردن یه نفر از خواب اینه که با صدای بلند صداش کنی؛ یا خیلی به خودت زحمت بدی، با دستت هی به شونه ها و پشتش ضربه بزنی و مکرر صداش کنی.
از این به بعد این نحوه ی بیدار کردن ممنوع🚫
✅ روش صحیح بیدار کردن:
🔸خیلی آروم کنارش بشین؛
🔸آهسته پشت یا سینه ش رو نوازش کن؛ (بدون اینکه صداش کنی)
🔸کم کم به آرومی ماساژش بده (یعنی با کمی فشار همراه بشه)
🔸تا زمانیکه فرد خوابیده چشمهاش رو باز نکرده، گفتن هر چیزی ممنوع!
🔸وقتی که فرد یه کم تکون خورد شروع به نوازش سر و موها کرده و شروع کن به قربون صدقه رفتن "عزیز دلم" "قربونت برم" "جیگر من" "نفس من" (طبیعتا جمله های شما نسبت به افراد مختلف باید متفاوت باشه) ولی کلمه ای در مورد بیدار شدن و ... نباید گفته بشه.
فقط قربون صدقه!😉
🔸وقتیکه فرد چشمش رو باز کرد بگو "عزیزم وقت بیدار شدنه"و...
🔸در مرحله ی آخر یه مقدار دستها و سرشونه های فرد رو با کمی فشار ماساژ بدید تا سرحال بشه.
👌اگه هر کس رو به این روش از خواب بیدار کنی، متوجه میشی که چه قدر با انرژی و شاد از جاش بلند میشه.
~~~🔹🍃💓🍃🔹~~~
🌷كانال لاله ای از ملکوت؛به ما بپيونديد👇:
https://eitaa.com/malakut
🍃
🍂
🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃