eitaa logo
حیـّان🇵🇸
859 دنبال‌کننده
689 عکس
128 ویدیو
10 فایل
حیّان: زنده؛ نام شهیدی در کربلا.. بهره‌ی هر کدام شما از زمین، به اندازه‌ ی طول و عرض قامت شماست.. - امیرالمومنین علی(ع)، خطبه‌ی۸۳ نهج‌البلاغه. ناشناس: https://daigo.ir/secret/81278163 پاسخ پیام‌هایتان: @hayyeragheb
مشاهده در ایتا
دانلود
خدایا! می گویند اول تو اذن صدا زدنت را میدهی و سپس ما می توانیم صدایت کنیم... بین خودمان بماند! ما پر رو می شویم ها!... همین حالا هم از حد خودمان گذشته‌ایم... مثل مست هایی که آنقدر میخورند و تِلوتِلو می خورند؛ ما هم انقدر از کارهایی که نباید انجام میدادیم، انجام داده‌ایم که داریم از شدت بیهوشی تلوتلو می‌خوریم... هوش از سرمان پریده خدایا!... این حرف ها گنده تر از دهن ماست که بگوییم... ولی چاره چیست... خودت گفته‌ای صدا بزن... وااااااااای... خدایا می بینی؟... ما داریم صدایت می زنیم... همین یک جمله یعنی تو ما را پذیرفته‌ای... پس خدایا! بگذار کمی دیگر پررویی کنم و حرفی بزنم... این شاخه را ببین!... ببین چگونه خودش را در دل این خانه کشیده است!... من هم میخواهم مثل این شاخه، خودم را در دلِ آغوشت بکشم و بگویم که باید مرا پناه دهی... پشت پنجره‌، زمستان است... شاخه های بیرون از پنجره یخ زده‌اند... اما ببین چگونه این شاخه گل داده است؟!... تو هم اگر ما را در آغوشت بکشی، اینگونه میشویم ها!... در آغوش بکش که پشت پنجره‌ی آغوشتان، دلمان یخ زده است... در آغوش بکش که بیرون از آغوشتان، زمستان است و زمستان است و زمستان... پ.ن اول (پی نوشت) : چقدر من این عکس را دوست دارم... شگفت انگیز است... یک کتاب خداشناسی در دل خود جای داده است... هر چقدر نگاهش می کنم، سیر نمی شوم... پ.ن دوم: کاش کمی آدم شوم... کاش! @Tanhatarinhaa
زمان، کوتاه بود و زود گذر... ولی برای ما در آن دوران، نمی گذشت... عالَمِ بچگی بود و نوجوانی و خامی... بیداری برای انجام کاری برایمان باری بود بسی سنگین و لحظه‌ای غمگین... بدمان می آمد از بیدار شدن... عالم بچگی همین است... اصلا به خاطر همین است که خیلی ها با سنّ زیادی هم که دارند، هنوز بچه‌اند... ما هم بچه بودیم... شاید هنوز هم گاهی اوقات هستیم... اصلا آدم بین بچگی و پختگی در نوسان است و می رود و بر می گردد... گاهی هم هوس ماندن در آن دوران را می کند و حسرت بودن در آن لحظه ها را می کشد... اما نمی داند که خود همین آدم بود که در آن دوران، آروزی بزرگ شدن و بالا بودن سنش را می کشید... اصلا چرا انسان همیشه حسرت بودن در یک زمان که در آن نیست را می کشد؟... شاید جوابش در همان بچگی باشد... من خودم بچه که بودم، آرزوی بزرگ شدن را داشتم... حالا که بزرگ شده‌ام، آرزوی برگشتن به بچگی را نمی کنم... آدم اصلا چرا باید فکر برگشتن به دورانی را داشته باشد که هیچ معنایی از این دنیا را درک نمی کرده است؟... من نمی گویم که دوران بچگی و آن زمان ها بی معنا بوده است و یا صفایی در بچگی نبوده است، نه... ولی صفای امروز هم کم نیست و ما این معنا را بهتر درک می کنیم... یعنی آن زمان نیز معنایی وجود داشته ولی همانطور که گفتم، ما درک نمی کردیم... بچگی همین است... آدم درک نمی کند... اصلا بخاطر همین است که خیلی ها با سنّ زیادی که دارند هنوز بچه‌اند... پ.ن: دیدم اگر بخواهم ریز به ریز آن زمان را بنویسم، زیاد می شود... شاید کم کم بنویسم... فعلا همین... @Tanhatarinhaa
ماییم و موجی از غم، غرقیم در رهایی... درمانده‌این و عاجز، شرمنده از جدایی... @Tanhatarinhaa
کوچه، این واژه‌ی در غمْ غلطان... کوچه، یادآورِ پرپر شدن است... کوچه خالی شده از واژه‌ی مَرد... کوچه، امروز پر از نامرد است... کوچه را داغِ کسی سوزانده‌است... کوچه در فکرِ فرار از خویش است... کوچه از بودن خود غمگین است... کوچه در فکرِ نبودن، غرق است... کوچه، این واژه‌ی در غمْ غلطان... کوچه یادآور روزی سخت است... کوچه از سنگ و پر از دلسنگ است... کوچه با خاطره‌اش در جنگ است... کوچه را داغ کسی سوزانده‌است... کوچه در فکرِ فرار از خویش است... کوچه از بودن خود غمگین است... کوچه... این واژه خودش کافی نیست؟...
عصر می شود... از خانه میزنم بیرون... به کجا؟... نمی دانم... کمی کلافه‌ام... ولی سعی می کنم همه چیز، عادی به نظر برسد... به سمت ولیعصر حرکت می کنم... می خواهم ببینم اولین روز زمستان، چه گلی می خواهد به سرم بزند... کتابفروشی قدیمیِ کنار خیابان، خودش را نمایان می کند... کمی می ایستم‌... نگاهی به ویترین می اندازم... صاحب آن، پیرمردی خوش اخلاق و ساکت و باصفاست... ناگهان متوجه صحنه‌ای فوق العاده می شوم... پیرمرد داخل کتابفروشی در حال معرفی یک کتاب به پیرزنی دیگر است... وااااای... چقدرررر دلنشین است این صحنه... از آن عکس می گیرم... کمی بعد به داخل کتابفروشی میروم و مشغول حرف زدن با او می شوم... سراغ چند کتاب را میگیرم که می گوید نداریم... در مورد ترجمه ها و کار سخت کتابفروشی حرف می زند و توضیح می دهد... می گویم اینجا چندساله است حاج آقا؟... می گوید سی ساله... می گویم خودتان که اهل کتاب خواندن هستید بله؟... می گوید مگر می شود نبود؟... باید کتاب خوان باشیم تا نیاز مخاطب را تامین کنیم... می گویم کدام کتاب را در این چند سال بیشتر دوست داشته‌اید... می گوید نمی شود گفت کدام یکی یهترین بوده است... زیاد است... می گویم به کدام موضوعات علاقه دارید... می گوید رمان و ادبیات... اجازه می گیرم که یک عکس یادگاری ازشان بگیرم... و می گویم که یک عکس هم ازتان گرفته‌ام وقتی داشتید کتابی را به آن خانم نشان می داید و عکس را نشانش می دهم و می گویم باید نشانتان می دادم تا بی اجازه این کار را نکرده باشم... می گوید اشکالی ندارد... راحت باش... خدا حافظی می کنم و پس از مدتی به سمت خیام می آیم... چند ماه پیش به کتابخانه‌ی علامه رفته‌ بودم و هنوز راه اندازی نشده بود... این بار هم سری به آنجا می زنم... دنبال یک سری کتاب می گردم که در آخر با کمک صاحب کتابخانه پیدایشان می کنم... گفتگو هایی پیش می آید که اصلا در این مقال نمی گنجد که اگر هم جای گنجیده شدن داشت، خودم نمی گنجاندم... چون اصلا ارزش گنجیده شدن ندارند... بگذریم... بغل کتابخانه، یک آمفی تئاتر هست... از صاحب کتابخانه می پرسم که آیا اجرا هم دارند؟... می گوید بله... اولین بار است که می خواهم تیاتر ببینم... البته درست است که قبلا هم بچه های خودمان یک سری اجرا ها داشته‌اند ولی خب، این کجا و آن کجا... موضوع آن را می پرسم... «حمله‌ی روس ها به حرم امام رضا»... موضوع جالبی دارد... طوری که تا به حال از آن اطلاعی نداشته‌ام... زنده بودن تیاتر، یک امتیاز بزرگ برای آن است... حس نزدیکی و القای مستقیم احساسات و حرف ها بسیار برایم جالب و جذاب می نماید... اما من به موضوع تیاتر امشب، شکاکم... حس خوبی ندارم... احتمالا یک سری غرض ورزی هایی بر آن حاکم است... برای من که اینگونه است... شاید هم هدفی ندارند... ولی با توجه به اوضاع سیاسی کنونی کشور و ارتباط ما با روسیه، مگر می شود این حرف ها، بی هدف باشند؟... مخصوصا برای جماعت تیاترچی که مورد هجمه‌ی همکاران هنری خود هستند... که آنها مخالف اجرا در این شرایط‌اند و می گویند چرا کار می کنید؟... که اینجا این احتمال به نظر من می آید که عوامل تیاتر امشب برای این که نه سیخ بسوزد نه کباب، موضوعی انتخاب می کنند که هم اینوری ها را داشته باشند و هم آنوری ها را... باز هم الله اعلم... امشب هم اینگونه می گذرد... اول دی ۰۱ @Tanhatarinhaa