🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌷🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
🌹 یا اَبَا الْحَسَنِ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ یا عَلِىَّ بْنَ اَبیطالِبٍ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ
🌹 یا فاطِمَةَ الزَّهْراءُ یا بِنْتَ مُحَمَّدٍ یا قُرَّةَ عَیْنِ الرَّسُولِ یا سَیِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکِ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکِ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهَةً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللهِ
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌷🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/hebye110
بسمالله الرحمن الرحیم
عمری دلم زائرسرای این حرم بوده
اصلاً حیات من برای این حرم بوده
هر مستجاب الدعوه ای را دیده ام،روزی
نه؛بلکه عمری را گدای این حرم بوده
احساس من می گویداین خورشید هم انگار
در حسرت گنبدطلای این حرم بوده
با"یاحسین بن علی"واردشو،ذکری که
ذکر علی موسی الرضای این حرم بوده
اینجا دوباره می شود درد دلم آغاز
بااینکه در دارالشفای این حرم بوده
این گریه هایی هم که دارم می کنم شاید
تاثیر صحن باصفای این حرم بوده
یا اصلاً این دریای مواج دلم شاید
از گریه های های هایِ این حرم بوده
هرکس زیارت کرده سالار شهیدان را
از روضه های کربلای این حرم بوده
جامانده قلبم در یکی از صحن ها اما
یادم نمی آید کجای این حرم بوده
درصحن گوهرشاد یادر صحن جمهوری
اصلا گمانم جای جای این حرم بوده
دارم امید اینکه روز محشر کبری
گویند او هم مبتلای این حرم بوده
با اینکه استحقاق دوزخ دارد این بنده
اما وجودش آشنای این حرم بوده
دستم بگیر ای"پیشوای مهربانی ها"
دستی که بر دیوارهای این حرم بوده...
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
@hedye110
زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟
بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟
گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟
ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند
گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟
من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟❤️
🌕🌺🌕ولادت
🌕🌺🌕با
🌕🌺🌕سعادت
🌕🌺🌕امام
🌕🌺🌕مهربانی
🌕🌺🌕حضرت
🌕🌺🌕علی بن
🌕🌺🌕موسی
🌕🌺🌕الرضا
🌕🌺🌕برشما
🌕🌺🌕دوستان
🌕🌺🌕عزیز
🌕🌺🌕مبارک
🌕🌺🌕باد
✨✨✨✨✨✨✨🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
@hedye110
🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
کاری برای این بدِ بی آبرو کنید
با صحن انقلاب مرا روبرو کنید
قلب مرا گرفته و در گوشۂ حرم
با تکّه های آینه لطفا رفو کنید
بعدش کمی به دست بگیرید و باز هم
آمرزش گناه مرا آرزو کنید
قلب شفا گرفتۂ من خانۂ شماست
در آن مباد عشق دگر جستجو کنید
اذن دخول خواندم و اشکم روانه شد
در این دقیقه کاش که قصد وضو کنید
با من شبیه دعبل و ریّان پس از نماز
در حدّ یک سلام شده گفتگو کنید
لبخند را به روی لبانم بیاورید
بغض مرا گرفته جدا از گلو کنید
امشب در ازدحام کنار ضریح تان
شاخه گل سفیدِ مرا نیز بو کنید!
عیدتون مبارک 🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻
@hedye110
این شعر را سید شرف الدین حسینی (نسیم شمال) خطاب به نیکلای اول تزار روسیه سروده است، بعد از اینکه نیکلای فرمان داد که حرم مطهر رضوی (ع) گلوله باران شود ، بفاصله زمانی کمی خود وی و تمام خانواده اش اعدام شدند و دودمانش بباد رفت .
دیشب به سرم باز هوای دگـر افتـاد
در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد
چشمم به ضریـح شه والا گهر افتاد
این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد:
با آل علی هرکه درافتـاد، ورافتاد
این قبر غریبُ الغُـرَبا، خسرو طوس است
این قبر مُعین الضعفا، شمس شموس است
خاک در او ملجأ ارواح و نفـوس است
باید ز ره صدق بر این خاک درافتاد
با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد
حـوران بهشتی زده اندر حرمش صف
خیل ملَک از نور، طبقها همه بر کف
شاهـان به ادب در حرمش گشته مشرف
اینجاست که تاج از سر هر تاجوَر افتاد
با آل علی هر که درافتاد، ورافتاد
اولاد علی شافع یوم عرصاتند
دارای مقامات رفیـعُ الدرجاتند
در روز قیامت همـه اسباب نجاتند
ای وای بر آن کس که به این آل درافتاد
با آل علـی هـرکه درافتاد، ورافتاد
کام و دهن از نام علی یافت حـلاوت
گل در چمن از نام علی یافت طراوت
هر کس که به این سلسله بنمود عداوت
در روز جزا جایگهش در سقر افتاد
با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد
هرکس که به این سلسله پاک جفا کرد
بد کرد و نفهمید وغلط کرد و خطا کـرد
دیدی که یزید از ستم و کینه چهها کرد
آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد
با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد
ای قبله هفتم که تویی مظهر یاهو
ای حجت هشتم که تویی ضامن آهو
ما جمله نمـودیم به سوی حرمت رو
از عشق تو در قلب و دل ما شرر افتاد
با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد
.
💐💐💐💐💐💐
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیک آلاف التحیة و الثناء.
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🌸
@hedye110
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_58😍✋
بازم یادم افتاد برای چی اومدم اینجا...
روی صندلی کهنه نشستم و خاله لیلا پیشبند سبز به خودش بست و چکمه و دستکش پوشید زیر لب صلوات میفرستادم و ذکر می گفتم!!
جرئت
نمی کردم نگاهم رو بچرخونم
-شوهرت خیلی مرد خوبیه ...
روزی که اینجا دیدمش و فهمیدم اکبر آقا عموشه و میاد کمک باور
نمی کردم ...
تو این دوره و زمونه کمتر کسی پیدا میشه از این کارها بکنه!
چشمهام رو که روی هم فشار میدادم باز کردم و به خاله لیلانگاه کردم ...
نزدیک یه تخته سنگی
بودوداشت با شلنگ آب میشستش...
حس میکردم نفس کم آوردم ...
از زیر مقنعه چنگ انداختم به
گلوم!
صدای قدمهایی که نزدیک و نزدیک تر میشدن ولا اله الاالله می گفتن ...
صدای ضجه های بلند
گریه ....
بدنم رو سست تر می کرد!
در که باز شد بی اختیار نگاهم و چرخوندم و با دیدن تابوت
چشمهام و روی هم فشار دادم...
معده ام شدید می سوخت و گوشهام از ترس سوت می کشید و
نمی فهمیدم دقیق صدای همهمه اطرافم رو!
-باز کن چشمهات رو خاله...مرده ترس نداره...
با صلواتی که میفرستادم چشمهام رو باز کردم و نگاهم روی بدن بی جونه تخت غسال خونه موند
...یه مامان بزرگِ پیر!
مثل مامان بزرگ من!...
خاله لیلا داشت آماده میشد برای غسل دادن
_ نگاش کن لبخند رو لبشه یعنی راحت رفته ...
بچه هاش میگن وقتی مرده تسبیح بین انگشتهاش بوده و در حال ذکر...
خوش به حالش ...
اول و آخر جای همه ما اینجاست خاله مهم اینه که چطوری بریم...
همون طور مات به جنازه خیره شده بودم و به حرفهای خاله لیلا گوش می کردم مامان بزرگ منم
تسبیح توی دستش بوده که تموم کرده بود ...
همون تسبیحی که مامان باهاش نماز شب می خوند!
-دیگه نگاه نکن!
نگاه پربغضم رو به خاله لیلا دوختم که لبخندی به من زد
- می خوای بری بیرون ؟
به نشونه منفی سر تکون دادم که گفت: پس تو هم قرآن بخون مثل من!
موقع غسل دادن همیشه
قرآن می خونم هم دلم آروم میگیره هم یه ثوابی به روح شون میرسه!
-یعنی بدون اینکه بدونین آدم خوبی بوده یا نه براشون قرآن می خونین؟!
خاله لیلا چارقد رو از سر این مامان بزرگ مرده بیرون میکشید
- چه فرقی میکنه دخترم ...قضاوت آدمها کار مانیست ...
کار خدای بزرگ و بخشنده است.!
نگاهم رودزدیدم و به کفشهام دوختم ...
چه دل بزرگی داشت این خاله لیلای غسال!....
بوی
صابون توی دماغم پیچید و با صدای شر شرآب توانم بیشتر تحلیل رفت ...
شروع کردم به قرآن
خوندن ...
آیت الکرسی خوندم،سوره های کوچیک ...
قلبم داشت آروم می گرفت...
فاتحه خوندم
برای این مامان بزرگ غریبه و مامان بزرگ خودم...
نفس عمیقی کشیدم ولی ای کاش این کارو نمی کردم،
بوی کافور حالم و بد کرد و چشمهام رو باز!
بدن دیگه کفن پیچ شده بودو خاله لیلا هنوزم زیر لب قرآن می خوند!
باصدای تحلیل رفته ای گفتم:
_خاله؟؟
نگاهی به من انداخت و گره کفن رو محکم کردو قلب من لرزید
_جانم؟حالت خوبه؟؟
خوب نبودم ولی سرتکون دادم به نشونه مثبت
_شماهم که برای اولین بار اومدین اینجا ترسیدین؟یامن دیگه خیلی...
نزاشت ادامه بدم
-منم ترسیدم دخترم...
خیلی هم ترسیدم ...
می دونی دلیل ترس همه ما از چیه؟
ترس از مرگ ...
ترس از مردن ...
ما می خوایم از این فکر فرار کنیم که یک روزی جای هممون
اینجاست...
همه ما آخرین حماممون و باید بیایم اینجا تا پاک بشیم ....
واِلا مرده وحشت نداره...
اینجا وحشت نداره...
من هم کم کم این رو فهمیدم
صدام میلرزید:
-ولی من هنوزم از مرده میترسم..
لبخندی به صورتم پاشید
–پاشوبیا اینجا
با ترس آب دهنم و قورت دادم
- پاشو بیا ...
بیا ترست بریزه..
قدمهام رو با تردید برداشتم و رسیدم بالا سر جنازه کفن پیچ شده که روی صورتش هنوز باز بود!
-ببین ترس نداره ...
این آدم یک روز کنارمون زندگی کرده و ممکنه از کنارت رد هم شده باشه ولی تو نترسیدی...
حالاچرا میترسی ...
این یه جسمه بی روحِ ...ترس نداره!
نگاهم روی پوست چروکیده و سفید شده ی جنازه و فکی که با پنبه و شال سفید بسته شده،
مونده بود ...
اشکهام بی هوا ریخت و تشییع جنازه
مامان بزرگ توی ذهنم تداعی شد.
-ازش نترس ...
براش فاتحه بخون قلب خودتم آروم می گیره!....
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
@hedye110
💎"خاطره بسیار جالب توسط یک دانشجوی پزشکی"
زمانی كه ما دانشجوی پزشکی بوديم در بخش قلب استادی داشتيم كه از بهترين استادان ما بود
او در هر فرصتی كه بدست مي آورد سعی می كرد نكته جدیدی به ما بياموزد و دانسته های خود را در بهترين شكل ممكن به ما منتقل می كرد.
او در فرصتهای مناسب، ما را در بوته "تجربه و عمل" قرار می داد.
در اولين روزهای بخش ما را به بالين یک مرد جوان كه تازه بستری شده بود برد.
بعد از سلام و ادای احترام، به او گفت:
اگر اجازه می دهيد اين همكاران من نيز قلب شما را معاينه كنند.
مرد جوان نيز پذيرفت.
سپس رو به ما كه تركيبی از كارآموز و كارورز بوديم كرد و گفت:
هر یک از شما صدای قلب اين بيمار را به دقت گوش كنيد و هر چه می شنويد روی تكه كاغذی يادداشت كنيد و به من بدهيد.
نظر استاد از اينكه اين شيوه را بكار می برد اين بود كه اگر كسی از ما تشخيص اش نادرست بود از ديگری خجالت نكشد.
هر یک از ما به نوبت، قلب بيمار رامعاينه كرديم و نظر خود را بر روی كاغذی نوشته، به استاد داديم.
همه مايل بوديم بدانيم كه آيا تشخيصمان درست بوده يا خير؟
استاد نوشته های ما را تک تک مشاهده و قرائت كرد. جوابها متنوع بودند. یکی به افزايش ضربان قلب اشاره كرده بود،
يکی به نامنظمی ريتم آن، يکی نوشته بود ضربانات طبيعی هستند، يکی ريتم گالوپ ضعيف شنيده بود، يکی اظهار كرده بود كه بيمار چاق است و صداهای مبهم شنيده ميشوند و يکی به وجود صدای اضافی در يکی از كانونها اشاره كرده بود.
استاد چند لحظه ای سكوت كرد و به ما می نگريست، منتظر بوديم تا يکی از آن نوشته ها را كه صحيح تر بوده معرفی نمايد.
اما با كمال تعجب استاد گفت:
متاسفانه همه اينها غلط است.
و در حاليكه تنها كاغذ باقيمانده دردست راستش را تكان می داد، ادامه داد:
تنها كاغذی كه مي تواند به حقيقت نزدیک باشد اين كاغذ است كه نويسنده آن بدون شک انسانی صادق است كه
می تواند در آينده "پزشكی حاذق" شود.
نوشته او را می خوانم، خودتان "قضاوت" كنيد.
همه "سر پا گوش" بوديم تا استاد آن نوشته صحيح را بخواند.
ايشان گفت:
در اين كاغذ نوشته متاسفانه به علت "كم تجربگی" قادر به شنيدن صدایی نيستم و در حاليكه به چشمان متعجب ما می نگريست ادامه داد:
من نمی دانم در حاليكه اين بيمار دكستروكاردی دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته شما چگونه اين همه صداهای متنوع را در طرف چپ سينه او شنيده ايد؟
بچه های خوب من، از همين حالا كه "دانشجو" هستيد بدانيد كه تشخيص ندادن "عيب" نيست ولی تشخيص "غلط گذاشتن" بر مبنای یک "معاينه غلط"، "عيب بزرگی" محسوب ميشود و می تواند برای بيمار خطرناک باشد.
در پزشكی "دقت،" "صداقت،" "حوصله" و "تجربه" حرف اول را مي زنند.
سعی كنيد با "بی دقتی" برای بيمار خود، تشخيص نادرستی ندهيد و يا برای او تصميمی ناثواب نگيريد.
در هر موردی "تشخیص منصفانه" باید داشته باشیم در این صورت قضاوت کمتری خواهیم داشت.
"پس مطلب فوق یک درس انسانی است نه فقط پزشکی"
بیاییم "انصاف" را بیاموزیم تا "انسانیت" را در زندگی جاری کنیم.
💎💎💎💎💎💎💎
@hedye110
از راه دور سلام اقا😊✋
آقا منو ببخش🙏
بضاعتم همین بود
از راه دور 🌹🍃
✋سلام ضامن اهو
✋سلام امام خوبان
✋سلام سلطان محبت💞
@hedye110