🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
@hedye110
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_56😍✋
نزدیکم نشسته بود و زانوهاش و بغل کرده بود...
سرش و بالا آورد و نگاهش و به چشمهام
دوخت- سلام
اینبار من نگاهم رو دزدیدم و سرجام نشستم ...
موهام و زدم پشت گوشم:
-امیرعلی ؟؟
سکوت کرده بود و منتظر بودانگار حرفم و کامل کنم
-ببخشید ...معذرت می خوام ...من....
پرید وسط حرفم
- منم مقصر بودم!
این وسط مقصر بودن امیر علی برام عجیب بود! هنوز توی بهت بودم که گفت:
_ببخشید!
همیشه فکر می کردم مردها غرور دارن و اگر مقصر کامل هم باشن عذرخواهیی در کار
نیست!..حالا امیرعلی به خاطر اشتباهی که بیشتر تقصیر من بود عذر خواهی می کرد...لبخندی
روی لبم نشست !دلش بزرگ بود شوهرم!
-منم یکم عصبی بودم تند باهات حرف زدم !
با خودم فکر کردم من بیشتر تند حرف زده بودم و هر چی که اومده بود سرزبونم گفته بودم !
بازم طاقت نداشتم به صورتش نگاه کنم وخیره شدم به انگشتهای گره کردم
- این و نگو بیشتر خجالتم میدی...من واقعا معذرت می خوام!! نگاهش خیره شد به چشمهام و یک لبخند مهربون همه صورتش و پر
کرده بود که بی اختیار من هم لبخندش و جواب دادم !
اینم شد خوشی آشتی کنون!
لبخند کم جونی زد و نگاهش مات شد روی صورتم!
-نفیسه خانوم دلخور شده و امیرمحمدگله کرده ...اومدن دنبال امیر سام !
سریع نگاهم و چرخوندم روی جای خالی امیرسام !چین افتاد روی پیشونیم دلخور بودن از
امیرعلی با این همه کمک!
-چرا آخه؟؟ امیر سام کو؟
- امیر محمد بردش خواب بودی نخواستم بیدارت کنم!
ناراحت گفتم: چی شده؟
- من بابای نفیسه خانوم و غسل دادم!
شکه شدم ونگاهم خیره موند روی امیرعلی که عادت بد من بهش سرایت کرده بود و کلافه
موهاش رو بهم میریخت!
مطمئنا این کا رو هم فقط برای دزدین نگاهی که دلخوری توش داد میزد
انجام می داد!
دستش رو محکم گرفتم ودلداری دادمش
_امیرعلی نکن این کار رو توخوبی کردی چرا دلخورن؟
پوزخندی زد
–امیرمحمد که فهمید جوری نگاهم کرد که انگار جنایت کردم ...گفت دیگه به اندازه
کافی تو اون تعمیرگاه خودم و تباه کردم دیگه اگه این کار رو هم بکنم آبروی اونم میره!..گفت
کسایی هستن که این کار وظیفشونه و اونا انجامش می دن!
قلبم مچاله شد طفلک امیرعلی دیروز اندازه یک کوه غصه داشته و من شده بودم قوز بالا قوز !
باصدای گرفته ای ادامه داد
- امروز که یکی از فامیلهای نفیسه خانوم سر خاک گفت من کارهای
غسل و کفن و دفن رو کردم که مثلا از من تشکر کنن و ممنون باشن ... مامانش به زور تشکر کرد
و نفیسه خانوم شکه شد بعد هم به امیر محمد که انگار بیشتر از دیروز از دستم ناراحت بودو فکر
می کرد آبروش رفته پیغام داده بودامیرسام و ببرن پیش خودش! میترسیده بچه اش اینجا باشه و
نزدیک من...!
صداش با این حرفها هر لحظه گرفته و گرفته تر میشد و من بغض کرده بودم نمی خواستم ببینم
امیرعلی رو این قدر داغون بعد این همه محبت کردن!واقعا انصاف بود؟! یعنی وسط داغدار بودن
هم آدم باید فکر این خرافات و آبروداری مسخره می بود!این کار امیرعلی لطف بود نه آبرو بردن!
اشکهام سر می خوردن روی گونه ام که بریده گفتم: امیر...علی!
سرش و بلند کردو با دیدن اشکهام دستپاچه دستش جلو اومد و اشکهام رو پاک کردو من بین
گریه بوسیدم دستهایی رو که محبت کرده بودن ولی جوابشون گله شده بود!
-محیا عزیزم گریه چراآخه؟؟!!!
نمی تونستم حرفی بزنم فقط صورتم و تکیه دادم به کف دستش و هق زدم
-دوستت دارم !
لبخند محوی زدو بازم نگاه رنجورش رو ازم قایم کرد..
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
@hedye110
🔔🔔 #تلنگر ی برای #صاحبخانه ها
✍امام صادق(علیه السلام):
کسی که خانهای داشته باشد و مؤمنی
محتاج سکونت در آن باشد و او نگذارد،
خداوند عز و جل میفرماید: فرشتگانم!
بندهام به بنده دیگرم در مورد سکونت
در دنیا بخل ورزید. به عزتم سوگند
هیچ گاه در بهشتم ساکن نخواهد شد.
📚ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص۵۱۹
#احادیث
@hedye110
#لقمه_حرام_و_سلب_توفیق😞🍂
✍از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم🏘 و بر شخص معتمدی(قابل اعتماد) وارد شدم. یک شب🌙 او به من گفت: فلان جا شام🍲 مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم❌. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم🍽، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح #بر_خلاف هر شب که با #کمال_راحتی برای #نماز_شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود🌤 و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود. خیلی ناراحت شدم.😣😞
عجب!❓❌ آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟ با عجله برخاستم، با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد❓. برای ما خیلی مهم نیست که نماز صبحمان هم قضا شود؛ امّا آن ها که خود را منظّم کرده اند، تطهیر کرده اند،💚 برایشان سنگین است. من فکر کردم چرا این طور شد؟ گفتم: شاید به خاطر #شام دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم.😶 صاحبخانه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود؟! قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان #بانک بعد از ظهر است. من نفهمیدم یعنی چه؟ بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، #ربا می دهند. این آقا بعداز ظهر ربا می دهد💰. من خیلی ناراحت شدم، گفتم: عجب! مرا به خانه یک رباخوار بردی و سر سفرهء او نشاندی. چرا این کار را کردی؟ به من خدمت کردی؟! این مهمان نوازی بود؟ ایشان فرمود: اثر این غذا این طور شد که تا چهل شب نمی توانستم خوب برای نماز شب برخیزم. تا چهل شب موفّق نشدم آن گونه که باید، نماز شب را انجام بدهم. به ما می گویند، اگر می خواهید صالح العمل باشید، غذایتان را پاک کنید. امّا ما دائم سعی در آلوده کردنش داریم. (صفیرهدایت (انفال/17)
🌻🌸🌻🌸🌻🌸
@hedye110
مردی از خانه اش راضی نبود، ازدوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه اش را بفروشد.
دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند:
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع.
صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی.
خیلی وقت ها نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودنشان عادت کرده ایم،
مثل سلامتی، پدر ، مادر، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
قدر داشته هامون رو بدونیم🙏
🌹🌺🌹🌺🌹🌺
@hedye110
✍پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
✨هرگاه خدا بر امتے غضب ڪند و عذاب بر آنها نفرستد، آنها را به چند بلا مبتلا مےڪند:
❶ ارزانے را از آنها گرفته
❷ و عمرهايشان را ڪوتاه
❸ و بازارگانانشان را بے سود
❹ درختهايشان را بۍثمر
❺ نهرها را بے آب
❻ بارانها را بے موقع
❼ و انسانے بداخلاق را بر آنها
حاڪم مے ڪند.»
📚خصال صدوق، ج ۲، ص ۴۱۵
@hedye110
🌻🌷🌻🌷🌻🌷
@hedye110
بسمالله الرحمن الرحیم
#امام_رضا_ع_مدح
#ميلاد_حسنی
مثل عشاقی که هر ساعت دم از "او" میزنند
در حرم آیینه ها بانگ هوالهو میزنند
روی یوسف ها کجا و روی سلطان رئوف
از قضا این بار با هم دلبران مو میزنند
بعد یک ساعت نشستن با تو دانای عرب
رومیان لبخند بر علم ارسطو میزنند
در صف میزان، کبوترهای مشهد میرسند
سنگ عفوت را به شاهین ترازو میزنند
فرشبافان در پی کسب ضمانت نامه ات
نقشهی قالیچه ها را طرح آهو میزنند
وه چه تصویریست هر شب آبشاران بهشت
روبروی حوض گوهرشاد زانو میزنند
هر سحر کوه گناهان را که میریزد زمین
خادمانت از حیاط صحن جارو میزنند
خسته از درهای بسته دستهای نا امید
عاقبت بر پنجره فولاد تو رو میزنند
🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻🌷🌻
https://eitaa.com/hedye110
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
#رمان_عشق_باطعم_سادگی
#قسمت_57😍✋
چه خوب که امروز سرخاک نبودی ...
دلم نمی خواست حرفها و نگاهها اذیتت کنه..
کاش نیومده بودم خواستگاریت محیا!!من اعتقاد دارم این کار وظیفه همه ماست محیا!
نمی خوام این اعتقادهای من داغونت
کنه...
نمی خوام...!
یکی پنچه می کشید روی قلبم با صدای شکسته و به بغض نشسته ی امیر علی!
دهن باز کردم چیزی بگم...
بگم اگه نیومده بود دق می کردم از یک عشق بی حاصل ...
بگم من میبوسم دستهاش و به جای همه...
بگم اتفاقا کاش دیروز می بودم و جلوی همه داد میزدم
دوستش دارم وفدای این اعتقادهای خالص و پاکشم ...
اما بلند شدو بیرون رفت و فقط زمزمه کرد
خداحافظ و هر چی صداش کردم صبر نکردو من حس کردم بغض سنگینش رو که نمی خواست
جلوی من فرو بریزه!...
نگاهی به رنگ پریده ام انداخت و دستم رو کشید
- برمی گردیم محیا!پشیمون شدم آوردمت
اینجا!
با اینکه از ترس بدنم یخ زده بود و لرزش خفیفی داشتم ولی نمی خواستم برگردم ...
امروز امیرعلی
با کلی اصرار من و با خودش آورده بود غسال خونه!
فوت بابای نفیسه جون همه اش شده بود برام
یک خاطره تلخ ..
اولین دعوامون و بازم پرتردید شدن امیرعلی!...
حالا من خواسته بودم بیام تا
ثابت کنم خجالتی ندارم از این کار بزرگش و احترام قائلم برای اعتقاداتش!!
سعی کردم شجاع جلوه کنم
_زیر قولت نزن دیگه!
کالفه لپهاش و باد کردو باصدا بیرون داد
-پس قول بده یک درصد حتی یک درصدم دیدی نمی تونی تحمل کنی بیای بیرون بریم باشه؟!
سرم و به نشونه مثبت بالا پایین کردم و باهاش هم قدم شدم ...
دیدن تابلو غسالخونه پاهام رو
سست می کرد و غرغر کردن امیرعلی با خودش رو میشنیدم که میگفت:
اشتباه کرده قول داده
خانوم میانسالی با روپوش شیری رنگ اومد نزدیکمون و گرم احوالپرسی کرد با امیرعلی....
برای همین دستم رو جلو بردم و در حین دست دادن سلام کردم
لبخند گرمی صورتم و مهمون کرد
- شما محیا خانومی؟؟!
لبخندی زدم از روی ادب چون این قدر حالم زار بود که لبهام نخواد بخنده
- بله
-منم لیلام...مسئول غسال خونه قسمت خانومها ...
آقا امیرعلی به من گفته بودن امروز قراره بیای....حالامطمئنی دخترم؟!
قیافه ام داد میزد وحشت کردم!
-میام خاله لیلا...
آروم خندید به خاطر خاله گفتن من و زمزمه کرد
– خاله؟
-ناراحت شدین گفتم خاله لیلا؟
- نه نه دخترم...
راستش تا حالا هرکسی اومده اینجا بهم گفته لیلا غسال نگفته خاله لیلا ! اتفاقا
خیلی هم خوب بود!!
اینبار لبخندم گرم بود و پر رضایت ...
دستم رو گرفت
– بیا بریم
چندقدم که دور شدیم از امیرعلی ...
خاله لیلا به عقب چرخید و رو به امیرعلی گفت:
_نترس پسرم مواظبشم ...دیدم نمیتونه زیاد بمونه صدات می کنم ...
توکه بدتر از این دختر رنگ به رو نداری!
من هم به امیرعلی که واقعا کلافه بود و ترسیده به خاطر من، نگاه کردم و خندیدم تا زیادی
دل نگران نباشه!
سرمای غسال خونه همه وجودم و لرزوند و صدای تهویه روی اعصابم بود ...
خاله لیلامن رو روی
صندلی کنار در نشوند...
-تو همین جا بشین ...معلومه ترسیدی! اگه پشیمون شدی....؟
سریع گفتم: نه نه می خوام بمونم
دستهام و به دست گرفت
_حال و روزت طبیعیه...من هم اینجوری بودم
لحن مهربونش آرومم کرد
-اگه کمک لازم دارین...
خندید
_بشین دختر همین جوری داری پس میفتی ...
اینجا بشین به چیزی هم دست نزن ..
به خصوص وقتی جنازه رو آوردن... اینجوری دیگه مجبور نمیشی غسل میت بکنی!
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
https://eitaa.com/hedye110
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
@hedye110
❇️ نامه امام رضا علیه السلام به حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در مورد شیعیان.
💎 بسم الله الرحمن الرحیم
یا عبدالعظیم!
1.أبلغْ عنّی أولیائی السلامَ وقل لهم: أن لا یجعلوا للشیطان على أنفسهم سبیلاً،
اى عبد العظيم! دوستانم را از جانب من سلام برسان و به آنان بگو كه: شيطان را به دل های خود راه ندهند
2.ومُرْهم بالصدق فی الحدیث وأداء الأمانة،
و ايشان را به راستگويى و امانتدارى سفارش كن.
3.ومُرْهم بالسکوت وترک الجدال فیما لا یَعْنیهم،
به آنان توصيه كن كه خاموشى گزينند و بحث و جدل در کارهای بیهوده را رها کنند.
4.وإقبالِ بعضهم على بعض والمُزاوَرة، فإنّ ذلک قربة إلیّ.
و به یکدیگر روی آورند، و به دیدار هم روند، زیرا این کارها سبب تقرّب و نزدیکی آنها به من می شود.
5.ولا یشغلوا أنفسهم بتمزیق بعضهم بعضاً، فإنّی آلیتُ على نفسی أنّه مَن فعل ذلک وأسخط ولیّاً من أولیائی دعوتُ الله لِیعذّبه فی الدنیا أشدّ العذاب، وکان فی الآخرة من الخاسرین.
و خود را مشغول ریختن آبروی یکدیگر نکنند، که من با خود عهد کرده ام، هرکس مرتکب چنین کاری شود و یکی از دوستانم را ناراحت و خشمگین سازد، از خداوند بخواهم که در دنيا سخت ترين عذاب را به او بچشاند، و چنین فردی در آخرت از زیانکاران خواهد بود!
6. وعرِّفْهم أنّ الله قد غفر لمحسنهم، وتجاوز عن مسیئهم، إلاّ مَن أشرک به أو آذى ولیّاً من أولیائی أو أضمر له سوءً،
و به دوستان ما آگاهی ده که خداوند، نیکو کارانِ آنان را مورد بخشایش خویش قرار می دهد و از بدکارانِ آنان می گذرد، مگر کسی که به او شرک ورزد و یا یکی از دوستان مرا آزار دهد، یا در دلش نسبت به وی قصد سوئی داشته باشد،
7.فإنّ الله لا یغفر له حتّى یرجع عنه، فإنْ رجع وإلاّ نُزع رُوح الإیمان عن قلبه، وخرج عن ولایتی، ولم یکن له نصیب فی ولایتنا، وأعوذ بالله من ذلک.
پس خداوند، او را نمی آمرزد تا آنکه از این نیّت بازگردد. پس اگر همچنان بر این نیّت بماند، خداوند روح ایمان را از قلبش می برد، و چنین فردی از ولایت و دوستی من خارج می شود
و از ولایت ما بهره ای نخواهد داشت،
و پناه بر خدا از چنین چیزی!
📚 اختصاص، شیخ مفید، صفحه 241
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
https://eitaa.com/hedye110
May 11