eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ای ناب ترین صبح خداوند بیا ای نور دریچه های پیوند بیا آن آینه های صاف را یادت هست؟ آن آینه ها خاک گرفتند بیا             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
على اكبر به خانه شما مى آيد و ماجرا را به تو خبر مى دهد، مادر وقتى از اين ماجرا باخبر مى شود، شمشير را در دست تو مى نهد، رويت را مى بوسد و از تو مى خواهد تا به يارى حسين(ع) بروى، او مى داند كه خطرى جان حسين(ع)را تهديد مى كند و او نياز به يارى دارد. گرچه تو همه اميد مادر هستى، ولى او تو را براى اين روزها بزرگ كرده است كه سرباز حسين(ع) باشى و از حق و حقيقت دفاع كنى. تو همراه با جوانان بنى هاشم، حسين(ع) را همراهى مى كنى. وقتى به قصر امير مدينه مى رسيد، حسين(ع) به شما چنين مى گويد: "من وارد قصر مى شوم، شما در اين جا آماده باشيد. هرگاه من شما را به يارى خواندم داخل قصر بياييد". حسين(ع) وارد قصر مى شود. امير مدينه ماجراى مرگ معاويه را به او خبر مى دهد و از او مى خواهد تا ولايت يزيد را قبول كند و خلافت او را بپذيرد. حسين(ع) در جواب مى گويد: "اى امير! فكر نمى كنم بيعت مخفيانه من در دل شب، براى يزيد مفيد باشد. اگر قرار بر بيعت كردن باشد، من بايد در حضور مردم بيعت كنم تا همه مردم با خبر شوند". امير مدينه اين سخن حسين(ع) را مى پسندد و مى گويد: "اى حسين! مى توانى بروى و فردا نزد ما بيايى تا در حضور مردم، با يزيد بيعت كنى". حسين(ع) مى خواهد از قصر بيرون برود، ناگهان مروان (كه يكى از اطرافيان امير است) فرياد مى زند: "اى امير! اگر حسين از اين جا برود ديگر به او دست نخواهى يافت". مروان از جا برمى خيزد و شمشير خود را از غلاف بيرون مى كشد و به امير مدينه مى گويد: "اى امير، بهانه حسين را قبول نكن، همين الآن از او بيعت بگير و اگر قبول نكرد، گردنش را بزن". اين جاست كه حسين(ع)، جوانان بنى هاشم را به يارى مى طلبد... <====♡♡♡♡♡♡♡====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
11.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌷داستانِ راستان🌷🍃 🍃🌴🌷📹 بیانِ خاطره بسیار زیبایی از شخصی که در تعزیه ایام محرم در شهرِ کربلا ؛ نقشِ شمر رو داشته و هر سال تا مدتی بخاطر همین نقش شمر بازی کردن ؛ مردم خیلی او رو اذیت میکردن و از مغازش‌ خرید نمیکردن و تف و لعنش میکردن. 🍂🥀🌼 تا اینکه در آخرین تعزیه ای که در نقش شمر میخوند مردم بشدت احساساتی شدن و رفتن توی میدونِ تعزیه و بقدری کتک زدنش که یوقتی دیدن زیر مشت و لگدِ مردم‌ کشته شده‌ و از دنیا رفته‌.!!! 🍃🌴🌷و اما بشنوید عاقبتش رو... 🍃🌻🌷خیلیی زیباست خیلییی.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
بهش گفتم :چند وقتیه به خاطر اعتقاداتم، مسخرم میکنن! بهم گفت: برای اونایی که اعتقاداتتون رو مسخره میکنن دعا کنید خدا به عشق دچارشون کنه.... التماس دعا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
4_5834864799925669387.mp3
6.72M
🖤 خداحافظ ای برادر زینب 🖤 خداحافظ سایه سر زینب 🖤 خداحافظ ای جوانی زینب 🎙حاج مهدی رسولی 💔             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
شرمنده ام که از غم زینب نمرده ام 😔 به سوی شام و ڪوفه‌ام چه ظالمانه می‌برند نمی‌ روم ولی مرا به تازیانه می‌ برند ...             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
YEKNET.IR - vahed - shabe 11 moharram1399 - mirdamad.mp3
5.63M
ِ🔳 🌴ای که به خشکی لبات دریا توسل میکنه 🌴موندم چه جور این داغت دنیا تحمل میکنه 🎤             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🌹🦋💐🏴🏴🏴🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
 ساعت را برداشتم تا نکوبد ثانیه های نبودنت را ، که حس نکنم ! چه قدر برای آمدنت دیر شده …             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
یک عمر چشمان تو را باران نوشتند در باغ سرخ لاله ات طوفان نوشتند در کوچه و بازار شهر غصّه و غم بند دلت را واژه ی عطشان نوشتند...             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🏴🏴🔹🔶🔸
اين سخنان، بوى جدايى مى دهد. گويى امام تصميم سفر دارد و اين آخرين نماز او در حرم پيامبر است. آرى! او آمده است تا با جدّ خويش، خداحافظى كند. جانم فداى تو اى آقايى كه در شهر خودت هم در امان نيستى! شمشيرها، در انتظار رسيدن نامه يزيد هستند تا تو را كنار قبر جدّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شهيد كنند. يزيد مى خواهد تو را در همين شهر به قتل برساند تا صداى عدالت و آزادگى تو، به گوش مردم نرسد. او مى داند كه حركت و قيام تو سبب بيدارى جهان اسلام خواهد شد، امّا تو خود را براى اين سفر آماده كرده اى، تا دين اسلام را از خطر نابودى نجات دهى و به تمام مردم درس آزادگى و مردانگى بدهى. سفر تو، سفر بيدارى تاريخ است. سفرِ زندگى شرافتمندانه است. لحظاتى امام در سجده به خواب مى رود. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مى بيند كه آغوش خود را مى گشايد و حسينش را در آغوش مى گيرد. سپس، پيامبر ميان دو چشم او را مى بوسد و مى فرمايد: "اى حسين! خدا براى تو مقامى معيّن كرده است كه جز با شهادت به آن نمى رسى". امام از خواب بيدار مى شود، در حالى كه اشك شوق ديدار يار، بر چشمانش حلقه زده است. اكنون ديگر همه چيز معلوم شده است، سفر شهادت آغاز مى شود: "بسم الله الرحمن الرحيم". امام حسين(ع) مى خواهد از مسجد بيرون برود. خوب است همراه ايشان برويم. امام در جايى مى نشيند و دست روى خاك مى گذارد و مشغول سخن گفتن مى شود. آيا مى دانى اين جا كجاست؟ نمى دانم، تاريكى شب مانع شده است. من فقط صداى امام را مى شنوم: مادر! درست حدس زدى. امام اكنون كنار قبر مادر است و با مادر مهربانش خداحافظى مى كند و سپس به سوى قبرستان بقيع مى رود تا با برادرش امام حسن(ع) نيز، وداع كند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef