1.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◻️در حالی که در وزرات بهداشت ایران فلوراید سرطان زا و بسیار مضر را برای بهداشت دهان و دندان اشاعه می دهد، در اروپا متخصصان مردم را به استفاده از چوب مسواک (اراک) ترغیب میکنند.
◻️چیزی که اسلام 1400 سال پیش گفته غربیها بهش عمل ميكنن ولی ما ...؟!
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
💠اصلاح نماز
🔻حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔹نماز خودتان را اصلاح کنید. «وَاعلَم أنَّ کُلَّ شَیءٍ مِن عَمَلِکَ تَبَعٌ لِصَلاتِکَ؛ بدان که تمام اعمالت، تابع نمازت خواهند بود.»
📚 زمزم عرفان، ص ٣٧٧
▫️توضیح_بیشتر:
🔸اشاره به بیان حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام در (نامۀ ۲۷ نهجالبلاغه) خطاب به محمدبنابیبکر.
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
حجت الاسلام محـرابیــان4_5805199297603438258.mp3
زمان:
حجم:
3.75M
🎵فایــل صـــوتۍ
✅ #وســـوســهیفــــڪری
🎤حجت الاســلام محـرابیان
💯 حتـــما گــوش ڪنید جالبه!
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضهSamiei_EmamHoseyn_Babolharam.mp3
زمان:
حجم:
4.56M
|⇦•غم اگر از توست...
#روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام ویژۀ شبِ جمعه _ حجت الاسلام سمیعی •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
#شهید مهدی زین الدین:
هر گاه در #شب_جمعه شهدا را یاد کنید؛ آنها شما را نزد #اباعبدالله یاد میکنند!
❣️در هر شب جمعه یادشان کنیم، حتی با یک #صلوات
"اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ"
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🦋🌹💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
ای کـاش جمال مـاہ او می دیدم
عالم همہ سر بہ راہ او می دیدم😍
ای کاش نمیمردم و در روز ظہور
خـود را یکی از سپاہ او می دیدم😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺
✅ صراط مستقيم در قرآن (4⃣)
✅💐 راه قرآن
💐✨ صراط مستقیم، راه قرآن است.
💐✨ در آیه 43 سوره زخرف، به یکی دیگر از مصداقهای صراط مستقیم اشاره شده است. در این آیه، کتاب الهی، قرآن، به عنوان صراط مستقیم معرفی شده است:
💐💫 فَاسْتَمْسِكْ بِالَّذِي أُوحِيَ إِلَيْكَ ۖ إِنَّكَ عَلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (آیه 43 سوره زخرف)
آنچه را بر تو وحی شده [قرآن را] محکم بگیر که تو بر صراط مستقیم قرار داری.
✅💐 بعبارتی با پیروی کردن از آیات الهی، میتوان در صراط مستقیم قدم برداشت.
#صراط_مستقیم
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
❣کمال بندگی❣
#مسیحاےعشق #پارت_دهم بهش گفتم چه خبر شده منیرخانم؟ گفت:شب عاشوراست دیگه پرسیدم:عاشورا چیه؟ ب
ه اندازه ی تمام عمرم گریه کردم.هیچ کس نبود.. دلم نمی
خواست تنها باشم برای همین رفتم پیش منیرخانم ،بنده خدا منو تو اون حال دید،کلی ترسید.
از تلویزیون اتاق منیر خانم صدای سینه زنی میاومد
☘
🌹☘
🌹🌹☘
🌹🌹🌹☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
❣کمال بندگی❣
#مسیحاےعشق #پارت_دهم بهش گفتم چه خبر شده منیرخانم؟ گفت:شب عاشوراست دیگه پرسیدم:عاشورا چیه؟ ب
#مسیحاےعشق
#پارت_نهم
فاطــمه سفارش یک فنجان چای میدهد،من هم همینطور. پیشخــدمت میگوید:الان میآرم
خدمتتون
سه هفته ای از بناریزی دوستیمان میگذرد،این روزها،بیشتر از هرچیزی مشغول سخت درس
خواندنم و مشغول دوستی با فاطـــمـــه.
دوستی با او،بهتر از آن چیزی است که فکرش را میکردم.
کش چادرم را کمی جلو میکشم و جعبــه کوچکی که برای فاطـــمه خریده ام،جلویش میگذارم.
فاطـــمه ذوق میکند:وای این چیه نیکــی؟
خجالت زده میگویم:ناقابلـــه
:_دستت درد نکنه،ولی به چه مناسبت آخه؟
:_برای جبران،جبران اون قضاوتـــــی که راجع تو و برادرت کردم...شرمنده دیگه.......حالا بازش کن
فاطمه،لبخند قشنگش را تحویلم میدهد و آرام جعبه را باز می کند. چشمانــش گرد می
شوند:وای نیکی،این....این خیلی قشنگه
و دستبندی که برایش خــریده ام را بیرون می آورد.
:_دستــت درد نکنــــه
:_مبارکت باشه
:_خیلی خوشگله نیکی
دستبند را دور دستش می اندازد.
:_فاطــمه؟تو....یعنی منو بخشیدی؟
:_این حـــرفا چیه؟معلــــومه،تو حق داشتی،شاید اگه منم بودم،همون فکرو میکردم.
میخندم و با ذوق دستبند خودم را هــم نشانش میدهم:واســـه خودم هم گرفــتم فاطمه؛نشانـــه ی
دوستیمون!
و دستم را روی میز میگذارم. فاطمه هم دستش را کنار دستم میگذارد.
میخندد:شدیم عین خواهرای دوقلو،بهت گفتم من عاشق دوقلوهام؟
میخندم.
پیشخدمت،سفارش ها را میآورد،دست هایمان را از روی میز برمیداریم.
پیشخدمت کــه میرود،فاطمه میگوید:خــب یه کم از خودت بگو،دوستیم دیگه.
لبخنــد میزنم:چی بگم؟
:_نیکی من از فضولی دارم میمیرم،تو روز اول که چادر نداشتی،حجابت کامل بودا،ولی خب...
خنده ام را می خورم،شاید بهتر است این بغض سرخورده را اینجا باز کنم،حتم دارم اینجا،امن
ترین جای دنیاست..
:_فاطــــمه،راستش....نمیدونم چطوری شروع کنم.. اصلا نمیدونم چجوری باید بگم..
دستم را میگیرد:نیکی،من نمیخواستم ناراحتت کنم،اگه دوس نداری نگو
:_نه،اتفاقا دلم میخواد بگم...فقط یه کم گفتنش سخته...راستش فاطـــمه،من قایمکی چادر سر
میکنم،مامان و بابای من،با چــادر سرکردن من مخالفن،یعنی کلا،با همه چی مخالفن،با نماز
خوندن،روزه گرفتن...
منم اول،عین اونا بودم...ولی،بعد یه عمــر تازه فهمیدم زندگی یعنی چی؟خدا یعنی
چی،پیامبر،امام یعنی چی..من امسال چهارمین سالیه که توبه کردم!
:_یعنی فقط تویی کـه مذهبی هستی؟هیچکس شبیه تو نیست؟
:_هیچکس که نه،یه عمــو دارم،شبیه منه. مثل من فکر میکنه
:_نیکی کارتو خیلی سخته،ولی من به حالت غبطه میخورم،خوش به حالت دختر،تو...تو واقعا
مومنی.
:_مومن؟میدونی من بعد از چند سال گناه کردن به خودم اومدم؟
:_چطـــورشد؟یعنی چی شد که...
َمحرم بود،یعنی من که نمیدونستم محرم چیه،کیه؟ فقط یه
اول دبیرستان که بودم،روزای مُحّـــَرم
اسم ازش تو تقویم دیده بودم.. وقتی در و دیوار شهر مشکی میشد،میفهمیدیم محرمه،ولی اصلا
نمیدونستم محرم چیه..
ندونسته همه ی عزادارا رو هم مسخره می کردم...
یه شب جلو تلویزیون نشسته بودم،تنظیمات ماهوارمون یه دفعه خراب شد،منم داشتم یه
مستند از زندگی مانکن های معروف میدیدم،یعنی روز و شبم همین بود. دنبال کردن زندگی
مانکن ها و بازیگرای هالیوود،همه ی فکر و ذکر و افتخارم این بود مدل موهام شبیه فالنیه،لباسم
شبیه لباس فلان بازیگر تو ردکارپت فالن جشنواره است... خالصه....یه خرده با تلویزیون ور
رفتم،ولی درست نشد،حوصلم سر رفته بود،مامان و بابام هم طبق معمول نبودن،مجبور شدم
بزنم شبکه های ایران. همین جوری این کانال،اون کانال میرفتم،یه دفعه دیدم یه مداح شروع کرد
به خوندن،من...اولین بار بود داشتم مداحی میشنیدم فاطمه)اشکهایم ناخودآگاه سرازیر
میشوند( داشت روضه وداع میخوند،دلم شکســـت....گریــه کردم،دست خودم نبود،بلند بلند
گریه میکردم...
یه جاش مداح به جای حضرت زینب میگفت:
تویی کـه َمحرم منی،بمون کنار من/
بری تو،پای لشکری به خیمه وا میشه
دلم خیلی شکست فاطمـــه...
اشک هایم برای ریختن از هم سبقت می گیرند.
چند نفر از افرادی که دور میزهای اطراف نشسته اند،با تعجب نگاهم میکنند،اشکـــ هایم را پاک
میکنم.
:_موافقی بریم؟
فاطمه با نگرانی نگاهم میکند و سر تکان میدهد.
پول را روی صورت حساب میگذارم و بلند میشوم،فاطــمه هم.
از کافیشاپ خارج میشویم.
:_نیکی حالت خوبه؟
:_آره،خوبم..خیلی خوب،بریم اون پارکه؟یه نیم ساعتی تا کلاس وقت هست
:_آره بریم
روی یکی از نیمکت ها مینشینیم.
:_نیکی،من دوست دارم بقیشو بشنوم ولی اگه حالت خوب نیس،بمونه واسه بعد
:_نــه،من خـــوبم
:_بعدش چی شد؟
موبایلم را درمیآورم و جلوی گوش فاطمه میگیرم:ببین،این داشت پخش میشد.
فاطمه سر تکان میدهد:آره..اینو شنیدم،خیلی قشنگه.
:_مداحی که تموم شد،حال یه آدمی رو داشتم که میخواد پرواز کنه،اونقدر گریـــه کرده بودم که
چشمام باز نمیشد،یعنی اون شب ب