eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ❤️☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
بازهم – خیر ندیدیم از این فردا ها   چقدر پای همین وعده ی تو پیرشدند   جگر " مادر ها " موی سر " بابا ها  ". . .   یا صاحب الزمان ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ مؤمن آل فرعون در قرآن (7⃣) ✅💐 محوریت سخنان مؤمن آل فرعون 💐✨ مؤمن آل فرعون در ادامه به گذرا بودن دنیا و یادآوری بهشتی که پاداش مؤمنین و افرادی است که عمل صالح دارند؛ می‌پردازد و بیان می‌کند که در این پاداش تفاوتی بین زن و مرد نیست: 💐💫 يَا قَوْمِ إِنَّمَا هَٰذِهِ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَةَ هِيَ دَارُ الْقَرَارِ --- مَنْ عَمِلَ سَيِّئَةً فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا ۖ وَمَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ (آیات 38 و 39 سوره غافر) ای قوم من! این زندگی دنیا، تنها متاع زودگذری است؛ و آخرت سرای همیشگی است! ---هر کس بدی کند، جز بمانند آن کیفر داده نمی‌شود؛ ولی هر کس کار شایسته‌ای انجام دهد -خواه مرد یا زن- در حالی که مؤمن باشد آنها وارد بهشت می‌شوند و در آن روزی بی‌حسابی به آنها داده خواهد شد. ✅💐 خداوند عادل است و كيفرش بيش از مقدار جُرم نيست. ✅💐 زن و مرد در پيمودن راه تكامل و دريافت الطاف الهى يكسانند. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
:+یه دسته گل بزرگ هم دستشون بود،این مریم هم از اون برداشتم. کلافه میگوید :_خب،چه شکلی بودن؟چند ساله؟ :+یکیشون که دسته گل دستش بود،بیست و دو،بیست و سه ساله میزد،اون یکی هم بیست و پنج،شش ساله...اسم بزرگ رم فهمیدم...کوچیکه صداش کرد،الان یادم میاد...اسم یه پیامبر بود فک کنم...عیســـی بود،موسی بود؟چی بود؟ عمدا نامش را نمی گویم. این وسط خبرهایی شده و من از آن ها بی خبرم. عمو بااضطراب میگوید :_حالا باهاشون حرف زدی؟ :+حرف که نه،یه چیزایی میگفتن ناخواسته شنیدم.... لبم را میگزم و در دل،از دروغی که بر لبم جاری شد،از خداوند،طلب استغفار میکنم. عمو به شدت عصبانی به نظر میرسد :_چی؟؟چی میگفتن؟؟؟ :+عمو چرا اینجوری شدین؟ عمو،کمی به خودش میآید،حالا تقریبا مطمئنم باز هم چیزی در این میان هست که من از آن بی خبرم.. :_چطوری شدم؟فقط میخوام ببینم،مسیح چی بهت.... ناخواسته،حرفش را قطع میکنم :+مسیح؟اسمشو از کجا فهمیدین؟شما میشناسینش؟؟ :_خودت گفتی اسمش مسیح بود... :+من نگفتم...خب اگه میشناسین به منم بگین،عمو این آدم کیه؟بابام چرا عصبانی بود؟دور و برم چه خبره؟؟ عمو کلافه است،دست در موهایش میکند و بعد سرش را بین دست هایش میگیرد... شاید تند رفته ام...اما من باید بفهمم.... عمو سرش را بلند میکند،نفسش را باصدا بیرون میدهد و میگوید :_نیکی یه روز همه چی رو برات توضیح میدم،قول میدم :+امـــا من.... :_من تا حالا بدقولی کردم؟ سرم را تکان میدهم...او در این چهار سال،بهترین دوست و همراه من بوده... :_بهم اعتماد کن نیکی...باشه؟ مگر می شود نسبت به این مرد بی اعتماد بود؟ ★ سرم را روی بالش فشار میدهم،دارد منفجر میشود. دستم را روی چشمانم میگذارم،خوابم نمیآید. مگر میشود با این همه جنگ اعصاب خوابید؟ چند تقه ی آرام به در میخورد. بفرمایید میگویم و بلند میشوم مینشینم. :_بیدارین خانم؟ :+کار داشتی منیر؟ :_آقا و خانم تو سالن منتظر شمان،میگن کار واجب دارن. :+برو الان میام دست میبرد تا چراغ را روشن کند،با صدایم میخکوب میشود. :+روشن نکن :_خانم دلتون نمیگیره تو تاریکی؟ :+نه،خوبه منیر آهی از ته دل میکشد و میرود. انگار او هم از حال و روز ناخوشم خبر دارد. بلند میشوم،در همان تاریکی موهایم را با کش بالای سرم،دار میزنم و از اتاق بیرون میروم. مامان و بابا،در سالن نشسته اند. آرام زیرلب سلام میدهم،آن ها هم به لطف همیشگی،سلامم را بی جواب میگذارند. روبه رویشان مینشینم. بابا اخم کرده و مامان،کنارش نشسته. مامان میگوید:نیکی،تو از این پسره،سیاوش خوشت میآد؟ از سوال بی پرده اش،شوکه میشوم :_من....من... عصبی لبخند میزنم!چه موقعیت عجیبی! بابا ادامه ی حرفش را میگیرد. :+وحید،میگفت تو دلت باهاشه،آره؟ سرم را پایین میاندازم،جر یان بی وقفه ی خون، پوست صورتم را میسوزاند. بابا ادامه میدهد :_امروز دوباره اومده بود کارخونه... نیکی،من تا حالا با کارات مخالفت نکردم...هرچی خواستی در اختیارت گذاشتم،هیچ اجباری هم در مورد تو به کار نبردم. اما الآن قاطعانه دارم میگم،برای بار اول و آخرم میگم>>من از این پسره خوشم نمیاد <<خلاص.... کوبش دیوانه وار قلبم،دیوانه ام میکند. بابا بلند میشود و پشت بندش،مامان. لعنتی دخترانه را باید دفن کنم حس میکنم این آخرین فرصت است،باید تمامش کنم. این شرم . بلند میشوم و باالتهاب صدایش میزنم،لرزش صدایم،پای رفتنش را سست میکند. به طرفم برنمیگردد اما پشت به من میایستد. :_بـــــــــابـــــا؟ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🔔 اگر قفل شده زندگی و ڪار و بار ما دلیـــلش این نیست ڪه راهی نیست یا نباشـــه! دلیلش اینه ڪه ســـراغ ڪلید دار نرفتـــیم و ڪـــلید دار یڪ ڪلید یدڪ هم به امـــانت نزد فرشتگان گذاشته است و یک فـرشته زمینی هم داریم که اسمش است! 👌ڪافیست هـــوای این فــرشته زمــینی را داشـــــته باشید و به او ڪنید تا قفلهای زندگیتان باز شـــــود. 💯 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️غیبتــــ ڪردم چطــور حـلالیـتـــ بطلبــم 🎙حجــتــــ الاســلام حـسینــے قمــے ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
4_5821265580551834183.mp3
4.77M
⭕️ بزرگترها گاهی مرتکب جنایات بزرگی در حق کوچکترها میشن!!! جنایاتی که بزرگتر از کشتن اونهاست...! ⚠️ که به حتم هریک از ما یک یا چندبار دچارش شدیم و یا خودمون قربانی این جنایتیم. 🎤 ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️این کلیپ فوق العاده تقدیم شماحاجتمندان 👆👆 کربلایی کاظم ساروقی (۱۳۰۰-۱۳۷۸ق)، مرد بی‌سوادی بود که ناگهان حافظ قرآن کریم شد. او کشاورزی ساده و بی‌آلایش بود که ظاهراً به سبب حساسیت در پرداخت به موقع سهم فقرا (زکات) از محصولاتش، مورد عنایت قرار گرفته و به نحوی معجزه‌آسا حافظ کل قرآن شده بود به گونه‌ای که سوره‌های قرآن را نه تنها از ابتدا بلکه از انتهای آنها قرائت می‌کرد و در عین اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت کلمات قرآن را بی‌درنگ در لابلای دیگر متون تشخیص می‌داد ... ⭕️دستورالعمل ختم جهت رفع گرفتاری و حاجت روایی از زبان فرزندشان... ‌‌‌‌‌ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
نگاه كن! امشب، برير، چقدر شاداب است! او زبان به شوخى باز كرده است. همه شگفت زده مى شوند. هيچ كس بُريَر را اين چنين شاداب نديده است. چرا، امشب شورِ جوانى دارد؟ چرا از لبخند و شوخى لب فرو نمى بندد؟ او نگاهى به دوست خود عبد الرّحمان مى كند و مى گويد: "فردا، جوان و زيبا، در آغوش حُور بهشتى خواهى بود". آرى، زلف حوران بهشتى در دست تو خواهد بود. از شراب پاك بهشتى، سرمست خواهى شد. البته تو خود مى دانى كه وصال پيامبر و حضرت على(ع) براى او از همه چيز دلنشين تر است! عبد الرحمان با تعجّب به بُرَير نگاه مى كند: ــ بُرَير، هيچ گاه تو را چنين شوخ و شاداب نديده ام. همواره چنان با وقار بودى كه هيچ كس جرأت شوخى با تو را نداشت. ولى اكنون... ــ راست مى گويى، من و شوخى اين چنينى! امّا امشب، شب شادى و سرور است. به خدا قسم، ما ديگر فاصله اى با بهشت نداريم. فردا روز وصال است و بهشت در انتظار ما است. از همه مهمتر، فردا روز ديدار پيامبر است، آيا اين شادى ندارد؟ عبد الرحمان مى خندد و بُرَير را در آغوش مى گيرد. آرى اكنون هنگامه شادمانى است. اگر چه در عمق اين لحظات شاد، امّا كوتاه غصه تنهايى حسين(ع) و تشنگى فرزندانش موج مى زند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
4_5909003112344978801.mp3
1.27M
نماز اول وقت باعث افزایش وقت شما در زندگیتون میشه! رفقاگوش کنید حتما عالیه ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
‌🌷مهدی شناسی ۱۸۱🌷 🔷زیارت آل یاسین🔷 🌹السلام علیک حین تصلی و تقنت🌹 ◀️قسمت دوم ◀️در این فراز که به امام در حال قنوتشان سلام میدهیم، شایسته است به قنوت امـام و تـذکار و اورادی که ایشان در قنوت نمازشان بکار می برند توجه نمائیم. بلکه ما نیز با این اذکار خداوند را بخـوانیم و در نماز با همین الفاظ قنوت گرفته و خود را با عشق به مولایمان از این جهت شبیه ایشان نماییم. ◀️ به فرازهـایی زیبا از دو دعا از دعاهای قنوت امام زمان عج الله فرجه اشاره می کنیم: ✅دعای اول:"اللَّهم صلِّ علَى محمد و آلِ محمد و أَکْرِم أَولیاءک بِإِنْجازِ وعدک و بلِّغْهم درک ما یأْملُونَه منْ نَصـرِک" بار خدایا رحمت فرست بر محمد و بر آل محمد و کرم نماى دوستان خود را بـه بـرآوردن وعـده خـود و برسان آنها را به منتهاى آنچه آرزو مى کنند و آن آرزو،یاری توست. ✅دعای دوم:"يا مَنْ لا يُخلف الميعاد، أَنْجِز لي ما وَعَدْتَني، وَاجْمَعْ لي أَصْحابي، وَصَبّرهُمْ، وَانصُرني عَلي أَعْدائِکَ وأَعْداء رَسُولِک، وَلا تُخَيِّبْ دَعْوَتي، فَإنّي عَبْدُکَ وَابن عَبْدک، ابن أَمَتِک، أَسيرٌ بَيْنَ يَدَيکَ. سَيّدي! أَنْتَ الَّذي مَنَنْتَ عَلَيّ بِهذا المَقام وَتَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَيّ دون کَثيرٍ مِنْ خَلْقِکَ. أَسْألُکَ أَنْ تُصَلّي عَلي مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّد وَأَنْ تُنْجِزَ لي ما وَعَدْتَني، إنَّکَ أَنْتَ الصادِق وَلا تُخْلِف الميعاد، وَأَنْتَ عَلي کُلِّ شَيْء قَدير 🔸اي خدايي که در وعده تخلف نمي نمايي، آنچه بر من وعده فرمودي وفا کن، و اصحاب و ياران مرا گرد آور و با صبر آماده شان کن، و مرا بر عليه دشمنان خود و رسولت ياري فرما، دعوتم را رد مفرما که من بنده تو و فرزند بنده تو و فرزند کنيز تو هستم، من در برابر تو و در اختيارت هستم. 🔸آقاي من! اين تو هستي که بر من با عنايت اين مقام بزرگ منّت نهادي و مرا ازميان خلقت بر اين امر تفضّل و برتري دادي، از تو مي خواهم که بر محمّد و آل محمّد درود فرستي و آنچه به من وعده فرمودي وفا نمايي، زيرا که تو راستگو هستي و در وعده تخلّف نمي نمايي و تو بر هر چيز قادر و توانایی. 🌹🦋💖🌹🦋💖🌹🦋 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
باب الحرم _ نریمان پناهی.mp3
3.27M
|⇦•سقایِ تشنه لبم.. و توسل به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام _کربلایی نریمان پناهی•ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● "فرمانده مدافعان حرم" است ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
تصویر عشق شهید حسنی از دانشجویان دانشگاه صنعتی اصفهان بود. او توی یکی از مناطق عملیاتی فرمانده ی محور بود. در همان روز بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. شدت انفجار، به حدی بود که از بدنش فقط سر و دو پا باقی ماند. بعد از جنگ توی شلمچه عکسی از بدن سوخته ی او، برای مشاهده ی بازدیدکنندگان نصب شد. بیش از چهارهزار نامه از طرف زائران شلمچه برای آن شهید نوشته شد. دختر خانمی نوشته بود: «من یک جوان رپی هستم، اهل نماز نیستم، چادر را برای اولین بار در این سفر به سر کردم... رپ بودم اما دیگر نیستم. به شهیدان قول دادم که انشا الله نمازم ترک نشود و چادرم را برندارم.... راوی: مرحوم حجه الاسلام شیخ عبدالله ضابط ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
شبتون بخیر التماس دعای فرج......... 🌹🦋🌟✨🌙🦋🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 💖🌹🖤🏴🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 براے سائلے چون من، چہ مولایے ڪریم تر از شما؟... براے بیمارے چون من، چہ طبیبے حاذق تر از شما؟... براے درمانده اے چون من، چہ گره گشایے مهربان تر از شما؟... شما آن ڪریم ترینے براے بینوایان و آن دلسوزترینے براے واماندگان و آن رفیق ترینے براے بے ڪسان... آنڪس ڪہ شما را ندارد،چہ دارد!!! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
بانویی که مرتضی ام بنینش خوانده تا ابد خادمـه ی خانه ی حیـدر مانده شیر زن بوده و شیـران پســر پر ورده همه را نذر ره حضرت زهرا(س) کرده ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ مؤمن آل فرعون در قرآن (8⃣) ✅💐 محوریت سخنان مؤمن آل فرعون 💐✨ مؤمن آل فرعون، كم‌كم پرده‌ تقيّه را كنار زده و دعوت به سوى خداوند را هر لحظه شفّاف‌تر مى‌نمايد و در نهایت با آشکار کردن ایمان خود، می‌گوید: 💐💫 وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَى النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَى النَّارِ --- تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ (آیات 41 و 42 سوره غافر) ای قوم من! چرا من شما را به سوی رهایی [از خسران دنیا و آخرت] می خوانم، و شما مرا به آتش می خوانید؟! ---مرا دعوت می‌کنید که به خداوند یگانه کافر شوم و همتایی که به آن علم ندارم برای او قرار دهم، در حالی که من شما را بسوی خداوند عزیز غفّار دعوت می‌کنم! ✅💐 براى جذب افراد منحرف از بهترين تعبيرات استفاده كنيد. (اين كه فرمود: مرا چه شد، «ما لِي» و نفرمود: «ما لكم» شما را چه مى‌شود و همچنين تعبير به نجات، عزيز و غفّار، براى جذب منحرفان به راه رشد و سعادت است). ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
من و من میکنم و جویده جویده میگویم :_امروز آقاسیاوش.... آب دهانم را قورت میکنم،دستم را مشت کرده ام و ناخنهایم داخل پوستم فرو رفته اند. :_آقاسیاوش چی میگفت؟ :+میخواست اجازه بگیره با مادرش بیان اینجا... مامان پوزخند میزند و دست به کمر به دیوار تکیه میدهد،نگاهش بین من و بابا در رفت و آمد است. :_بابا،میشه....یعنی....ممکنه اجازه بدین....بیان.. مامان دست هایش را روی سینه اش در هم قفل میکند. نگاهِ منتظرش به باباست... من هم منتظرم،منتظرم که پتک بابا روی سرم فرود بیاید. چشمانم را محکم روی هم فشار میدهم. نشنیده،از جواب بابا مطمئنم. مخالفت او، دیوانه ام خواهد کرد. :+تو اینطور میخوای؟ مردّد چشمانم را باز میکنم،از چیزی که شنیده ام مطمئن نیستم... اما ادامه حرف های بابا،رنگ امید به چهره ام میپاشد. :+اگه تو اینطور میخوای،باشه...مشکلی نیست... بگو بیان میخواهم لب باز کنم و بگویم که من با سیاوش هیچ ارتباطی ندارم،اما بابا ناگهان برمیگردد. انگشت اشاره اش را به نشانه ی تـھدید به طرفم میگیرد. :+گفته باشم نیکی،امیدوار نباش...همونطور که قبل اومدن رادان و دانیال،ما از جواب تو مطمئن بودیم،الانم تو از جواب ما مطمئن باش. قبلنم گفتم،من نعش تورم رو دوش همچین آدمی نمیذارم. :_امّـا بابا،من.... من اصلا از آقاسیاوش خبر ندارم،یعنی شماره شون رو ندارم. بابا پوزخند میزند،دست راستش را در جیب شلوارش میکند :+یعنی میگی باور کنم تو و اون اصلا ارتباطی ندارید؟ :_بابا من حقیقت رو گفتم... :+من و مادرت آدمای روشنی هستیم،از نظرما این چیزا ایرادی نداره،نمیدونم تو چرا اینجوری شدی... مکثـ میکند. :+عیبی نداره،این آدمی که من دیدم،حالا حالا دست بردار نیست... هروقت دوباره اومد،خودم بهش میگم مامان میخواهد اعتراض کند اما کلام مقتدر بابا خاموشش میکند:بریم تو اتاق،حرف میزنیم. مامان و بابا میروند. آرام و متین از پله ها بالا میروم،اما در حقیقت روی ابرها ِسیر میکنم. چیزی درونم با صدای فاطمه میگوید} همه چیز درست میشه{ چراغ اتاق را روشن میکنم. نور روی تمام زندگی ام مینشیند. برابر آیینه میایستم. موهایم را باز میکنم و به تقالیشان برای رهایی خیره میشوم . نگاهی به خودم میاندازم،انگار زیباتر شده ام.... دراز میکشم و غرق در رویای شیرین بیداریم می شوم. ******** موهایم را پشت گوش می دهم و با دست راست دوباره به جان کیبورد میافتم. صدای موبایل بلند میشود. کمی صندلی را عقب میدهم و دستم را دراز میکنم تا از روی تخت،برش دارم. فاطمه است،نشانک سبز را لمس میکنم و گوشی را با شانه ی راستم،دم گوشم نگه میدارم. صندلی را به حالت اولش برمیگردانم و میگویم :_سلام فاطمه صدای فاطمه در گوشم میپیچد. :+سلام از ماست خانم خانما..چه خبر؟خوبی؟ دوباره مشغول تایپ میشوم :_آره،تو خوبی؟ :+خوبم،صدات چرا یه جوریه؟ نفسم را با حرص بیرون میدهم :_باید واسه فردا یه تحقیق پنجاه صفحه ای رو آماده کنم،چشمام درد گرفت بس که زل زدم به مانیتور :+عه،چه بد...یعنی نمیتونی بیای خونه ی ما؟ :_نه فک کنم باید تا صبح روش کار کنم... :+عیب نداره،غصه نخور...راستی چه خبر از قضیه؟؟ :_قضیه؟؟؟ :+مهنــــــدس! سیاوش رو میگم. ناخودآگاه آه میکشم :_هیچی...همون چیزایی که میدونی...فقط... صدای فاطمه،رنگ خوشحالی میگیرد :+فقط چی؟ امید در رگ هایم جریان مییابد :_فک کنم قرار خواستگاری رو گذاشتن.. فاطمه جیغ میکشد،مجبور میشوم موبایل را از گوشم دور کنم. :_چته دختر؟گوشم سوخت! :+قرار خواستگاری گذاشتن اونوقت تو میگی هیچی...واقعا که :_اولا گفتم فک کنم...نصفه نیمه از حرفای مامان و بابا شنیدم... اینکه هردوتاشون ناراحت بودن و سگرمه هاشون تو هم بود... بعدم وقتی از قبل میدونم قراره چی بشه،چرا بیخودی خودمو گول بزنم ؟ :+از قدیم گفتن از این ستون به اون ستون فرجه ، غصه ی چی رو میخوری آخه؟ :_چی بگم؟ هرچی خدا بخواد ... :+اوهوم،به خودش توکل کن.. وقتت رو نمیگیرم،برو به کارت برس..فقط اگه خبری شد بهم بگو. :_حتما....مرسی که به فکرمی :+قربانت،خداحافظ :_خداحافظ. ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
4_5985487091088231042.mp3
6.8M
➕ بعضی مقام‌ها، آنقدر بلندند که ترس همه‌ی وجودت را دربرمی‌گیرد! آیا من بعنوان یک انسان عادی، قابلیت ادراک چنین مراتبی را دارم، یا این عاشقی‌ها تنها اختصاص به معصومین و امامزادگان دارد؟ ➖ و بانوی کرامت، حضرت ام‌البنین سلام‌الله علیها به این سوال ما پاسخی عینی می‌دهد! ▪️ویژه‌ی وفات حضرت سلام‌الله‌علیها ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸