eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
@Maddahionlinامیرالمومنین.mp3
زمان: حجم: 461.3K
🌸 (ع) ♨️امیرالمومنین 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.     @hedye110
پدرم روزت مبارک     @hedye110
مـــردان مــــــرد... روزتان مبارک🌱 ⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّل‌ݪِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘     @hedye110
جوانان زيادى رفتند و جان خود را فداى حسين(ع) كردند، امّا اكنون نوبت او است. بيش از هفتاد سال سن دارد. ولى دلش هنوز جوان است. آيا او را شناختى؟ او اَنس بن حارث است. همان كه سال ها پيش در ركاب پيامبر شمشير مى زد. او به چشم خود ديده است كه پيامبر چقدر حسينش را مى بوسيد و مى بوييد. نگاه كن! با دستمالى پيشانى خود را مى بندد تا ابروهاى سفيد و بلندش را زير آن مخفى كند. كمر خود را نيز محكم بسته است. او شمشير به دست به سوى امام مى آيد. سلام مى كند و جواب مى شنود و اجازه ميدان مى خواهد. امام به او مى فرمايد: "اى شيخ! خدا از تو قبول كند". او لبخندى مى زند و به سوى ميدان حركت مى كند. كوفيان همه او را مى شناسند و براى او به عنوان يكى از ياران پيامبر احترام خاصى قايل اند، امّا اكنون بايد به جنگ او بروند. انس هيچ پروايى ندارد. گر چه در ظاهر پير و شكسته شده است، ولى جرأت شير را دارد و به قلب سپاه دشمن مى تازد. در مقابل سپاه مى ايستد و به مردم كوفه مى گويد: "آگاه باشيد كه خاندان علىّ بن ابى طالب پيرو خدا هستند و بنى اُميّه پيرو شيطان". آرى! او در اين ميدان از عشق به مولايش حضرت على(ع)، پرده برمى دارد. تنها كسى كه نام حضرت على(ع) را در ميدان كربلا، شعار خود نموده است، اين پيرمرد است. او روزهايى را به ياد مى آورد كه در ركاب حضرت على(ع) در صفيّن و نهروان، شمشير مى زد. اكنون على گويان و با عشقى كه از حسين در سينه دارد، شمشير مى زند و كافران را به قتل مى رساند. اما پس از لحظاتى، پير مردِ عاشورا روى خاك گرم كربلا مى افتد، در حالى كه محاسن سفيدش با خون سرخ، رنگين است. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
Farahmand1_898400391.mp3
زمان: حجم: 1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
می نشینم چو گدا بر سر راهت ای دوست شاید افتد به من خسته نگاهت ای دوست به امیدی که ببینم رخ زیبای تو را می نشینم همه شب بر سر راهت ای دوست @hedye110
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ قرعه کشی در قرآن (1⃣) ✅💐 ماجرای به دریا انداختن حضرت یونس (ع) 💐✨ قرعه کشی سابقه ای بس دیرینه دارد. این رسم کهنه، هم در گذشته و هم در حال حاضر، انواع مختلفی داشته و دارد. قرآن اما برخی از انواع قرعه کشی را جایز و برخی را حرام می‌داند. 💐✨ در سوره صافات در خلال بیان ماجرای حضرت یونس (ع) به قرعه کشی اشاره می‌شود. ✅💐 دریا طوفانى شد، و بار كشتى سنگین بود و هر لحظه خطر غرق شدن سرنشینان كشتى را تهدید مى كرد و چاره اى جز این نبود كه براى سبك شدن كشتى بعضى از افراد را به دریا بیفكنند، و قرعه به نام یونس درآمد، او را به دریا انداختند، و درست در همین هنگام نهنگى فرا رسید و او را در كام خود فرو برد: 💐💫 فَسَاهَمَ فَكَانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ (آیه 141 سوره صافات) و با سرنشینان کشتی قرعه انداخت [و قرعه به نامش افتاد] و از مغلوب شدگان شد [و او را به دریا انداختند.] ✅💐 قرعه، نزد فقها یکی از قواعد مسلم فقهی است که در کثیری از ابواب فقه جریان دارد. اهل فقاهت، هر كجا كه موضوعات مشتبه هستند، بدان تمسک می‌جویند. ✅💐 قرعه کشی، اجماع علما را به همراه داشته و عمل به مقتضای آن یک حکم عقلایى است. به این معنا که عقلاء، در صورت بسته شدن تمام راهها، قرعه را راهی برای رسیدن به واقع مىدانند و به وسیله آن رفع مشکل و اشتباه مىکنند. ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
گوشی را به دست عمو میدهم. :_نیکی من نمیتونم :+خواهش میکنم عمو... اگه شما این کارو نکنین مجبور میشم خودم زنگ بزنم. با ناراحتی نگاهم میکند :_ولی حق تو این نبود... شماره میگیرد و گوشی را کنار صورتش میگیرد. :_حق سیاوش هم این نبود... چند لحظه میگذرد،استرس دارم.گوشه ی لبم را به دندان میگیرم و رها میکنم. عمو نگاهش را از صورتم میگیرد. :_الو... :_سالم سیاوش چطوری؟؟ :_ممنون مام خوبیم الحمدلله... چه خبر؟ عمو بلند میشود و راه میرود :_راستش نمیدونم چطور بگم؟. :_آره میدونم ما مثل برادریم... سرم را پایین میاندازم.. خجالت میکشم... :_راستش،نیکی گفت که زنگ بزنم... گفت بهت بگم دیگه فراموشش کنی.. جوابش منفیه.. :_نه.. این دفعه قضیه فرق میکنه.. عمو چشمانش را میبندد. :_سیاوش گوش بده... نه،قضیه چیز دیگه است... :_سیاوش،نیکی داره ازدواج میکنه... :_الوو...الووو صدامو داری؟؟ :_نه به جون تو.. چه شوخی ای؟ :_صبر کن.. من الان میام اونجا..همه چی رو برات میگم... _:اومدم،اومدم... عمو سریع،پالتویش را برمیدارد. :_نیکی..این حق سیاوش هم نبود... و از اتاق خارج میشود... نمیگذارم بغضم بترکد،نباید بگذارم که اشک ها سرازیر شوند... من امروز نیکی دیگری هستم... خدایا،از انتهای قلبم،برای سیاوش و خوشبختی اش دعا میکنم... صدای منیر از پشت در میآید :_نیکی خانم؟؟ به اعصابم مسلط میشوم،نفس عمیق میکشم.. خدایا خودم را به تو سپرده ام. :+بله منیر خانم؟ :_افسانه خانم گفتن کم کم آماده شین.. الان مهمونا میرسن... نفسم را بیرون میدهم،اوووف شروع شد،خیمه شب بازی شروع شد... لعنت به تو... خودم هم نمیدانم این مخاطب >>تو <<کیست؟؟ صدای موبایلم میآید،به طرفش خم میشوم. فاطمه است. :_الو فاطمه :+سلام نیکی چطوری؟ :_ای بگی نگی.. تو خوبی؟ :+اوهوم... نیکی ببین هنوزم دیر نشده... بیا از خر شیطون پایین،یه نه بگو خودت رو خلاص کن... :_فاطمه،من بهترین تصمیم رو گرفتم... :+کجای این بهترین تصمیمه؟نیکی خواهش میکنم بیشتر فکر کن... از کوره درمیروم.طاقت این حرف ها را ندارم :_فاطمه.. من نیازی به این حرفا ندارم... اگه واقعا دوست منی،به جای این نصیحتا،فقط دلداریم بده.. بگو این کابوس یه روز تموم میشه...من الان به امید نیاز دارم فاطمه... چند ثانیه،سکوت برقرار میشود،اشک هایم را پاک میکنم... باز هم خودم را باختم... نباید اینطور پیش برود.. :+باشه.. ولی اول بگو ببینم این پدر روحانی چه شکلی هست؟ لحن شوخی،همه ی صدای پر از ادای فاطمه را میگیرد. میخندم،فارغ از تمام مشکلات و سیاوش ها و مسیح ها... :_پدر روحانی؟؟ :+آره دیگه.. تو رو خدا زنش شدی بگو بره اسمشو عوض کنه.. این چه اسمیه آخه...از قیافه ش بگو... :_چی بگم آخه؟؟ صورتش معمولیه.. :+معمولی خوبه.. مرد که نباید خوشگل باشه... نميتوانم از چشمانش بگویم... نه به فاطمه،نه به هیچکس.. نمیتوانم از برق خارق العاده ی چشمانش بگویم... حتی خودم را هم نمیتوانم توجیه کنم که این چشم ها،چرا اینقدر برایم مرموزند... :+حالا لباس چی میخوای بپوشی؟ صدای فاطمه،مرا به خودم دعوت میکند. :_نمیدونم.. چی بپوشم به نظرت؟؟ :+یه چیزی بپوش مامان و باباش خوششون بیاد دیگه.. پدرروحانی که پسندیده رفته... پشت بندش،میخندد. :_فاطمه؟؟ :+باشه باشه من تسلیم... لحنش عوض میشود :+نیکی مراقب خودت باش. نباید بگذارم باز هم اشک هایم جاری شود،برای امروز کافی است. :_من برم فاطمه.. بازم باهم در تماسیم.. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸