eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️گفتن راز خیانت است، و راز خود حماقت🤐 💠امام علی علیه‌السلام: لاَ يَسْلَمُ مَنْ أَذَاعَ سِرَّه سالم نمى ماند که رازش را سازد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💕کودکانی که کمتری دارند ، یاد می‌گیرند باشند. آن‌ها با ، حتی یک تکه چوب ، می‌توانند کرده، کنند و باهوش‌تر شوند.             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
سوال یک دختربچه ۹ساله شیعه ازمدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکه های وهابی جوابی بجز سکوت برایش نیافتند:* ما درکلاس ۲۴نفر هستیم،معلم ما وقتی میخواد از کلاس بیرون بره به من میگه: خانم محمدی،شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه... و به بچه ها میگه: بچه ها،گوش به حرف مبصر کنید،تا من برگردم... حالا شما میگید پیامبر(ص) از دنیا رفت و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد؟ آیا پیامبر(ص) به اندازه معلم ما بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه اسلامی به هم نریزد؟؟؟ *جواب مدیر اهل سنت به دانش آموز شیعه:* برو فردا با ولی‌ات بیا کارش دارم!!! دانش آموز رفت و فرداش با دوستش اومد!!! *مدیرگفت:* پس چرا ولی‌تو نیاووردی؟ مگه نگفتم ولی‌تو بیار؟ *دانش آموز گفت:* این ولیه منه دیگه... *مدیر عصبانی شدوگفت:* منظور من از ولی سرپرسته،پدرته، تو رفتی دوستتو آوردی؟ *دانش آموز گفت:* نشد دیگه... اینجا میگی ولی یعنی سرپرست... پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست!!!!!!!!👌🏻 *بنازم به این بچه شیعه* 👏🏻👏🏻 اگر شیعه‌ای و عاشق علی و ولایت علی هستی تا میتونی این مطلب رو ارسال کن *یـــــــــــــــــاعلـــــــــــــــــــــــــــــی* *قول بده اگه خوندی تو هر گروه هستی پخش کنی.*📖👏🕋تمام لذت عمرم همین است که مولایم امیر المومنین است             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترم بی‌حجابه😔 *چطوری باحجابش کنم🤔*             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✾ ✾ ✾ ══════💚══   هشدار كه هرگز به جز این برادرم كسی نباید امیرالمؤمنین خوانده شود. هشدار كه پس از من امارت مؤمنان بری كسی جز او روا نباشد.             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✾ ✾ ✾ ══════💚══   هان! بدانیدجبرئیل از سوی خداوند خبرم داد: «هر آن كه با علی بستیزد و بر ولایت او گردن نگذارد، نفرین و خشم من بر او باد!             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
یاعلی ذکر قیام قائم است... سلامتی و تعجیل در فرج سه گل صلوات🌹 اللهم عجل لولیک الفرج             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
Ali.Fani.Heydar.Mp3.256kbps_p30download.com.mp3
8.15M
عالی اعلا حیدر والی والا حیدر حکم تو حکم یزدان شاه بی همتا حیدر 🎤 با صدای برادر علی فانی             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
★ صدای بوق ممتد از خیابان میآید. از خواب میپرم. کمی طول میکشد تا به یاد بیاورم،کجا هستم. همه جا تاریک است. بلند میشوم و از پنجره،نگاهی به بیرون میاندازم. خیابان خلوت است. گوشی را از روی پاتختی چنگ میزنم. یازده و چهل و سه دقیقه ی بامداد. فقط ده دقیقه خوابیده ام... دیشب،که خسته و کوفته بعد از پیادروی نیمساعته به خانه برگشتیم،مسیح برای فرار از سوال و جواب من، "شب بخیر" گفت و به اتاقش پناه برد. من هم ناچار،به اتاقم آمدم و آنقدر این پهلو و آن پهلو کردم تا خوابم برد. هیچوقت خانه را اینقدر خفقان آور حس نکرده بودم احساس میکنم گلویم خشک شده. نگاهی به ظاهرم در آینه میاندازم.. موهای آشفته،پیراهن و شلوار راحتی. آهی مٻکشم. چادر رنگی ام را سر میکنم و از اتاق بیرون میروم.در یخچال را باز میکنم. بطری آب را بیرون میآورم و به عادت همیشگی ام آن را سر میکشم. بچه که بودم،مامان از این کار نفرت داشت و بعد از ورود به خانه ی مسیح این فانتزی کودکانه سر باز کرده! صدای آه و ناله، توجهم را جلب میکند. بطری را آرام پایین میآورم و گوشهایم را تیز میکنم. صدا از اتاق مسیح است. بطری را داخل یخچال میگذارم و پاورچین پاورچین به طرف اتاق مسیح میروم. در اتاقش نیمه باز است و نصف تختش دیده میشود. نزدیک اتاق که میشوم صدای ناله اش را بهتر میشنوم. خفیف و آرام،آه میکشد و ناله میکند. دستم را روی دیوار میگذارم و کمی به جلو خم میشوم. آرام میگویم:مسیح... خودم صدای خودم را به سختی میشنوم. جواب نمیدهد. کمی بیشتر به جلو خم میشوم. نور از شکاف بین در و دیوار وارد اتاق شده و کمی از صورتش را روشن کرده. دوباره صدایش میزنم،اینبار کمی بلندتر :مسیح.. باز هم جوابم را نمیدهد. صدای آه و ناله اش قطع میشود. نگران چشم به صورتش میدوزم. مردد،نگاهی به اطراف میاندازم. در را کمی فشار میدهم تا بیشتر باز شود و پای راستم را داخل اتاق میگذارم. صدای نفسهایش آرام و آرامتر میشود. نگران به طرفش میروم. دانه های درشت عرق روی پیشانی اش نشسته. کمی خم میشوم و صدایش میکنم. جواب نمیدهد.تنفسش،کمکم آرام میشود. نگران صدایش میزنم :مسیح... پسرعمو... جواب نمیدهد. دستم را جلوی بینی اش میگیرم و چشمانم را میبندم. بازدمش،آرام و با کمترین شدت ممکن به دستم میخورد. نفس راحتی میکشم . کنارش روی تخت مینشینم. دوباره صدایش میزنم:پسرعمو...مسیـــــــح... نگران نگاهی به دستش میاندازم. همچنان پاسخ نمیدهد. دستم را مردد بالا میآورم.نگاهی به صورتِ آرام،اما سرخ مسیح میکنم. همان لباسهای دیشب را بر تن دارد. میان تردید و استیصال،پشت انگشتانم را چند ثانیه روی پیشانی اش میگذارم. از برخورد با پوست مسیح،گر میگیرم و سریع دستم را عقب میکشم. طفل معصوم!در کوره ی تب میسوزد. نگاهش میکنم. بلندتر از قبل صدایش میزنم:مسیح...جواب نمیدهد،حتی تکان نمیخورد. دمای بدنش خیلی بالاست.. نگرانم.از تشنج کردنش میترسم. چادرم را زیر گلویم سفت میکنم. بلندتر میگویم:مسیح.. بالش زیر سرش را تکان میدهم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
خدای من در هر ثانیه‌ای که می‌گذرد بی شمار نعمت بر من ارزانی می‌کنی تپش قلب ، دم و بازدم. دیدن ، شنیدن ، لمس کردن ، نبض زدن‌ها پلک زدن ، فکر کردن و … نعمت های بیشماری که از شمردن آن‌ها ناتوانم خدایا شکرت برای هر آنچه که به ما بخشیدی ⭐شبت در پناه خدا و سرشار از آرامش🌙 ⭐️✨🌟💐🌷🎍   @hedye110