❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂
🔻 #قسمت_صدم
آن ظهر درست در وسط حیاتِ امامزاده شکستم و تکه هایم را به خانه آوردم.
هیچ وقت حتی به ذهنم خطور نمیکرد که این قهرمان تا این حد پتانسیلِ خباثت داشته باشد.
وقتی به خانه رسیدم چون مرده ایی بی حرکت رویِ تخت اتاقم مچاله شدم.
و اندیشیدم به حرفهایی که از دهانم پرتاب شد و اَدایِ دِینی که راضیم کرد.
نمیدانم چقدر گذشت که به لطفِ کیسه ی داروهایم، به کمایِ خستگی فرو رفتم.
اماوقتی با تکانهایِ دانیال و قربان صدقه هایش بیدار شدم که نجوایِ الله اکبر حس شنواییم را قلقلک میداد..
چند ثانیه با پلک زدنهایِ متمادی، تصویر تار برادر را به بازی گرفتم و یادم نبود چه به سر غرورم آمده، که ناگهان برق وجودم را تحت الشعاع خودش قرار داد..
وجودی پر از تکه های جامانده در حیاط امامزاده..
دانیال دستی نوازش وار به صورتم کشید ( خواهر گلم.. پاشو.. رنگ به صورتت نیست.. پروین میگه هیچی نخوری.. چرا انقدر اذیتم میکنی.. ؟؟ پاشو..پاشو بریم یه چیز بذار دهنت..)
و بیچاره برادر که نمیدانست سارایِ یک دنده و کله شق، امروز به حکم دل، بازی را رها کرده بود.
باید زندگیِ کوتاهم را پیچیده و پر عذاب نمیکردم. چند ساعت قبل همه چیز تموم شده بود. خدا مهربانتر از آنی ست که فکرش را میکردم.
شاید اگر تمام آن حرفها در امامزاده زده نمیشد، من هنوز هم دلباخته ی آن مرد مغرور بودم و تندیس اش میخ میشد بر دیوار قلبم.
حداقل حالا غرورش مرا بیزار کرده بود..
لبخند زدم و نشست. به چشمانِ غم زده اش خیره شدم. تا به یاد دارم غصه ام را روزیِ روزهایش میکرد این یگانه برادر..
حالا در اوجِ ناراحتی خوشحال بودم که در باقی مانده ی اندکِ عمرم، خدا.. مادر.. دانیال .. امامزاده ی چند کوچه بالاتر.. و حتی پروینِ چاق و مهربان هست..
رویِ مبلهایِ سالن نشستم. دانیال از پروین خواست تا برایم غذا گرم کند. اما من چای و نان پنیر میخواستم.
پروین یک سینی چای با نان و پنیر آورد.
دانیال کنارم نشست. چای را شیرین کرد و با مهربانی لقمه ایی دستم داد. خوردم.. جرعه ایی از چای و تکه ایی از لقمه..
نه.. هیچکدام طعم خدا نمیداد.. ساده ی ساده ی بود؛ معمولیِ معمولی..
نفسی عمیق کشیدم و لبخندی تلخ بر لبانم نشست.
از خوردن دست کشیدم و دانیال اعتراض کرد. فایده ایی نداشت. پس در سکوت تماشایم کرد.
باید نماز مغرب و عشا را میخوانم، از جایم بلند شدم تا به اتاقم بروم که صدایم زد. ایستادم. (سارا.. یکی از همکارام بعد از شام، با خوونواده اش میاد واسه شب نشینی..
مادر که مریضه، انتظاری ازش نمیره..
تو رو خدا تو دیگه نرو خودتو تو اتاق حبس کن. از ظهر تا الانم که خوابیدی، خستگیتم حسابی در رفته..
بیاو آّبرویِ داداشتو بخرو یه ساعت کنار خوونوادش بشین که یه وقت فکر نکنن که بی کس و کارم.
یه لباس شیکو پوشیده تنت کن.
میگم پوشیده چون بچه های نظامی همه شون مذهبین.
عاشقتم زشتِ داداش..)
لبخند زدم و با تکانِ سر حضورم را برایش محکم کردم. این برادر ارزشش از هر چیز برایم بیشتر بود. دانیالی که به خودش اجازه نداد حتی یک کلمه از مکالمات امروزم با حسام بپرسد.
بعد از نماز و شام، به سراغ کمد لباسهایم رفتم. مدتی بود که سعی میکرد حجابم کامل باشد، هر چند که هنوز شیوه ی درستش را نمیشناختم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
3⃣ ذکر حسینی رو همیشه به خاطر بسپارید
🎤 حجت الاسلام رفیعی
#امام_حسین ع
#محرم
صلیالله علیک یا اباعبدالله الحسین علیهالسلام 🏴🌴🏴
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که میروند کربلا و در راه اذیت میشوند ، ببینید چه ثوابی برایشان نوشته میشود.
اللهم الرزقنا....🤲
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
انشاالله اربعین کربلا معلی التماس دعا مخصوص داریم 🌴🏴🌴🖤
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ بشارت رهبری برای دهه هشتادیها...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 مرثیه حضرت ام البنین برای حضرت عباس قمر بنی هاشم
استاد شهید مطهری
#اربعین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
@hedye110
🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
#امام_عزیز_وغریبم_سلام❤️
سرشد بہشوق وصل تو فصل جوانیَم
هرگز نمےشود ڪہ از این در برانیَم
#یابن_الحسن براے تو بیدار مےشوم
#صبحٺ_بخیر اے همہے زندگانیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂
#قسمت_صد_یک
به پیراهنی بلند و یشمی رنگ که هنرِ دستانِ پروین و فاطمه خانم بود رضایت دادم. اصلا تنها لباسِ پوشیده ام به جز مانتو، همین پیراهنِ ساده و زیبا بود که بعد از محجبه شدن برایم دوختند.
حالا باید چیزی سرم میکردم. نگاهی به بساطِ درونِ کمدم انداختم، غیر از چند شالِ معمولی و تیره رنگ چیزی پیدا نمیشد، به جز…..
به جز آن روسری که حسام قبل از رفتنش به سوریه هدیه داده بود.
نفسهایم تند شد. باید فراموشش میکردم. با خشم در کمد را بستم. و به آن تیکه دادم.
اما فعلا آّبرویِ دانیال از یک دلبستگیِ احمقانه مهم تر بود. و این روسری، تنها داراییِ زیبایم برایِ شیک به نظر رسیدن در این شب نشینی دوستانه..
پس روسری به دست روبه رویِ آینه ایستادم.
بزرگ بود و زیبا، با مخلوطی از رنگهایِ یک بسته مداد شمعیِ بیست و چهار طعم.
آن را سر کردم و به شیوه ی لبنانی ها، گوشه ی صورتم سنجاقی اش زدم.
با مداد به ابروهایِ نصف و نیمه ام رنگ دادم و در آینه خوب خودم را برانداز کردم.
ماننده گذشته نه، اما شبیه به حالم، کمی زیبا شده بودم. سلیقه ی حسام در انتخاب روسری واقعا حرف نداشت.
دانیال چند ضربه به در زد و وارد شد. لبخند رویِ لبهاش جا خشک کرد ( چه عجب بابا.. ما شما رو دوباره خوشگل دیدیم.. اونا چیه صبح تا شب تو خونه میپوشی؟؟
نکنه لباسایِ مامان بزرگِ خدا بیامرزو از زیر زمین کش رفتی که هی دم به دقیقه تنت میکنی؟؟
اینا خوبه پوشیدی دیگه.. خدایی پروین از تو خوش سلیقه تره.. ببین چی دوخته.. محشره..
راستی دختری، خواهر زاده ایی.. چیزی نداره؟؟)
و من با برادرانه هایش ریسه رفتم و ذوق کردم.
صدای زنگ بلند و او دست پاچه از اتاق بیرون دویید.
کمی ادکلن زدم و تجدید نگاهی در آینه کردم.
صَندلهایِ مشکی را پوشیدم و از اتاق خارج شد.
یک قدم مانده به قرار گرفتن در تیررسِ دانیال و مهمانهایش، صدایی آشنا گوشم را کشید.
اما امکان نداشت.. با تردید به سمت مهمانها گام برداشتم.
پاهایم خشک شد.. قلبم سر به سینه کوبید و دستانم یخ زد..
دانیال با مهربانی و شوخی، مهمانها را دعوت به نشستن میکرد..
آن هم چه مهمانانی..
فاطمه خانم با صورتی خندان پوشیده در چادر و روسری زیبا و گرانمایه..
و حسام قاب شده در کت و شلواری، مشکی و اندامی که با پیراهنی سفید، حسابی استایلِ نظامی اش را گوش زد میکرد.
مات مانده بودم. جریان چه بود؟؟ آنها اینجا چه کار میکردند؟؟
ناگهان فاطمه خانم متوجه حضورم شدم و با شوق ومحبت صدایم زد.
دانیال آب دهانش را ا استرس قورت داد. و حسام با تبسمی خاصی ابرویی در هم کشید و دسته گلو شیرینی را روی میز گذاشت.
فاطمه خانم، منِ گیج و بی حرکت مانده را به آغوش کشید و قربان صدقه ام رفت و با لحنی پر عجز و مهربان، آرام کنارِ گوشم نجوا کرد که حلالش کنم.. که گفته هایش را از خاطر ببرم و به دریا بسپارم.. که اشتباه کرده..
و من وامانده چشم برنمیداشتم از سینه سپر شده ی حسام و سری که با لبخندی خاص، کمی کجش کرده بود..
و نمیدانستم این مرد، خودِ واقعیِ حسامِ مظلوم است؟؟
یا امیر مهدیِ فاطمه خانم..؟؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
#ختم_روزانه
✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨
📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹.
قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج)
دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#السلام_علیک_یاسیدالشهدا
تشنگان عشق را با مُشٺ آبے جان بده
ڪربلا دورسٺ، مارا با سرابے جان بده
زندگے یعنے سلام سادهاے سمٺ شما
ایها الارباب مارا باجوابے جان بده💔
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#درسهای_عاشورایی
❧ پایبندی به نماز
از جمله درس های مهمّ نهضت عاشورا لزوم پایبندی به نماز و پاسداری از آن است. امام حسین علیه السلام به مسئله اقامه نماز و ترویج فرهنگ آن اهتمام زیادی می فرمودند. در عصر تاسوعا وقتی لشکر عمر سعد تصمیم گرفت که ...
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
#درسهای_عاشورایی
❧ ادب و بزرگواری
از درس های مهمّ و ماندگار عاشورا ادب و بزرگواری است که در رفتار تک تک همراهان امام حسین علیه السلام در طول این سفر به چشم می خورد؛ برای مثال وقتی حرّ متوجّه کار نادرست خود شد، با ادب وصف ناپذیری به خدمت امام علیه السلام رسید و ...
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
Ali Akbar Ghelich - Entekhab (128).mp3
8.41M
دل پر زخم زمین گفته کسی می آید
زده فریاد که فریاد رسی می آید
#من_الغریب_الی_الحبیب
@hedye110
🔴 چرا دشمن از راهپیمایی اربعین میترسد؟
1⃣ #میترسند_که: راهپیمایی حسینی پایه گذار تمدن مهدوی شود
2⃣ #میترسند_که : سخن پیر جماران محقق شود: راه قدس از کربلا می گذرد
3⃣ #میترسند_که: طالبان حقیقت و عدالت خواهی با دیدن این همایش زیر علم "حب الحسین یجمعنا" به پویش عدالتخواهی بپیوندند.
4⃣ #میترسند_که: بانگ لبیک یا حسین که دیروز استوانه های کاخ سبز یزید را لرزاند به کاخ سفید برسد.
5⃣ #میترسند_که : اربعین از یک مناسک فراتر رفته و احیاگر فرهنگ ناب تشیع شود.
6⃣ #میترسند: چون اربعین طومار نسخه استعماری " تفرقه بیانداز و حکومت کن" را در هم می پیچد
7⃣ #میترسند_که نسخه اسلام آمریکایی که با تاج و تخت فرعون و ثروت قارون کاری ندارد با جرقه اربعین آتش بگیرد
8⃣ 🔻و حرف آخر:
#میترسند: چون میدانند امام زمان(عج) به سفارش پدر عزیزش در جمع حاضران اربعین پیداترین زائرِ پنهان کربلاست...!!
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
جانا(1).mp3
8.31M
مارابهرِندیافسانهکردند...!
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
AUD-20220126-WA0088.mp3
3.79M
منوفراقِکربلا،خدانکنه(:💔
#محرم #امام_حسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح شد
بازهم آهنگ خدا می آید
چه نسیم ِخنکی!
دل به صفا میآید
به نخستین نفسِ
بانگِ خروس سحری
زنگِ دروازه ی
دنیا به صدا میآید
سلام صبحتون بخیر🌺
🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
ای چراغ همہ ادوار ڪــــجایی آقا؟
ای دوای دل بیــمار ڪـــــجایی آقا؟
خبری از خبر آمدنت بهتـــــر نیست
ای تو صدر همہ اخبار ڪجایی آقا؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
❂◆◈○•--------------------
﴾﷽﴿
❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂
#قسمت_صد_دو
گیج و منگ به درخواستهایِ در گوشیِ فاطمه خانم و نگاههایِ پر نگرانیِ دانیال، لبیک گفتم و رویِ دورترین مبل از حسام نشستم.
استرس و سوالهایِ بی جواب، رعشه ایی پنهانی به وجودم سرازیر کرده بود.
در مجلس چشم چرخاندم..
حسام متین وموقر مثله همیشه با دانیال حرف میزد و میخندید..
پروین و فاطمه خانم پچ پچ میکردند و منِ بی خبر از همه چیز، زل زده بودم به جعبه ی شیرینی و دسته گلِ رویِ میز..
امیرمهدی برایِ تمامِ شب نشینی هایِ دوستانه اش، چنین کت شلوارِ شیک و اتوکشیده ایی به تن میکرد؟؟ یا فقط محضِ شکنجه ی من و خودنمایی خودش؟؟
بی حرف و پرتنش مشغولِ بازی با انگشتانم شدم..
هر چه بیشتر میگذشت، تشنج اعصابم زیادتر میشد.
این جوانِ خوش خنده یِ شیک پوش، امروز پتک به دستم داد تا خودم را خورد کنم و وقتی مطمئن شد، بی خیالِ حالم همانجا درست وسطِ حیاتِ امامزاده رهایم کرد.
و حالا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، با همان ژستهایِ سابق دلبری میکرد.
اینجا چه میخواست؟؟
آمده بود تا له شدنم را بیند و گوشزد کند که هیچ چیز برایم نمانده؟؟
عصبی انگشتانم را فشار میدادم و اصلا چرا باید در جمعشان مینشستم؟؟
از جایم بلند شدم که همه به جز حسامِ عهد بسته با زمین، در سکوتی عجیب سراسر چشم شدند برایِ پرسیدن دلیل البته بدونِ بیان کلمه ایی..
و من با عذر خواهی،عازمِ اتاق شدم.
این روزها چقدر دلم ناز و ادا داشت و چشمانی که تا چند وقت پیش معنی گریه را نمیفهمید، بی وقفه بغض را تبدیل به اشک میکرد.
رویِ تخت نشستم و زانو بغل کردم.
بغضِ عقده شده در سینه ام، ترکید و نرم نرم باران شد بر گونه ام.
درد داشت.. شکستنِ غرور از کشیده شدن ناخن هم دردناکتر بود.
دوست داشتم جیغ بزنم و آن جوانِ متکبرِ بیرونِ اتاق را به سلابه بکشم..
اشک ریختم و گریه کردم و با تموم وجود در دل ناسزا نثار خودمو خواستنم کردم که هنوزم پر میکشید برایِ آن همه مردانگی در پسِ پرده یِ حیا و نجوایِ قرآنی اش..
ناگهان چند ضربه به در خورد.
مطمئن بودم که دانیال است. آمده بود یا حالم را بپرسد یا دوباره خواهش کند تا به جمعشان بپیوندم.
نمیدانست.. او از هیچ چیز مطلع نبود.. از قلبی که حالا فرقی با آبکشِ آشپزخانه پروین نداشت..
جوابش را ندادم. دوباره به در کوبید..
چندین و چند بار.. سابقه نداشت انقدر مبادی آداب باشد. لابد دوباره حسِ شوخی های ِ بی مزه اش گل کرده بود.
کاش برای چند ساعت کلِ دنیا خفه میشد.
وقتی دیدم نه داخل میشود و نه دست از کوبیدن به درب برمیدارد، با خشم به سمتش دویدم و زیر لب درشت گویان، درب را بازش کردم. ( چته روانی.. جایی که اون دوستِ ….)
زبانم در دهان باز خشکید.
ابرویی بالا انداخت و سعی کرد لبخندِ پهنش را جمع کند. ( میفرمودین.. میشنوم.. داشتین میگفتین جایی که اون دوستِ …. دوست؟؟؟؟؟؟ دوستِ چی؟؟؟)
آّب دهانم را با تعجب و خجالت قورت دادم. او اینجا چه میکرد؟؟
انگار قرار نبود که راحتم بگذارم این حسامِ امیر مهدی نام..
نهیبی به خود زدم.. خجالت برایِ چه؟؟ باید کمی گستاخ میشدم.. شاید کمی شبیه به سارایِ آلمان نشین (با اجازه ی کی اومدی اینجا؟؟ )
سرش پایین بود ( با اجازه ی دانیال اومدم تا پشت در اتاقتونو در زدم.. بعدشم که خودتون باز کردین.. و تا اجازه صادر نکنید داخل نمیام.. )
خوب بلد بود زبان بازی کند ( چیکار داری؟؟ )
چشمانش را بست ( خواهش میکنم اجازه بدین بیام داخل.. زیاد وقتتونو نمیگیرم.. فقط چند کلمه حرف..)
مقاومت در برابر ادبی که همیشه خرج میکرد کمی سخت بود. روی تخت نشستم و داخل شد. در را کمی باز گذاشت و با فاصله از من گوشه ی تخت جای گرفت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#ستارگان_دشت_کربلا
⇦ ادهم بن امیه العبدی
ادْهَم بن اميّة بن (عبدى بصرى) پدرش ابوعبدالله از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود و از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نقل حديث كرد. وى در بصره سُكنى گزيد و در آن شهر چند پسر از خود به جاى گذاشت.
از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه وى از شيعيان بصره بود و در جلسات منزل بانوى شيعى، ماريه دختر منقذ (سعيد) كه خانه وى محل تجمع و ...
●پژوهشکده تحقیقات اسلامی، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا.
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی زیبا از زیارت عاشورا به همراه متن
با صدای علی فانی
#زیارت_عاشورا
#التماس_دعا_برای_ظهور🤲
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴