☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتشصتششم🪴
🌿﷽🌿
به نظرم این طوری صاحب شهید راحت تر می
توانست او را شناسایی کند. اگر احیانا همراه شهید پول، طلا یا هر
چیز قیمتی پیدا می شد، توی نایلون میریختیم و رویش می نوشتیم،
مربوط به شهید صفحه فلان. کیسه نایلون را توی کمد می گذاشتیم.
نماینده دادگستری که می آمد صورتجلسه می کردیم، اشیا را تحویل
او میدادیم.
بعضی اوقات که از غسالخانه بیرون می آمدم، می دیدم از طرف
شهرداری با وانت سنگ لحد و تابلوهای فلزی سیاهی آورده اند و
گوشه و کنار غسالخانه می ریزند. به محض دفن جنازه ایی، یکی،
دو نفر از کارکنان شهرداری اسم و فامیل شهید را با قلم مو و
رنگ روی تابلوی فلزی می نوشتند و بالای قبر فرو می بردند.
خیلی وقت ها که این آدم ها را پیدا نمی کردم، خودم تابلوها را می
نوشتم. اگر تابلوها تمام شده بود، روی سنگ های سیمانی شکسته
که دیگر نمی شد از آن برای سنگ لحد استفاده کرد اسم شهید را
می نوشتم و بالای قبر میگذاشتم، معمولا تا غروب سنگ ها تمام
می شد و قلم موها هم خراب شده بود. ناچار
به جای قلم مو با کمک تکه چوبی که پیدا می کردم روی مقوا
اسامی شهدا را می نوشتم و و بالای قبر، زیر خاک می گذاشتم.
هر وقت به حرف های بابا فکر می کردم، انرژی می گرفتم.
احساس میکردم شجاع شده ام و آن احساس تلخ کمتر به سراغم
می آید. به خاطر همین بود که بعد از اذان ظهر با
نیرو و اعتماد یه نفس جلو رفتم و به مریم خانم و دو زن دیگر که
می خواستند جسد زنی را از روی زمین بردارند، گفتم: بذارید منم
کمکتون کنم. بعد رفتم جلو. جنازه زنی تقریبا چهل ساله بود، با
اینکه شله پنبه ایی سرش بود و گیسوهایش از زیر مقنعه بیرون
زده بود، ولی ظاهرش به عرب ها نمی خورد. پیژامه ای تیره با
نقش های کرم رنگ و پیراهنی تیره تنش بود. دست هایم را از
زیر کفش رد کردم و روی قفسه سینه اش گره زدم. وقتی تنه اش
را تا حدی بالا آوردم و حالت نشسته به خودش گرفت، احساس
کردم چقدر جنازه نرم و منعطف است. چون خیلی از جنازه ها به
خاطر اینکه ساعت ها از شهادتشان می گذشت، خشک و خشن
شده بودند و مثل یک تکه چوب بلندشان می کردیم. زنها و مریم
خانم هم کمر و پاهای زن را گرفتند، همین که خواستیم جنازه را
بلند کرده، روی سگو بگذاریم، صدای وحشتناک شکستن دیوار
صوتی همه ما را تکان داد
دوباره هواپیماها آمده بودند. شیشه پنجره ها می لرزید. درهای
قدیمی و چوبی غسالخانه چنان می لرزید که انگار کسی می خواهد
با فشار آنها را باز کند. مریم خانم و آن دو زن دیگر همان طور
که خم بودند، خشکشان زده و با نگاه های پرسشگرانه به من زل
زده بودند، نگاهم را از آنها برداشتم و به زینب که دستکش به
دست آرام ایستاده بود، چشم دوختم. صدای غرش هواپیماها دوباره
تکرار شد و اتاق یک دفعه به هم ریخت. زنهایی که لباس قیچی می کردند، آنهایی که کفن می بریدند، همه و همه دستپاچه کارشان
را رها کردند. من هم جنازه را به حالت اولش برگرداندم و رفتم
کنار پنجره پیش زینب ایستادم. هر دو سعی داشتیم آسمان را ببینیم
و رد هواپیماها را بگیریم اما درخت های حاشیه قبرستان و دیوار
حصار آن مانع دیدمان بودند. هرچه سر چرخاندم چیزی ندیدم. از
بیرون غسالخانه سر و صدای مردم می آمد. زنهای داخل هم
بیرون دویدند تا پناه بگیرند. رفتم جلوی در. جمعیتی که پشت در
ازدحام کرده بودند، همه پراکنده شده به هر طرف می دویدند، زن
و بچه ها جیغ می کشیدند، ولوله عجیبی بود. یکی داد میزد:
هواپیماهای دشمنه، پناه بگیرید. آن یکی میگفت: تترسید اینا فانتوم
های خودمونن. اومدن عراقی ها رو بمبارون کنن. کمی که
گذشت، صداها قطع شد. احساس کردیم اوضاع عادی شده است و
به سر کارمان برگشتیم. نمی دانم چقدر گذشته بود که دوباره همان
صدای سنگین که انگار می خواست دل آسمان را بشکافد غسالخانه
را لرزاند. چون دفعه قبل بمباران نکرده بود، مردم این بار کمتر
وحشتزده شدند. دوباره صدای کسانی که اظهارنظر کرده بودند،
بلند شد: نگفتم خودیه نترسید.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتشصتهفتم🪴
🌿﷽🌿
اون یکی گفت: نه خیر هواپیمای عراقی هاس منتها اومده
شناسایی، نمیخواد بمبارون کنه. همین که او این حرف را گفت،
صدای انفجار مهیبی بلند شد و به دنبال آن صدای جیغ و فریاد
جمعیت بلندتر و وحشتزده تر از قبل به آسمان رفت. یک نفر فریاد می زد: نترسید، بمب هاشون رو طرفهای پل و فرمانداری
انداختن. نزدیک نیست. نترسید. ولی صدای همهمه و ولوله مردم
نشان می داد، کسی گوشش بدهکار نیست. هواپیماها رفتند ولی
مردم در ترس و اضطراب و نگرانی مانده بودند. کلی گذشت تا
خیال همه آرام گرفت که دیگر خبری نیست.
طرفهای عصر دیگر طاقت ماندن توی غسالخانه را نداشتم. همه
خسته شده بودیم. صدای غساله ها هم در آمده بود. یکی شان دائم
غر میزد و می گفت: باید نیروی جایگزین بفرستند. تا کی ما باید
جنازه های پاره پاره ببینیم. داریم دیوونه میشیم.
گه گداری هم بین خودشان جر و بحث می کردند. دنبال بهانه ایی
میگشتم تا از آنجا بیرون بزنم. نمی خواستم دیگران بفهمند چقدر
کم آورده ام. رویم خیلی حساب می کردند. خصوصا اینکه هر کس
از راه می رسید، به من و لیلا میگفت: والا خیلی خوب طاقت می
آرید با این سن و سال کم تون اینجا موندین.
وقتی شنیدم مردی از پشت در گفت: بیایید اینا رو ببریم به خاک
بسپاریم. کسی از صبح سراغشون نیومده. فرصت را غنیمت
شمردم. به زینب و مریم خانم که مشغول کفن کردن شهیدی بودند،
گفتم: بیایید بریم. اینا رو که میگن؛ دفن کنیم. خوب نیس مردها دفن
شون کنن
مریم خانم چون دائم سیگار میکشید، نا نداشت چیزی بلند کند.
برخلاف او زینب خانم انگار از خدا می خواست از آن محیط دم
کرده که بوی کافور و خون آدم را خفه میکرد، فرار کند، سری
تکان داد و گفت: الان میام. کارش که تمام شد، رفتیم بیرون
سه، چهار جنازهایی که از صبح بیرون فرستاده بودیم، کنار
غسالخانه بودند. مردی که بالای سرشان بود، برزنت و کفن روی
صورتشان را کنار می زد و به کسانی که دنبال گمشده هایشان می
گشتند، نشان می داد. این چند تا از یک خانواده بودند، چون همه
را از یک شنطه آورده بودند و قیافه هایشان خیلی شبیه هم بود.
چند تا برانکارد آوردند و آنها را بلند کردیم. مردمی هم که آنجا
بودند، کمک می کردند. هر چند نفر سر یک برانکارد را گرفتیم و
کمی آن طرف تر جلوی مسجد کوچک جنت آباد زمین گذاشتیم.
حاج آقا نوری و روحانی دیگری که او را حاج آقا صداقت صدا
می زدند، نماز میت شهدا را می خواندند. چون تعداد شهدا زیاد
بود. هر هفت، هشت نفرشان را کنار هم می خواباندند و یکجا بر
آنها نماز می خواندند، بعد نماز به طرف قبرها به راه افتادیم. یکی
از مردها بلند لا اله الا الله می گفت و بقیه جواب می دادند. به
قبرها که رسیدیم، پیکرها را زمین گذاشتند و زینب خانم رفت توی
قبر، زنها سر کفن ها را که از بعضی هایشان خون می رفت،
گرفتند تا به زینب بدهند. من که دیدم زینب به تنهایی قادر به
گرفتن جنازه ها نیست، از طرفی چون شهدا زن بودند و من نمی
خواستم مردها آنها را توی قبر بگذارند، پریدم توی قبر، یک لحظه
به تنگی و تاریکی قبر که همیشه وصفش را شنیده بودم فکر کردم.
بعد به خودم گفتم: چندان ترسی هم نداره، همه چیزش عادیه.
اعمال آدم مهمه که باید درست باشه. بعد دو تا مرد گره های سر و
ته جنازه شکلات پیچ را گرفتند. زنی هم از وسط، جنازه را بلند
کرد و سه نفری جنازه را به من و زینب دادند. سنگینی جنازه به
کمرم فشار می آورد. نفسم بریده بود. خیلی سریع او را توی
گودال گذاشتم. با اینکه به گفته زینب جنازه را روی پهلوی راست
خوابانده بودیم، ولی توی گودال جا نمی شد. از گودال بیرون پریدم
تا شهید در جایگاهش جا بگیرد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسانی که قرص فشار خون مصرف می کنند هشدار این پزشک را جدی بگیرند!😳
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
✅عبادت در حضور کودک
🔸عبادت در حضور کودک تشویقی است برای جلب او به نماز و نیایش. امام صادق فرمودند: امیرالمؤمنین علیهالسلام در خانه خود اتاق متوسطی برای نماز داشت هر شب که طفلی به خواب نمیرفت امام او را به آن اتاق میبرد و نماز میخواند.
📚جامع آیات و احادیث نماز، ج2، ص111
حال کودکی که شاهد نماز خواندن والدین نیست یا به ندرت آنها را در حال نماز میبیند چگونه اهل نماز شود؟ باید دانست که پدر و مادر نخستین الگوی کودک هستند.
📚شیوههای ترغیب و جذب به نماز، صفحه77
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
🔴 جیب بعضی ها در عید فطر زده میشه
🔹 آیتالله خوشوقت رحمه الله علیه:
🟣 شياطين رها نمیکنند و منتظرند وقتی ماه رمضان تمام شد، جيب بعضی را همان روز عيد فطر میزنند. او را به گناهی مبتلا میکنند و همه از بين میرود. بعضی يک هفتهی ديگر؛ بعضی دو هفتهی ديگر و بالاخره کم هستند کسانی که بتوانند تا ماه رمضان آينده، آن نتايج مثبت و مفيد را در خود نگه دارند.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
16.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
🟣 داستان همیشگی زیارت خانم ها
🔷 نکات دکتر عزیزی از تفاوت مادر و پدر ها
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
1.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙 ذکری که خواندنش هنگام خواب ثواب هزار رکعت نماز دارد
🔹در روایت آمده که هرکس ۳ مرتبه ذکر «یَفْعَلُ اللّٰهُ مَا یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ؛ انجام دهد خدا هرچه را خواهد به قدرتش و حکم کند هرچه خواهد به عزتش» را بخواند مانند این است که هزار رکعت نماز بهجا آورده باشد.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
کاش صاحب برسد، بنده به زنجیر کند
ما جوانان همه را در ره خود پیر کند
کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد
با نگاهش به دل غمزده تاثیر کند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊