7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کسانی که قرص فشار خون مصرف می کنند هشدار این پزشک را جدی بگیرند!😳
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیهالسلام......
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
✅عبادت در حضور کودک
🔸عبادت در حضور کودک تشویقی است برای جلب او به نماز و نیایش. امام صادق فرمودند: امیرالمؤمنین علیهالسلام در خانه خود اتاق متوسطی برای نماز داشت هر شب که طفلی به خواب نمیرفت امام او را به آن اتاق میبرد و نماز میخواند.
📚جامع آیات و احادیث نماز، ج2، ص111
حال کودکی که شاهد نماز خواندن والدین نیست یا به ندرت آنها را در حال نماز میبیند چگونه اهل نماز شود؟ باید دانست که پدر و مادر نخستین الگوی کودک هستند.
📚شیوههای ترغیب و جذب به نماز، صفحه77
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
🔴 جیب بعضی ها در عید فطر زده میشه
🔹 آیتالله خوشوقت رحمه الله علیه:
🟣 شياطين رها نمیکنند و منتظرند وقتی ماه رمضان تمام شد، جيب بعضی را همان روز عيد فطر میزنند. او را به گناهی مبتلا میکنند و همه از بين میرود. بعضی يک هفتهی ديگر؛ بعضی دو هفتهی ديگر و بالاخره کم هستند کسانی که بتوانند تا ماه رمضان آينده، آن نتايج مثبت و مفيد را در خود نگه دارند.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
16.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#دکتر_سعید_عزیزی
🟣 داستان همیشگی زیارت خانم ها
🔷 نکات دکتر عزیزی از تفاوت مادر و پدر ها
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ذکری که خواندنش هنگام خواب ثواب هزار رکعت نماز دارد
🔹در روایت آمده که هرکس ۳ مرتبه ذکر «یَفْعَلُ اللّٰهُ مَا یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ؛ انجام دهد خدا هرچه را خواهد به قدرتش و حکم کند هرچه خواهد به عزتش» را بخواند مانند این است که هزار رکعت نماز بهجا آورده باشد.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
کاش صاحب برسد، بنده به زنجیر کند
ما جوانان همه را در ره خود پیر کند
کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد
با نگاهش به دل غمزده تاثیر کند
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#کتابدا🪴
#قسمتشصتهشتم🪴
🌿﷽🌿
زینب روی او را باز کرد و بعد
پیرمردی که تلقین می داد، رفت تا کلمات شهادتین را بگوید.
بیچاره پیرمرد از نفس افتاده بود. چون دائم از این قبر در می آمد
و توی آن یکی می رفت. تا این کار انجام شود،
رسم سنگهای لحد را بکش بکش به طرف قبر آوردم. مردها هم
کمک کردند. سنگ ها را که خیلی سنگین بودند، دست زینب دادیم
و بعد روی قبر را پوشاندیم.
با این همه کار، غروب که شد هنوز ده، دوازده شهید زن پشت در
باقی مانده بود ولی چون همه خسته بودیم به محض اینکه یکی از
غساله ها گفت: کار تعطیل. هر چی شهید مونده باشه برای فردا،
همه قبول کردند. اصلا انگار منتظر چنین حرفی بودند. لیلا هم که
تا آن موقع بی سر و صدا کار کرده بود، با نگاهی به من فهماند از
خدایش بوده کار تعطیل شود.
زینب خانم موقعی که داشتند آخرین شهید گمنام را بیرون می
فرستادند، بهم گفت: این لباس ها را ببر بده آتیش بزنن. با اینکه
ظهر یک سری لباس هایی که از تن شهدا بیرون آورده بودند،
تخلیه کرده بودیم، باز گوشه اتاق غسالخانه یک کپه لباس های پاره
جمع شده بود. رفتم فرغون را از کنار باغچه آوردم و با بیل لباس
ها را توی آن ریختم. دلم نمی آمد لباس ها را آتش بزنم. فرغون را
بردم روبه روی غسالخانه. نرسیده به قبرهای قدیمی تکه زمینی
خالی وجود داشت. یک گوشه زمین را بیل زدم. چون رمل بود،
راحت کنده می شد. نیم متری که زمین گود شد، لباس ها را توی
آن خالی کردم. البته دیگر اسمشان را نمی شد لباس گذاشت. یکبار
که در تن صاحبانشان با ترکش و انفجار پاره شده بودند، یک بار
هم ما توی غسالخانه قیچی شان زده بودیم و الان فقط تکه پاره
هایی بودند که علاوه بر پاره گی به خاطر خیس شدن، حجمشان کم
شده بود. وقتی آنها را توی گودال ریختم، با بیل رویشان کوبیدم و
بعد از کیسه آهک کنار غسالخانه آهک آوردم و رویشان پاشیدم.
خاک که رویشان ریختم، با بیل آن قسمت را کوبیدم تا محکم شود
و سگ ها سراغشان نیایند.
وقتی به غسالخانه برگشتم، لیلا جلوی در منتظر بود، با غساله ها
خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم. هر چه چشم چرخاندم، بابا را
ندیدم. تعجب کردم. گفته بود از فردا دیگر جنت آباد نمی آید. تا
قبل از ظهر غیر آن دفعه که دست هایش را بوسیدم و با هم حرف
زدیم باز دو، سه بار او را در حال کار دیده بودم. ولی انگار دیگر
طاقت نیاورده بود و رفته بود.
موقع بیرون آمدن از جنت آباد چند نفر از همکارانش را دیدیم. آنها
هم تعطیل کرده، آماده رفتن بودند. رفتم جلو. بعد از سلام و خسته
نباشید پرسیدم: بابام کجاست؟ چرا با شماها نیست؟
یکی از آنها گفت: آقا سید، ظهر دست از کار کشید و رفت آن یکی
گفت: خیلی هم ناراحت بود. تا ظهر تحمل کرد، بعد گفت: دیگه
نمی تونم وایسم.
پرسیدم: کجا رفت؟ گفتند: نمی دونیم. شاید رفته باشه شهرداری.
پرسیدم: از ظهر که رفته دیگه برنگشته؟ گفتند: نه.
خداحافظی کردم. راهم را کشیدم و آمدم به سمت لیلا. دلشوره بابا
را داشتم ولی نمی توانستم به لیلا حرفی بزنم.
خیلی گرفته و ناراحت بود. می دانستم هم خسته است و هم گرسنه,
یقین داشتم کار غسالخانه و دیدن اجساد متلاشی و درب و داغان
بیشتر از هر چیز دیگری روی ذهن لیلا که شانزده سال بیشتر
نداشت اثر گذاشته است.
آخر فقط جراحت ها و زخم بدنها نبود. بحث شکسته شدن حریم و
حجب و حیا هم پسأله جدی بود که مرا تحت فشار روحی قرار می
داد. خیلی ناراحت میشدم، لیلا بعضی از این صحنه ها را ببیند یا
اصلا آنجا باشد. با همه این حرفها حضورش برای من قوت قلبی
بود. برای اینکه او را به حرف بیاورم، از بین خانه ها و کوچه ها
که میگذشتیم، گفتم: ممکنه فردا پس فردا هم محله ما رو هم بزنن.
لیلا انگار حرف مرا نشنیده باشد گفت: یعنی فردا هم همین
وضعه یا فردا دیگه تموم میشه؟ ساکت شدم. جوابی نداشتم به لیلا
بدهم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتهفتاد🪴
🌿﷽🌿
توی محله خودمان که وارد شدیم، خاموشی مطلق بود، مردم
به هشدارهای رادیو که مرتب اعلام می کرد؛ چراغ ها را روشن
نکنید گونی های پر از شن، پشت پنجره ها بگذارید و استتار کنید،
خوب گوش کرده بودند. انگار خاک مرده همه جا پاشیده بودند که
نه صدایی می آمد، نه نوری دیده می شد. از زنها یا مردهایی که
همیشه دم غروب جلوی در خانه هایشان دور هم می نشستند و گپ
میزدند، خبری نبود. یکی، دو نفری را هم که توی مسیر دیدیم از
کنار پیاده رو با شتاب می رفتند. به در خانه که رسیدیم هر
دوتایمان تعجب کردیم. در خانه برخلاف همیشه باز بود. رفتیم تو،
دا توی حیاط بود. سلام کردیم. با لحن خوبی جواب سلاممان را
داد و پرسید: چه حال؟ چه خبر؟
لیلا گفت: هیچی، کشته پشت کشته. اونقدر زیادن که نمی رسیم
دفن شون کنیم. من پرسیدم: دا از بابا چه خبر؟ گفت: اومد. هل
هولکی ضبط و چندتا نوار قرآن و روضه برداشت و رفت. پرسیدم:
شب میاد؟
جواب داد: نمی دونم. چیزی نگفت. لیلا گفت: دا آب هست؟ می
خوام حموم کنم. گفت: تو لوله ها نیس. منتهی من آب جمع کردم.
خنده ام گرفت. از ترس اینکه همین جوری برویم توی خانه، توی
ظرفها آب جمع کرده بود. کتری بزرگی هم روی چراغ نفتی
گذاشته بود تا وقتی ما برسیم آب گرم شود. ما رفتیم حمام. چون
آب کافی برای شستن لباس ها نداشتیم، چند دقیقه بعد دا در زد.
لگنی جلو آورد وما لباس هایمان را داخلش انداختیم. به نظرم بوی
کافور به دماغش زد که با اکراه به لباس ها نگاه کرد و در حالی
که می رفت لگن را کنار باغچه بگذارد ازم پرسید: دختر تو نمی
ترسی میری قاطی جنازه ها؟!
گفتم: نه
از لحظه ایی که وارد شده بودیم، منتظر بودم دا غر بزند و شکایت
کند، ولی هر چه میگذشت می دیدم خیلی ملایم و مهربان برخورد
می کند. پیش خودم گفتم: حتما بابا سفارش مون رو به دا کرده
از حمام که در آمدیم، شام حاضر بود. سفره انداختیم. سعید و حسن
و زینب همه اش دور ما چرخ می خوردند. حسن از اینکه مدرسه
ها تعطیل بود اظهار خوشحالی میکرد ولی سعید که ذوق داشت
مدرسه برود، ناراحت بود و از من می پرسید: پس من کی میرم
مدرسه؟
دستش را گرفتم و سر سفره نشاندم، جوابی نداشتم که بگویم
با خستگی تمام نمازم را خواندم و بدون آنکه لقمه ایی در دهانم
بگذارم، رفتم افتادم روی تخت. لیلا قبل من توی اتاق آمده بود و
توی تاریکی دراز کشیده بود. دا هر چه گفت؛ بیایید شام بخورید،
گفتیم: نمی خوریم، اشتها نداریم. دا دیگر چیزی نگفت. حتی برای
جمع کردن و شستن ظرف ها هم ما را صدا نزد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110