eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
همه سرهاى خود را از خجالت پايين انداخته اند. آخر آنها با چه رويى به چهره پيامبر نگاه كنند؟ پيامبر به آنها نگاهى مى كند، او مى داند كه آنها پشيمان هستند. اكنون مى خواهد به يارانش بشارت پيروزى بدهد. او همه حس و شور خود را در اين جمله خلاصه مى كند: فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و مرا دوست دارد و من و خدا هم او را دوست داريم. او به سوى دشمن حمله مى كند و هرگز فرار نمى كند. او فردا اين قلعه را فتح خواهد نمود. ناگهان شورى بر پا مى شود. همه مسلمانان از جا برمى خيزند، فرياد آنها در فضا مى پيچد: "الله اكبر". آنها مى دانند كه اين سخن پيامبر نويد پيروزى است. هر گاه پيامبر از آينده خبر داده است، آنها وقوع آن را به چشم خود ديده اند. امّا به راستى چه كسى فردا پرچم فرماندهى را به دست خواهد گرفت؟ فرمانده فردا كيست كه خدا و پيامبر او را دوست دارند و او هم خدا و پيامبر را دوست دارد؟ چه كسى در آزمون محبّت خدا به بالاترين درجه رسيده است؟ هر كسى آرزو مى كند كه فردا پرچم به دست او باشد. سخن پيامبر نشان مى دهد فرمانده فردا هر كه باشد مردى آسمانى است; زيرا من هر چه فكر مى كنم در ميان اين لشكر فرارى كسى را پيدا نمى كنم كه همه شرايطى را كه پيامبر فرمود، داشته باشد. شايد قرار است فردا فرشته اى از آسمان بيايد و پيامبر پرچم را به او بدهد. از سخن من تعجّب نكن، در سخن پيامبر دقّت كن! پيامبر براى فرمانده فردا، چهار ويژگى بيان كرد: 1 . محبّت خدا و پيامبر به او. 2 . محبّت او به خدا و پيامبر. 3 . شجاع بودن. 4 . عدم فرار از مقابل دشمن. من فعلاً كارى با سه ويژگى اوّل ندارم. فقط به ويژگى آخر توجّه دارم. طبق اين شرط، فرمانده فردا كسى است كه هرگز از مقابل دشمن فرار نكرده است. مگر امروز با چشم خود نديدى كه همه لشكر اسلام فرار كردند؟ امروز هيچ كس در مقابل لشكر يهود باقى نماند. خيلى عجيب است. عُمر كه اوّلين كسى است كه فرار كرده است آرزو مى كند فردا پيامبر پرچم را به دست او بدهد. به نظر شما آيا چنين چيزى ممكن است؟ براى همين، پيامبر بر اين نكته تأكيد مى كند كه فرمانده فردا كسى است كه فرار نمى كند او با اين سخن خود به كسانى كنايه مى زند كه فرمانده فرارى هستند. 💚💚💚💚🦋💚💚💚💚 https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
خدايا! راز خود را با كه بگويم؟ آيا كسى حرف مرا خواهد فهميد؟ آيا كسى مرا باور خواهد كرد؟ من فقط به خاطر تو مى خواهم با محمّد(ص) ازدواج كنم، پس خودت كمكم كن! خودت ياريم كن! تو بر هر كارى توانا هستى. تو مى توانى مرا به او برسانى. تو مى توانى دل او را به من متمايل كنى. خدايا! من اكنون به كمك تو نياز دارم. من هيچ كسى را غير از تو ندارم... آفتاب سوزانِ مكّه بيداد مى كند. اكنون اطراف كعبه خلوت است و خديجه مى تواند براى طواف برود. او بر جاى دست ابراهيم(ع) بوسه مى زند و سپس پرده كعبه را مى گيرد و با خداى خويش سخن مى گويد. اشك او جارى مى شود... خديجه با چشمانى كه ديگر قرمز شده است به خانه مى رود. وقتى به خانه مى رسد، مستقيم به اتاق خود مى رود و در را مى بندد. خدمتكاران او تعجّب مى كنند. چه شده است؟ چرا خديجه اين قدر ناراحت است؟ يكى از خدمتكاران به خانه هاله، خواهر خديجه مى رود و از او مى خواهد تا به ديدن خديجه بيايد. هاله با سرعت خود را به خانه خديجه مى رساند و وارد اتاق مى شود. او كنار خديجه مى آيد. حال او را دگرگون مى يابد. او نگاهى به خديجه مى كند و مى گويد: ــ خواهر! چه شده است؟ چرا رنگ صورتت پريده است؟ ــ چيزى نيست. آيا خديجه مى تواند راز خود را به خواهرش، هاله بگويد؟ نه، بايد صبر كرد، هنوز وقت آن نشده است. مى ترسم هاله هم به خديجه اعتراض كند و چنين بگويد: رسم است كه مرد به خواستگارى زن برود، حالا تو مى خواهى به خواستگارى محمّد(ص) بروى! اگر تو كسى بودى كه خواستگار نداشتى، تعجّب نمى كردم. شب فرا مى رسد و خديجه در اتاق خود تنها نشسته است. نورِ كم رنگ ماه از پنجره مى تابد. خديجه در فكر است. چشمانش پر از اشك است. او نمى داند چه كند. خدا را صدا مى زند و از او يارى مى طلبد. خديجه حرفى ندارد كه همه سنت ها را بشكند و خودش به محمّد(ص)پيشنهاد ازدواج بدهد; امّا مشكل اين است كه او نمى داند آيا محمّد(ص) او را قبول خواهد كرد يا نه؟ خديجه با خود مى گويد: نكند من لياقت همسرىِ محمّد(ص) را نداشته باشم. خدايا! من چه كنم؟ عشقى مقدّس را در قلبم ريختى و پريشانم كردى! فقط تو مى توانى آرامم كنى! اى آرامش دلِ بندگانت! 🌻🌻🌻🌻🌳🌻🌻🌻🌻 @shohada_vamahdawiat @hedye110
🌴 🌴 🌴 اين قلم نمى تواند اوج غربت تو را در آن لحظه ترسيم كند. تو در اوج قله غربت ايستادى و افتخار آفريدى. جانم فداى غربت تو! تو تنها نيستى. هر كس اين كتاب را مى خواند دلش همراه توست. تو را به خدا قسم مى دهم، اشك چشمانت را پاك كن! اى غريب كوفه! تاريخ، نمى تواند اشكِ چشم تو را ببيند. آرى، اكنون مى فهمم چرا وقتى امام حسين(ع) مى خواست با تو خداحافظى كند، تو را در آغوش كشيد و گريه نمود. آيا او هم به غربت تو اشك مى ريخت؟ دل من طاقت ندارد. اين گونه، سر به ديوار غريبى نگذار! تو به غريبى خود گريه نمى كنى. آرى، دلت هواى امام حسين(ع) كرده است و به ياد غربت او اشك مى ريزى. اكنون در اين انديشه هستى كه چگونه به امام حسين(ع) خبر دهى كه كوفيان، پيمان خود را شكسته اند. تو مى دانى كه اكنون نامه ات به دست مولايت رسيده است و او همين روزها به سوى كوفه حركت مى كند. كاش مى شد از اين ديوارهاى بلند كوفه بالا رفت و به دشت و بيابان زد و تا مكّه به پيش تاخت و به امام حسين(ع) خبر داد كه كوفيان وفا ندارند! آنها نامرد هستند و پذيرايى شان با شمشير است! اكنون، مأموران ابن زياد به وى خبر مى دهند كه ياران مسلم متفرّق شده اند. امّا ابن زياد نگران است كه نكند اين يك تاكتيك نظامى باشد و در واقع نيروهاى مسلم در كمين باشند تا شبانه حمله كنند. عجيب است كه ابن زياد هم باور نمى كند كه كوفيان اين قدر بى وفا باشند! به او مى گويند: "به خدا قسم، مسلم ديگر هيچ يار و ياورى ندارد"، امّا او باور نمى كند. ابن زياد مى گويد: "شايد ياران مسلم در مسجد مخفى شده اند، نكند آنها براى ما كمين كرده باشند؟". براى همين سربازان ابن زياد مشعل هاى زيادى را روشن مى كنند و تمام مسجد كوفه را جستجو مى كنند و كوچه ها و محلّه هاى كوفه را با دقّت مى گردند تا اطمينان پيدا كنند كه از ياران مسلم، كسى نمانده است. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>