#سرزمینیاس
#برگبیستهشتم
من كه اين سخنان را مى شنوم ناگهان به خود مى آيم، اگر على (ع) سالم بود و در لشكر حاضر مى شد هرگز مسلمانان شكست نمى خوردند!
على (ع) در جنگ هاى مختلف فداكارى زيادى كرده و از خود شجاعت نشان داده است. در جنگ اُحُد وقتى كه گروهى از مسلمانان فرار كردند او كنار پيامبر ايستاد و شمشير زد تا آنجا كه هفتاد زخم بر پيكرش نشست، ولى هرگز پيامبر را تنها نگذاشت.
همسفر خوبم! آيا دوست دارى به عيادت على (ع) برويم؟
به سوى خيمه على (ع) مى رويم. كنار خيمه مى ايستيم. سلام مى كنيم. سلمان فارسى بيرون مى آيد. او وقتى به ما نگاه مى كند مى فهمد كه ما هموطن او هستيم. خيلى خوشحال مى شود، ما را در آغوش مى گيرد و مى فهمد ما هم مثل او عشق على (ع) را در سينه داريم و مى خواهيم او را ببينيم; امّا او در جواب مى گويد: "الآن وقت مناسبى نيست. مولايم على (ع) بعد از مدّتى به خواب رفته است، او بيمار است و بايد استراحت كند".
ما سخن او را قبول مى كنيم. من به سلمان رو مى كنم و مى گويم:
ــ به نظر من على (ع) تنها گزينه براى فرماندهى فرداست.
ــ آرى، همين طور است.
ــ قبل از اين در خيمه اى بودم، آنها مى گفتند كه على (ع) به اين زودى ها خوب نمى شود و نمى تواند فرماندهى لشكر را به عهده بگيرد.
ــ اين سخن را من هم شنيده ام و آن را به على (ع) گفتم. وقتى او اين حرف ها را شنيد، دست هاى خود را رو به آسمان گرفت و گفت: "بار خدايا! اگر تو بخواهى چيزى را به كسى بدهى هيچ كس نمى تواند مانع آن شود".
ــ خدا كند، على (ع) هر چه زودتر خوب شود.
اكنون ديگر وقت آن است كه به خيمه خود برويم و مقدارى استراحت كنيم. فردا روز بزرگى است.
💠💠💠💠🔶💠💠💠💠
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#بانوی_چشمه
#برگبیستهشتم
چرا همه مردم نگاهشان به ثروت و مالِ دنياست و اگر مردى فقير باشد، كسى همسر او نمى شود؟
اين ها از سنّت هاى جاهلى است كه مردم همه ارزش ها را در پول خلاصه مى كنند.
مردم اين روزگار فقط به دنيا فكر مى كنند و شيفته آن شده اند; من اين را نمى خواهم. من مى خواهم شيفته آسمان باشم!
اگر ملكه يمن بشوم به زودى اين عزّت به پايان خواهد رسيد و من فقط با يك كفن به قبر خواهم رفت.
من مى خواهم عزّتى بى پايان را براى خود بخرم و به سعادت ابدى برسم كه همان رضايت خداست.
من خديجه ام. از نسل ابراهيم(ع)!
خواهرم! در نگاه من ثروتمند بودن ارزش نيست. اين را خوب بدان! ارزش هاى من چيزهايى است كه بوى آسمان مى دهد!
اكنون هاله به فكر فرو مى رود. او ديگر به خديجه حق مى دهد. هاله بايد براى خديجه مادرى كند. اگر مادر آنها زنده بود در اين شرايط براى خديجه چه مى كرد؟ هاله بايد همان كار را بكند. او خواهر بزرگ تر است.
ديگر وقت خداحافظى است. هاله از جا برمى خيزد تا به خانه خود برود.
خديجه خدا را شكر مى كند كه توانست حرف دلش را به خواهرش بگويد. هاله به خوبى حرف خديجه را فهميد و او را درك كرد.
خديجه خود را منتظر سخنان تندى كرده بود. مثلاً خواهرش به او بگويد: مگر ديوانه اى كه عاشق يك چوپان شده اى؟
ولى نام محمّد(ص) چيست كه اين گونه خواهر خديجه را آرام كرد؟
آرى، اين نام آسمانى، آرام بخش همه دل ها است، ياد محمّد(ع)، ياد خداست.
🔺🔺🔺🔺💐🔺🔺🔺🔺
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگبیستهشتم🌴
﷽
بيا امشب غريب كوفه را تنها نگذاريم!
خدايا! چرا اين شهر بوى مرگ گرفته است؟
چرا يك نفر آشنا در اين كوچه ها پيدا نمى شود؟
مسلم از اين كوچه به آن كوچه مى رود تا مبادا گرفتار مأموران ابن زياد شود.
خواننده خوبم!
كاش ما در اين شهر خانه اى داشتيم و مسلم را مهمان خود مى كرديم!
آيا مى دانى مسلم تشنه است؟
آيا ظرف آبى دارى به او بدهى؟
اى غريب كوفه!
من نمى توانم غربت تو را روايت كنم.
از كنار خانه هايى مى گذرى كه صاحبان آن خانه ها بارها دست تو را بوسيده اند; امّا اكنون درِ خانه هايشان را به روى تو بسته اند!
كيست كه غربتِ امشب تو را ببيند و اشكش جارى نشود؟
نمى دانم چه مدّت است در اين كوچه ها سرگردانى؟
ولى مى دانم در انديشه ارباب و مولاى خود، امام حسين(ع) هستى.
و سرانجام به كوچه اى مى رسى.
گويا درِ خانه اى گشوده است.
مادر پيرى به نام طَوْعه در آستانه درِ خانه اش ايستاده و منتظر آمدن پسرش است، او با خود مى گويد: "خدايا! شهر پر از آشوب و فتنه است، چرا پسرم دير كرده است؟".
تشنگى بر تو غلبه كرده است.
نزديك مى روى و بر آن مادر سلام مى كنى و چنين مى گويى: "مادر! من تشنه ام، مى شود برايم آب بياورى؟ اميدوارم خداوند تو را از تشنگى روز قيامت در امان دارد!".
طَوْعه به داخل خانه مى رود و ظرف آبى برايت مى آورد.
تو ظرف آب را مى نوشى و همانجا مى ايستى.
خوب مى دانم كسى كه گرفتار غربت شده است به كوچك ترين محبّت، دل مى بندد.
مادر تو در مدينه چشم به راه است.
تو در چهره طَوْعه، مهر مادر را مى يابى و براى همين، كنار خانه او مى ايستى.
طَوْعه به تو رو مى كند و مى گويد: "پسرم! اكنون كه آب آشاميده اى به خانه ات برو! مگر نمى دانى شهر پر از آشوب است؟ خانواده ات نگران تو هستند، زودتر خود را به خانه برسان!".
بى اختيار اشك بر چشمانت حلقه مى زند.
به ياد همسر مهربانت مى افتى.
آرى، رقيّه ـ دختر على(ع) ـ منتظر توست.
دست خود را مى گشايى تا دخترت را در آغوش بگيرى.
دلت براى او خيلى تنگ شده است.
آيا بار ديگر آنها را خواهى ديد؟
طَوْعه سخن خويش را تكرار مى كند:
ــ پسرم! زود به خانه ات برو!
ــ مادر! من در اين شهر خانه اى ندارم.
ــ به خانه يكى از دوستان خود برو.
ــ من در اين شهر غريبم و هيچ آشنايى ندارم.
ــ يعنى هيچ كس را ندارى كه به خانه اش بروى؟
ــ آيا مى شود امشب مرا در خانه خود منزل دهى تا روزى، محبّت تو را جبران كنم؟
ــ پسرم! شما...؟
ــ من مسلم، نماينده امام حسينم كه مردم اين شهر به من دروغ گفتند.
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>