#سرزمین_یاس
#برگسیپنجم
عجيب است على (ع) نامى را كه مادرش بر او نهاده بود بر زبان مى آورد: "حيدر"، آرى، در روزگار نوجوانى، هرگاه مادر، شجاعت على (ع) را مى ديد او را "حيدر" صدا مى زد.
در زبان عربى به شيرى كه از هيچ چيز نمى ترسد، "حيدر" مى گويند. وقتى مَرحَب اين نام را مى شنود خاطره اى برايش زنده مى شود. خاطره اى از روزگارى دور و دراز!
در روزگار نوجوانى كه مشغول فرا گرفتن شمشير زدن بود، همه از او تعريف مى كردند و به او نويد مى دادند كه به زودى قهرمان بزرگى خواهد شد.
يك روز زنى كه كارش پيش گويى آينده بود به او گفت: "اى مَرحَب! به جنگ هر كس كه مى خواهى برو و هرگز نترس كه تو پيروز خواهى شد; امّا يادت باشد به جنگ كسى كه نام او حيدر است نرو، زيرا مرگ تو به دست او خواهد بود".
اين خاطره در ذهن مَرحَب نقش مى بندد، يك لحظه ترس از مرگ بر وجودش سايه مى افكند. قدمى به عقب بر مى دارد تا فرار كند; امّا هواى نفس با او سخن مى گويد: كجا مى روى مرحب! تو فرمانده يك سپاه هستى و از يك جوان مى ترسى؟ نگاه كن، اين جوان نه زِرهى دارد نه كلاه خودى! او اصلاً مرد جنگ نيست! تو مى توانى با يك ضربه كارش را تمام كنى! مى دانم تو از نام حيدر ترسيده اى! مگر فقط در دنيا همين جوان نامش حيدر است؟
اين گونه است كه مَرحَب قدم به پيش مى گذارد.
على (ع) به او نگاه مى كند، على (ع) هيچ گاه آغازگر جنگ نبوده است! او صبر مى كند تا مَرحَب اوّلين ضربه را فرود آورد.
مَرحَب شمشير خود را بالا مى آورد و نعره اى مى زند. فرياد او وحشت در دل همه مى نشاند. على (ع) ضربه او را با سپر خويش مى گيرد.
مَرحَب از على (ع) بلندتر است، ناگهان على (ع) از جا برمى خيزد، او سبكبال است، زيرا زِره اى به تن ندارد. مَرحَب غرق زِره و آهن است. ذو الفقار على (ع) بر كلاه خود مَرحَب فرود مى آيد.
صداى ضربت ذوالفقار در فضا مى پيچد.اين ضربه آن قدر سريع و برق آساست كه مَرحَب نمى فهمد چه شد. ضربه على (ع) كلاه خود مَرحَب را مى شكافد و ذوالفقار بر فرق مَرحَب مى نشيند. سر او شكافته مى شود.
مَرحَب بر روى زمين مى افتد و هرگز بلند نمى شود.
🔻🔻🔻🔻🌻🔻🔻🔻🔻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگسیپنجم🌴
﷽
ابن اشعث به نزد ابن زياد مى رود و بعد از عرض ادب به او مى گويد: "من به مسلم امان داده ام".
ابن زياد با غضب به او مى گويد: "من تو را فرستادم تا مسلم را دستگير كنى، نه اين كه به او امان بدهى".
ابن اشعث به ناچار سكوت مى كند.
مسلم را داخل قصر مى برند.
مسلم اين گونه سلام مى كند: "سلام بر آن كس كه هدايت يافت و اطاعت خداوند را نمود".
ابن زياد از اين كه مسلم اين گونه سلام مى كند عصبانى مى شود. او انتظار داشت كه مسلم به عنوان امير كوفه به او سلام دهد.
آرى، مسلم فقط يك امير دارد او هم امام حسين(ع) است و بس.
ابن زياد رو به مسلم مى كند و مى گويد:
ــ اى مسلم! به كوفه آمدى و ميان مردم اختلاف انداختى و آشوب به پا كردى.
ــ مردم اين شهر، ما را دعوت كردند تا دين خدا را زنده كنيم.
ــ خيلى دلت مى خواست كه در كوفه حكومت كنى و امير كوفه شوى، امّا خدا نخواست و تو را شايسته اين مقام نديد.
ــ اگر ما خاندان پيامبر شايسته خلافت نباشيم ،پس چه كسى شايستگى آن را دارد؟
ــ مگر نمى دانى كه امروز يزيد، شايستگى خلافت را دارد و اطاعت او بر شما واجب است.
ــ هرگز، فقط خاندان پيامبر، شايستگى رهبرى مسلمانان را دارند.
اينجاست كه ابن زياد عصبانى شده و شروع به ناسزا گفتن به امام حسين(ع)مى كند.
مسلم در جواب مى گويد: "تو و پدرت به اين دشنام ها سزاوارتر مى باشيد".
صورت ابن زياد از شدت عصبانيّت برافروخته مى شود و فرياد مى زند: "امروز تو را به شيوه اى مى كشم كه هيچ كس را تاكنون اين گونه به قتل نرسانده باشند".
اكنون مسلم، خدا را شكر مى كند و به او مى گويد: "خوشحالم كه خدا شهادت را به دست بدترين انسانها كه تو باشى نصيب من گرداند، ما راضى به آن هستيم كه خدا بين ما و شما قضاوت كند".
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>