eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 *عروج* یادم می آید آن روز در بیمارستان صحرایی فاطمه زهرا بیشتر بچه‌های اطلاعات مجروح و مصدوم روی تختهای بیمارستان افتاده بودند حال من بهتر از همه بود و تنها کاری که از عهده‌ام برمی آمد این بود برایشان کمپوت باز میکردم آب آن را در لیوانی می‌ریختم و به آنها می‌دادم یک مرتبه دیدم محمدحسین و چند نفر از بچه‌ها را آوردند سراسیمه به طرف محمدحسین رفتم حالت تهوع داشت و چشمانش خیلی خوب نمی دید او را روی تخت خواباندم برایش کمپوت باز کردم تا بخورد اما او گفت نژاد دیگر فایده ندارد و از من گذشته گفتم بخور این حرفها چیه؟ الان وسیله ای می آید و همه را به اهواز منتقل می‌کنند گفت بله چند تا اتوبوس می‌آید و صندلی هم ندارند با خودم گفتم او که الان از منطقه آمد از کجا خبر دارد؟ احتمالاً حالش خیلی بد است هذیان می‌گوید هنوز فکری که در ذهنم می‌پروراندم به آخر نرسیده بود که یکی از بچه‌ها فریاد زد اتوبوس ها آمدند به طرف در دویدم خیلی تعجب کردم محمدحسین از کجا خبر داشت اتوبوس می‌آید برای اینکه مطمئن شوم داخل اتوبوس ها را نگاه کردم نزدیک بود شوکه شوم هر سه اتوبوس بدون صندلی بودند به طرف محمدحسین رفتم و او را به اتوبوس رساندم گفت نژاد یک پتو بیار و کف ماشین بیانداز او را کف ماشین خواباندم گفت حالا برو و محمدرضا کاظمی را هم بیار اینجا از داخل پله های اتوبوس که پایین رفتم دیدم محمدرضا با صدای بلند داد می‌زند نژاد بیا نژاد بیا به طرفش رفتم او نیز همین خواهش را داشت نژاد بیا من را ببر کنار محمدحسین این دو نفر معروف بودند به دوقلوهای واحد اطلاعات محمدرضا کاظمی را آوردم و کنار محمدحسین قرار دادم دو نفری دستشان را روی سر هم گذاشتند و در گوش هم چیزی گفتند و لبخندی زدند می‌خواستم بروم تا به بچه‌های دیگر کمک کنم محمدحسین گفت نژاد گوش کن من دارم می روم و این دیدار آخر است از قول من به بچه ها سلام برسان و بگو حلالم کنند وقتی این حرف را زد دلم از جا کنده شد به طرفش برگشتم و دستی روی سرش کشیدم و با دست دیگر هم صورتش را نوازش کردم دیدم که قطرات اشک از گونه هایش سرازیر است او گفت فکر نکنی که از درد اشک می‌ریزم هر اشکی به خاطر ناراحتی نیست اشک من به خاطر شوق است من به آرزوی دیرینه ام رسیدم فقط تنها ناراحتی من این است که با بچه ها خداحافظی نکردم گفتم انشالله به سلامتی برمی‌گردی بعد با او خداحافظی کردم و از آنها جدا شدم هنوز از ماشین پیاده نشده بودم که دوباره گفت نژاد یادت نرود پیغام من را به بچه‌ها برسانی او می‌دانست که دیگر بر نمی‌گردد و من نفهمیدم از کجا بعضی چیزها را پیش‌گویی می‌کرد ( به نقل از رضا نژاد شاهرخ آبادی) *چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو* *ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی* *در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست* *ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی* *اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست* *رهروی باید جهانسوزی نه خامی بی‌غمی* 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef