#خاکهاينرمکوشک🪴
#قسمتهفتادششم🪴
🌿﷽🌿
شیرین تر از عسل
محمد حسن شعبانی
تو عملیات میمک، سر راهمان یک سري ارتفاعات بود. باید از آنها می گذشتیم و آن طرف، توي دشت خاکریز می
زدیم. این کار، کمترین نتیجه اش چند برابر شدن کارآیی سایت موشکی ما بود. از آن جا جواب حمله هاي موشکی
دشمن به شهرهامان را خیلی بهتر می توانستیم بدهیم.
سه تا تیپ از لشکر پنج نصر مأمور این کار شدند؛ تیپ ما که تیپ امام صادق (سلام االله علیه) بود، تیپ امام موسی
کاظم (سلام االله علیه)، و تیپی که عبدالحسین فرمانده اش بود، تیپ جوادالائمه (سلام االله علیه).
کار او از همه مشکل تر بود، باید از روبرو وارد عمل می شد و یک سري ارتفاعات حفره اي و ارتفاعات رملی، و یک
ارتفاع تخم مرغی را از دشمن می گرفت. دو تا تیپ هم قرار بود از جناحین عمل کنند.
شناسایی هاي سخت و طاقت فرسا تمام شد و بالاخره شب عملیات رسید و ما، پا گذاشتیم تو میدان.
عملیات سخت و نفس گیري بود. تیپ عبدالحسین، منطقه خودش را گرفت و مدتی بعد تثبیت کرد. تیپ امام
موسی کاظم(سلام االله علیه) هم
که جناح راست بود، کارش را با موفقیت تمام کرد.
تیپ ما از جناح چپ وارد عمل شد. منطقه را گرفتیم، ولی تثبیت نشد. از همان جناح هم دشمن پاتکهاي سختی
زد و خیلی فشار آورد. اگر اشتباه نکنم، درست هفت شبانه روز مقاومت کردیم و جنگیدیم، ولی باز منطقه تثبیت
نشد.
روز هفتم دیگر نفس بچه ها گرفته شده بود. روحیه مان هم تعریفی نداشت. شرایط طوري بود که از عقب هم نمی
شد نیروي کمکی بیاید. تحمل هر لحظه، سخت تر از لحظه ي قبل می شد برامان. آتش دشمن شدیدتر می شد و
مقاومت ما ضعیفتر.
پاتک آخرش را انگار فقط براي پیروز شدن زده بود. کار داشت به جاي باریکی می کشید. بعضی ها زده بودند به در
ناامیدي و پاك داشتند مأیوس می شدند.تو این حال و هوا، یکهو سر و صداي بی سیم بلند شد. صداي عبدالحسین
را که شنیدم، روحیه ي دیگري پیدا کردم. با رفیعی " 1 ". کار داشت. همان نزدیکی بود. سریع آمد و گوشی را از
دست بیسیم چی قاپید. تو آن سرو صدا و انفجارهاي پی در پی، شروع کرد بلند - بلند حرف زدن.
ازلابلاي حرفها، وقتی فهمیدم عبدالحسین می خواهد چکار کند، کم مانده بود ازخوشحالی فریاد بزنم!سریع دویدم
مابین بچه ها و تا مقاومتشان بیشتر شود، خبر را به شان دادم. تو آن شرایط سخت، این کار او هزاران بار از عسل
شیرین تر بود براي ما.
تصمیم گرفته بود یکی از گردانهایش را براي کمک بفرستد، و فرستاد. مهم تر از این قضیه، آمدن خود او بود. بچه
ها وقتی او را کنار
پاورقی
-1 فرمانده تیپ امام صادق (سلام االله علیه)
رفیعی دیدند، روحیه شان از این رو به آن رو شد. پابه پاي بقیه شروع کرد به جنگیدن.
تو مدت کوتاهی، ورق به نفع ما برگشت و مدتی بعد، منطقه ي ما هم تثبیت شد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef