eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
40 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 شب عملیات را هنوز یادم هست؛ شاید هیبت منطقه و صعب العبور بودن مسیر، تعدادي از بچه ها را، به اصطلاح، گرفته بود. احساس می کردم کار به نظرشان خیلی مشکل آمده. بعضی شان حتی نگران بودند. این حالت ولی زیاد طول نکشید. تو نقطه ي رهایی، عبدالحسین نشست براشان به حرف زدن. عجیب اطمینان وآرامشی داشت. با آن چهره ي ساده و نورانی اش طوري حرف می زد و چیزهایی می گفت که آدم از دنیا و مافیها کنده می شد. ادامه ي صحبتش وقتی به عملیات و گوشزد کردن آخرین نکته ها رسید، همه ي چهره ها را مصمم تر از قبل می دیدي.ازلابلاي صحبت بچه ها می شد فهمید که دیگر شرایط خاص عملیات و عوارض زمین، مد نظر هیچ کس نیست. وقتی راه افتادیم، روحیه ي بچه ها طوري بود که انگار می خواستند براي یک عملیات ساده و کم درد سر بروند. گروه عبدالحسین، اولین گروهی بود که به خط دشمن زد. پشت بندش بقیه ي گروهها وارد عمل شدند. با همان حمله ي اول، دژ دشمن شکست. بعد از عملیات، پاکسازي سریع شروع شد. عبدالحسین تو جزئی ترین کارها، همپاي بچه ها بود. از سنگرها سرکشی می کرد، اسیرها را می فرستاد عقب، حتی تو جمع کردن اجساد دشمن کمک می کرد. با روحیه و با نشاط، گرم کار می شد و در همان حال، با بچه ها هم حرف می زد و روحیه می داد به شان. حال و هواي عجیبی داشت؛ روحیه ي بعد از عملیاتش، نسبت به قبل از عملیات، نه تنها پایین نمی آمد، بلکه بهتر هم می شد. این خصوصیتش را به تمام بچه هاي تیپ هم سرایت می داد. گردان و تیپی که او فرمانده اش بود، از آن معدود تیپهایی بود که بعد از عملیات، در خواست نیروي کمکی بکند یا بگوید: نیروي من خسته است و بخواهد تیپ دیگري به جاي تیپ او بیاید. بچه ها وقتی منطقه را تصرف می کردند، تازه براي یک نبرد سخت تر، و براي پاتکهاي سنگین دشمن آماده می شدند. در آن عملیات، تو منطقه ي آزاد شده که مستقر شدیم، به فاصله کمی، دشمن از جناح دیگري پاتک زد، از آن پاتکهاي سنگین و تمام عیار. بچه هایی که آن سمت بودند، تعدادشان شاید به انگشتان دو دست هم نمی رسید. شرایط طوري بود که جناحهاي دیگر را نمی شد خالی کرد و به کمک آنها رفت. عبدالحسین تا فکر نیروي کمکی بکند براي آن جناح، درگیري شدید شد.بچه ها دفاع جانانه اي می کردند، با همان تعداد کم. تو مدت کوتاهی، کار به جاي باریک کشید. حالا بچه ها با نارنجک جلوي دشمن را می گرفتند " 1 ".حتی تو چند مورد، کار به جنگ تن به تن هم رسید. ولی عراقی ها نتوانستند نفوذ کنند.تو شنودي که از بی سیمهاشان داشتیم، فهمیدیم قصد عقب نشینی دارند. فکر می کردند نیروي زیادي از ما روي آن ارتفاع مستقر شده. این درست تو وقتی بود که بالاي آن ارتفاع، فقط دو نفر از بچه ها مانده بودند: بیسیم چی و یک رزمنده ي دیگر. بقیه، یا شهید شده بودند یا مجروح. همان دو نفر، جوري آتش می ریختند که دشمن فکر کرده بود با نیروي زیادي طرف است. وقتی می خواستند عقب نشینی کنند، تو بیسیم می شنیدم که فرمانده شان می گفت:«اگه بیاین عقب همه تون تیرباران می شین.» بیچاره ها از این طرف داد می زدند:«ما تلفاتمون زیاد بوده، دیگه نمی توانیم بند بیاریم.»... اینها را به بچه هاي روي ارتفاع از طریق بیسیم می گفتم. همین باعث می شد بیشتر از قبل مقاومت کنند. به قول عبدالحسین: «خواست خدا بود پاورقی -1 به همین خاطر آن ارتفاع، به ارتفاع نارنجکی معروف شد که اون ارتفاع حفظ بشه.» آخر کار هم باز خود او همتی کرد. یک گردان نیروي کمکی فرستاد براي آن ارتفاع. فرمانده ي گردان مابین راه شهید شد. نیروها ولی خودشان را به ارتفاع رساندند. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□