#خاکهاينرمکوشک🪴
#قسمتهفتادچهارم🪴
🌿﷽🌿
آخرین نفر
محمد حسن شعبانی
قبل ازعملیات خیبر، جلسه ي مهمی گذاشتند.تمام فرماندهان رده بالا آمده بودند.یادم هست یکی شان رو کالک و
نقشه داشت از محورهاي مهم عملیات می گفت، در ضمن، کار یک یک فرماندهان عملیات را هم براشان توضیح می
داد.
در این مابین،نوبت رسید به عبدالحسین. خونسرد و طبیعی نشسته بود و داشت به حرف فرمانده گوش می داد.
چون کار عبدالحسین مهم و حساس بود، حرفهاي آن فرمانده هم به درازا کشید. یکدفعه عبدالحسین بلند شد و
حرف او را قطع کرد. گفت: «اخوي این حرفها به درد ما نمی خوره!» چشمهام گرد شد.همه مات و مبهوت او را نگاه
می کردند. تو جلسه ي به آن مهمی، انتظار هر حرفی داشتیم غیر از این یکی. عبدالحسین به نقشه ها اشاره کرد و
ادامه داد: «اینها دردي رو از برونسی دوا نمی کنه.»
فرمانده با حالت جدي گفت: «یعنی چی حاج آقا؟! منظور شما رو نمی فهمم.»
عبدالحسین لبخندي زد و گفت: «ببخشین اگر جسارت نشه، می خوام بگم که شما براي کار من، فقط بگو کجا رو
باید بگیرم؛ یعنی منطقه رو نشون بده، با قایق، با هرچی که هست منو ببر اون جا و بگو منطقه اینه، باید این جا رو
بگیري.»
فاصله مان با آنها زیاد بود. باید نزدیکترین نقطه را به خط مقدمشان انتخاب می کردیم و آذوقه و مهمات را می
بردیم آن جا. با کمک بچه هاي اطلاعات، و با حضور لحظه به لحظه ي خودعبدالحسین، نقطه ي مرکزیت عملیات
مشخص شد.
تعدادي از بچه ها را مابین عقبه ي خودمان و آن نقطه مستقر کردیم، براي حفاظت و نگهبانی از مسیر. موقعیت
منطقه طوري بود که نه می شد جاده بزنیم و نه می شد از هیچ وسیله نقلیه اي استفاده بکنیم. تنها چاره ي ما
براي حمل آذوقه و مهمات، فقط قاطر بود؛ ولی رساندن آب به آن طرف، مشکلی بود که قاطر هم حلش نمی کرد.
بعد از فکر و مشورت زیاد، بنا شد ما بین مسیر را لوله کشی کنیم. کار سخت و محالی به نظر می رسید، ولی شد.
تو تمام مسیر، لوله هاي پلاستیکی کار گذاشتیم.قسمتهایی را که لوله ها می آمد روي زمین و توي دید بود، با
زحمت زیادي استتار می کردیم.
پال به پاي لوله کشی، آذوقه و مهمات را هم به تدریج منتقل کردیم. یک مورد را اگر دشمن می دید، عملیات
قطعی لو می رفت. تمام این کارها را
مخفیانه، و در کمال استتار ردیف می کردیم. البته دشمن هم بیکار نبود؛ گشتی می فرستاد و رو حساب احتمالاتی
که می داد، دائماً همان اطراف آتش می ریخت. حتی چند تا از بچه ها شهید شدند. تنها برگ برنده اي که دست ما
بود، این بود که دشمن تو مخیله اش هم راه نمی داد که بخواهیم، و بتوانیم از آن نقطه عملیات کنیم.
تو تمام این مدت چیزي که روحیه بچه ها را بالا می برد و باعث می شد خم به ابروشان نیاید، حضور خود
عبدالحسین بود. تو همه ي مراحل کار. جدیتی که داشت، کم نظیر بود. در آخرین قسمت کار، خود او تمام مسیرها
را دقیقاً چک کرد.فرمانده گردانها و گروهانها و دسته ها را از مسیر عبور داد. تک تکشان را به کار و وظیفه شان
آشنا کرد. براي نیروها هم خودش حرف زد. همه را نسبت به مسیر و عوارضش توجیه کرد.گفت که چطور باید عبور
کنند و چطور باید به دشمن بزنند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef