eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 *توسل به ائمه علیهم السلام* محمدحسین یوسف الهی با اینکه از لحاظ سنی جوان بود اما مانند یک پدر برای بچه های اطلاعات زحمت می‌کشید به آب و غذایشان رسیدگی می کرد مراقب نماز و عباداتشان بود ماموریت هایشان را زیر نظر می‌گرفت و خلاصه مانند یک پدر دلسوز احساس مسئولیت داشت و از آنها مراقبت می کرد وقتی قرار بود بچه‌ها برای شناسایی بروند خودش قبل از همه می‌رفت و محور را بررسی می‌کرد بعد بچه‌ها را تا اواسط راه همراهی می‌کرد و محور را تحویلشان می‌داد تازه بعد از اینکه گروه به طرف دشمن حرکت می‌کرد می‌آمد و اول محور منتظرشان می‌نشست گاهی کنار آب، گاهی روی تپه، یا هر جای دیگر، فرقی نمی‌کرد ساعتها منتظر می‌ماند تا برگردند وقتی کار شناسایی طول می‌کشید و یا اتفاقی برای بچه ها می افتاد که با تأخیر برمی‌گشتند مثلاً به سنگر کمین برمی خوردند، عراقی ها می‌دیدنشان یا راه را گم می‌کردند و یا هر اتفاق دیگر، در همه این احوال محمد حسین از جایش تکان نمی‌خورد و با توجه به سختی انتظار کشیدن مدت‌ها با دل شوره و نگرانی می نشست و چشم به راه می دوخت بارها شنیدم که می گفت وقتی بچه‌ها به شناسایی می روند برای سلامتی و موفقیت شان به ائمه علیهم السلام متوسل می‌شوم و تا برگردند به دعا و ذکر می‌نشینم و منتظرشان می شوم اگر زمانی حادثه‌ای برای یکی از بچه ها رخ می‌داد محمدحسین مثل مرغ سرکنده می‌شد خودش را به آب و آتش می‌زد تا او را نجات دهد هر کاری از دستش برمی‌آمد انجام می داد و تا زمانی که موفق نمی‌شد آرام نداشت نیروهای اطلاعات هم به او خیلی علاقه داشتند شاید یکی از انگیزه‌های قوی بچه ها برای ماندن در اطلاعات با وظایف سخت و دشوار حضور محمدحسین بود همه از صمیم قلب به او عشق می ورزیدند طوری بود که حاضر می‌شدند جانشان را برای محمد حسین بدهند یعنی حاضر بودند خودشان شهید شوند اما او حتی زخمی نشود و یا شب تا صبح توی محورها بیداری بکشند و به خطر بیفتند اما برای محمدحسین اتفاقی نیفتد خیلی وقتها می شد که محمدحسین می‌آمد محوری را راه‌اندازی کند و با بچه‌ها تا اواسط مسیر برود جلویش را می‌گرفتند و می‌گفتند تو جلو نیا اما محمدحسین گوش نمی کرد یک بار توفیقی حاصل شد و من خودم دو شب‌ مهمان بچه‌های اطلاعات شدم آنجا از نزدیک دیدم که محمدحسین چطور به نیروها رسیدگی می‌کرد سرشب وقتی بچه‌ها می‌خواستند به شناسایی بروند او نیز همراهشان رفت وقتی به سنگر برگشت بیدار نشست و مشغول ذکر و دعا شد قبل از آمدن بچه ها بلند شد و برایشان چای درست کرد غذا را آماده کرد و سنگر را از هر لحاظ برای ورود آنها مهیا کرد چون می‌دانست بچه‌ها چه ساعتی بر می‌گردند خودش زودتر برای استقبال آنها به محور رفت و منتظرشان نشست و بعد همگی با هم به داخل سنگر آمدند نیروها خسته بودند و زود خوابیدند اما محمدحسین همچنان بیدار بود روی بچه‌ها پتو می‌کشید و مواظب بود تا سرما نخورند می‌گفت اینها آنقدر خسته اند که نصف شب اگر سردشان بشود بلند نمی شوند خودشان را بپوشانند آن وقت سرما می خورند خلاصه در یک کلام محمد حسین نسبت به همه چیز و همه کس احساس مسئولیت می کرد چه در مورد نیروهایش چه در مورد وظیفه‌ای که به دوشش گذاشته بودند *گوهرپاک‌توازمدحت‌مامستغنی‌است* *فکرمشاطه‌چه‌باحسن‌خدادادکند* 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef