#رمان_مسافر_عاشق❤️
#قسمت_ششم
با شوخی هایت حسابی حالم را جا می آوری...حالا دیگر من هم مثل تو با اشتیاق و نشاط حرف میزنم ، لا بہ لاے صحبت هایت همیشہ دلبرے هایت را هم داری...!
این خصوصیتت را دوست دارم...یعنی تمام خصوصیاتت را دوست دارم اما این یکے مرا وابستہ تر میکند...گاهے با خودم می گویم #کاش_اینقدر_خوب_نباشی...
مشغول دیدن تلوزیون بودیم...دستت را دور گردنم انداختہ اے...تو مشغول تماشاے تلوزیون!من هم از این فرصت ها براے اینکہ بیشتر بودنت را حس کنم استفاده میکنم...!!
بہ حلقه ی ازدواجمان در دستت خیره میشوم...در همان حال دستم آرام کنار دستت نزدیک میکنم و بہ حلقہ هایمان نگاه میکنم...
دقیقا عین هم...اما براے تو کمی بزرگتر...!
یکباره با صدایت بہ خودم می آیم با شیطنت بہ چشم هایم نگاه میکنے و میگویی: بہ چی فکر میکنی؟
خنده ام میگیرد...دارم بہ #دیوونہ_بازے هایت فکر میکنم! با همان حالت چهره ات بہ چشمانت زل میزنم و با لحن بچگانہ اے میگویم : بہ آقامون!
می خندی و در لا بہ لاے خنده هایت می گویی : با وجود تو دیگہ نیازے بہ بچہ نداریم...!
نویسنده: مـــریم یــــونسے
❤️🌺❤️🌺❤️🌺❤️🌺
تلگرام 👇👇
https://t.me/hedye110
👇👇ایتا
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
@hedye110
🏴🍂🏴🍂🏴🍂
@hedye110
#کتاب_هفت_شهر_عشق.......
#قسمت_ششم
شب از نيمه گذشته و فرستاده امير مدينه در جستجوى امام حسين(ع) است.
او وارد كوچه بنى هاشم مى شود و به خانه امام مى رسد.
درِ خانه را مى زند و سراغ امام را مى گيرد.
امام، داخل خانه نيست. به راستى، كجا مى توان او را پيدا كرد؟
مسجد پيامبر در شب هاى پايانى ماه رجب، صفاى خاصّى دارد و امام در مسجد پيامبر، مشغول عبادت است.
فرستاده امير مدينه، راهى مسجد پيامبر مى شود و پس از ورود به آن مكان مقدّس، بدون درنگ نزد امام حسين(ع) مى رود. امام در گوشه اى از مسجد همراه عدّه اى از دوستان خود، نشسته است. فرستاده امير رو به امام حسين(ع) مى كند و مى گويد:
ــ اى حسين! امير مدينه شما را طلبيده است.
ــ من به زودى پيش او مى آيم.
امام خطاب به اطرافيان خود مى فرمايد: "فكر مى كنيد چه شده است كه امير در اين نيمه شب، مرا طلبيده است. آيا تا به حال سابقه داشته است كه او نيمه شب، كسى را نزد خود فرا بخواند؟
همه در تعجّب هستند كه چه پيش آمده است.
امام مى فرمايد: "گمان مى كنم كه معاويه از دنيا رفته و امير مدينه مى خواهد قبل از آنكه اين خبر در مدينه پخش شود، از من بيعت بگيرد".
آيا امام اين موقع شب، نزد امير مدينه خواهد رفت؟ نكند خطرى در كمين باشد؟
آيا معاويه از دنيا رفته است؟
آيا خلافت شوم يزيد آغاز شده است؟
يكى از اطرافيان امام از ايشان مى پرسد: "اگر امير مدينه شما را براى بيعت با يزيد خواسته باشد، آيا بيعت خواهى نمود؟"
امام جواب مى دهد: "من هرگز با يزيد بيعت نمى كنم. مگر فراموش كرده اى كه در پيمان نامه صلحِ برادرم امام حسن(ع)، آمده بود كه معاويه نبايد جانشينى براى خود انتخاب كند. معاويه عهد كرد كه خلافت را بعد از مرگش به من واگذار كند. اكنون او به قول و پيمان خود وفا نكرده است. من هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد، چون كه يزيد مردى فاسق است و شراب مى خورد".
🖕این فصل ادامه دارد......
🏴🍂🏴🍂🏴🍂🏴🍂
تلگرام 👇👇
https://t.me/hedye110
👇👇ایتا
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@hedye110
#هرگز_فراموش_نمیشوی..........
#قسمت_ششم....
#ایستگاه_دوم........
تو از دوستانت عهد گرفتى كه زهد پيشه كنند، آنان الگوى من هستند، از من خواسته اى كه از آنان پيروى كنم، زندگى آنان به من هشدار مى دهد كه از عشق به دنيا پرهيز كنم، دلبستگى به دنيا، بزرگ ترين دشمن سعادت من است.
🌹🌹
اكنون به حال خود نظر مى كنم، آيا من پيرو دوستان تو هستم؟ راه من كدام است؟ وقتى دل من از عشق به دنيا پر شده است و تلاش مى كنم تا ثروت بيشترى براى خود جمع كنم، فريب شيطان را خورده ام و راه او را رفته ام.
🌹🌹
بهره گيرى از نعمت هاى حلال دنيا، بد نيست، امّا دل بستن به آن بد است، زهد اين است كه وقتى من ثروتى را از دست مى دهم غمناك نشوم و وقتى ثروتى را به دست مى آورم به آن دلبسته نشوم.
🌹🌹
من كى بيدار خواهم شد؟ وقتى كه مرگ به سراغم آيد، آن روز من بايد همه ثروت و دارايى خود را بگذارم و از اين دنيا بروم، آن وقت مى فهمم كه حقيقت دنيا، چيزى جز بازى نبوده است و فقط زندگى آخرت است كه زندگى واقعى است، زندگى آخرت، هرگز تمام شدنى نيست و ابدى است.
🌹🌹
دوستان تو مى دانستند كه قدر و ارزش انسان چقدر است. درجه وجودى من از تمام جمادات بالاتر است، چرا من خودم را به مشتى طلا يا سنگ و آجر و... مى فروشم؟
🌹🌹
وقتى من بفهمم تو چه عظمتى در وجودم قرار داده اى، ديگر دلبسته اين دنيا نمى شوم و از عشق به دنيا، آزاد مى گردم، آن وقت ديگر، حسرتِ ثروت بيشتر نخواهم داشت، زهد واقعى را تجربه خواهم كرد.
🌹🌹
خدايا! روح تشنه مرا از اين قطره هاى كوچك آزاد كن! كارى كن كه من بفهمم: تو دلى به من داده اى كه همه درياها در آن، قطره اى بيش نيستند! از تو مى خواهم به من بفهمانى كه ارزش دل من از همه جهان هستى بالاتر است. اگر من اين گونه شوم، ديگر براى دنيا شادمان نمى شوم و وقتى آن را از دست بدهم، رنج نمى برم، من از عشق به قطره ها آزاد مى شوم زيرا هزاران دريا را در آغوش دارم، آنگاه ديگر براى چه غم و اندوه داشته باشم؟ از اين كه دنيا را از من گرفته اند، غصّه نمى خورم و اندوهناك نمى شوم، چرا كه من به ارزش خود پى برده ام، من به آرامش رسيده ام.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
کمال بندگی ====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
•[ #خدای_خوب_ابراهیم ]•
•[ #قسمت_ششم ]•
🌹~امر به معروف~🌹
دیده بود که در جبهه چند جوان روستایی ساده دل هستند که نماز نمی خوانند. ابراهیم برایشان خرج کرد. با آنها رفیق شد و... مدتی بعد به آنها کفت: چرا نمی آیید برای نماز؟ میدونید چقدر نماز اول وقت اهمیت داره؟ گفتند: راستش رو بخواهی نماز بلد نیستیم.
ابراهیم با کمک یکی از دوستان، برای آنها آموزش نماز را شروع کرد. وقت گذاشت تا نمازخوان شدند. امر به معروف های ابراهیم اینگونه ساده و دقیق بود.
«آمران به معروف، نهی کنندگان از منکر و حافظان حدود (و مرزهای) الهی (مومنان حقیقی اند) و بشارت بده به (اینچنین) مومنان!»
[توبه،112]
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef