eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 💗 🌼 فردا، آخرین روز بود ... می رفتیم شلمچه ... دلم گرفته بود ... کاش می شد منو همون جا می گذاشتن و برمی گشتن ... تمام شب رو گریه کردم ... . راهی شلمچه شدیم ...برعکس دفعات قبل، قرار شد توی راه راوی رو سوار کنیم ... ته اتوبوس برای خودم دم گرفته بودم ... چادرم رو انداخته بودم توی صورتم ... با شهدا حرف می زدم و گریه می کردم توی همون حال خوابم برد ... . بین خواب و بیداری ... یه صدا توی گوشم پیچید ... چرا فکر می کنی تنهایی و ما رهات کردیم؟ ... ما دعوتتون کردیم ... پاشو ... نذرت قبول ... . چشم هام رو باز کردم ... هنوز صدا توی گوشم می پیچید ... . اتوبوس ایستاد ... در اتوبوس باز شد ... راوی یکی یکی از پله ها بالا میومد ... زمان متوقف شده بود ... خودش بود ... امیرحسین من ... اشک مثل سیلابی از چشمم پایین می اومد ... . اتوبوس راه افتاد ... من رو ندیده بود ... بسم الله الرحمن الرحیم ... به من گفتن ... شروع کرد به صحبت کردن و من فقط نگاهش می کردم ... هنوز همون امیرحسین سر به زیر من بود ... بدون اینکه صداش بلرزه یا به کسی نگاه کنه ... اتوبوس توی شلمچه ایستاد ... خواهرها، آزادید. برید اطراف رو نگاه کنید ... یه ساعت دیگه زیر اون علم ... از اتوبوس رفت بیرون ... منم با فاصله دنبالش ... هنوز باورم نمی شد ... . صداش کردم ... نابغه شاگرد اول، اینجا چه کار می کنی؟ ... . برگشت سمت من ... با گریه گفتم: کجایی امیرحسین؟ ... . جا خورده بود ... ناباوری توی چشم هاش موج می زد ... گریه اش گرفته بود ... نفسش در نمی اومد ... . همه جا رو دنبالت گشتم ... همه جا رو ... برگشتم دنبالت ... گفتم به هر قیمتی رضایتت رو می گیرم که بیای ... هیچ جا نبودی ... . اشک می ریخت و این جملات رو تکرار می کرد ... اون روز ... غروب شلمچه ... ما هر دو مهمان شهدا بودیم ... دعوت شده بودیم ... دعوت مون کرده بودن ... . پایان..... 🎁 🎁🎁 🎁🎁🎁 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
﷽ مسیر دو ساعت و نیمه دمشق تا بیروت به کندی می گذشت و حرکت خودروهای مردمی که از ترس هجوم تکفیری ها به سمت لبنان می گریختند آهنگ رفتنمان را کندتر می‌کرد به غیر از خودروها حاشیه‌ های جاده نیز از انبوه زنان و کودکان و پیرمردهایی که بار و بنه چند روزه‌ای صرفاً برای زنده ماندن با خود به دوش می‌کشیدند پر بود نگاهشان می کردیم بیشتر کودکان پابرهنه بودند چقدر این صحنه شبیه روزهایی بود که زنان و کودکان عرب خوزستان از سوسنگرد و بستان و هویزه و حمیدیه آواره بیابان‌ها بودند و به طرف اهواز فرار می‌کردند دلم از درد ریش ریش شده بود اما چه کاری از دستمان برمی‌آمد؟ نزدیک مرز لبنان که رسیدیم ابوحاتم گذرنامه‌های مان را به ماموران لبنانی داد و آنها مهرشان کردند برای عبور از مرز مشکلی نداشتیم اما نمی‌دانستیم که مردم آواره سوری چگونه از این مرز عبور می‌کنند و اصلاً به اینجا می رسند یا نه؟ ای کاش می ماندیم و با تاول پاهایشان، با چشمان اشکبار شان و دلهای شکسته شان همراهی می‌کردیم لبنان کشور نسبتاً کوچکی است از مرز تا بیروت خیلی راه نبود وارد شهر که شدیم همه چیز برعکس دمشق بود خلوتی خیابان ها جای خود را به ترافیک سنگین خودروها داده بود تقریباً کرکره هیچ مغازه ای پایین نبود جلوی پیاده روها و سر بلوارها چراغهای رنگی لابلای درختان کاج سبز و کوتاه که نماد کشور لبنان هم هستند خاموش و روشن می شد ساختمان های بلند به واسطه ظاهر استوار و چراغ های روشنشان زنده به نظر می آمدند شهر پر بود از شور و نشاط مردم غالباً با خیال آسوده و به دور از ناامنی سرگرم زندگی روزمره شان بودند به یک میدان بزرگ رسیدیم کاج های چند طبقه با فاصله منظم دور تا دور میدان از توی چمن‌ها قد کشیده بودند و وسطشان فواره آبی بالا می‌رفت و به شکل نیلوفری می‌شکفت و پایین می ریخت با همه نزدیکی بیروت تا دمشق چقدر فاصله میان این طبیعت آرام و رویایی با طبیعت به هم ریخته و خیابان‌های زخم‌خورده دمشق بود ابو حاتم که آرامش و شادی بیروت را می‌دید حالا مثل اینکه دلش بیشتر برای مردم سوریه می سوخت با اندوهی که علیرغم سعی او درلحنش پیدا بود گفت *اگر ۳۰ سال پیش بذر حزب الله در اینجا پاشیده نمی‌شد تکفیری‌ها اینجا رو هم مثل سوریه ویران و ناامن می‌کردند* با ته مایه‌ای از شکایت جوابش را دادم که خب شما که اینو می دونید چرا توی سوریه حزب‌الله دیگه‌ای درست نمی‌کنید نکنه جوان‌هایی مثل جوان‌های حزب‌الله ندارین؟ ابو حاتم انگار که بهش بر خورده باشد بلافاصله گفت چرا داریم ولی تا امروز یکی مثل *سردار متوسلیان* نداشتیم که همه‌جوره آموزشمون بده که شکر خدا با اومدن *ابو وهب* این مشکلمون هم داره حل میشه انشالله ابو وهب حزب‌الله دوم رو توی سوریه تشکیل می‌ده البته کار خیلی مشکلیه 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸