#خداحافظ_سالار☘
#پارتچهلهشتم🌿
✨﷽✨
او از سخنرانی پرشور امام در بهشت زهرا تعریف کرد و از آشنایی با جوانی ۱۹ ساله به اسم محمود شهبازی که اصفهانی بود و از طرف دانشجویان دانشگاههای تهران مسئولیت سازماندهی جوانان و دانشجویان را برای امنیت بهشت زهرا به عهده داشت
هنوز زخم تاول ها خوب نشده بود که حسین دوباره آهنگ تهران کرد این دفعه با آیت الله مدنی و دکتر باب الحوائجی و یک ماشین پر از اسلحه
وقت رفتن حسین یک جمله گفت
*کار شاه تمومه*
زمستان رفته بود از نوک قندیل های سفید و بلوری که زیر شیروانی آویزان بودند آب روی آسفالت می افتاد
آفتاب وسط آسمان بود اما زورش به یخها نمی رسید
من و حسین از روی تراس خانه به محوطه چاله قام دین نگاه می کردیم
دل و دماغ چیدن سفره هفت سین را نداشتم
رادیو سرود
*از خون جوانان وطن لاله دمیده*
را می خواند و من برای زینب ۲۰ روزهام بغض میکردم
اردیبهشت ماه سال ۱۳۵۸ حسین از تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در استان همدان خبر داد و گفت
سپاه در حال حاضر فقط در تهران تشکیل شده و ما اولین سپاه استانی تو سطح کشوریم که اعضای تشکیلدهندهش بچه مسلمان های انقلابی و مبارز هستند
و نکته جالب اینکه فرمانده ما یه زنه
زنی به اسم طاهره دباغ که ٧ دختر داره و یه پسر که سالها شکنجههای زندان ساواک را تحمل کرده
مدتها برای آموزش نظامی به لبنان و فلسطین رفته و قبل از پیروزی انقلاب در ایام تبعید امام با ایشون در دهکده نوفل لوشاتو پاریس بوده و این شیر زن با تجربه امروز با حکم مستقیم امام به همدان آمده تا سپاه را فرماندهی کنه
ساختمان سپاه در محل پیشاهنگی در ساختمانی دو طبقه بود که در طبقه بالا خواهران سپاهی و در طبقه پایین برادران بودند
حسین شیفته مرام و ادب و اخلاص همکاران سپاهیاش شد و بیشتر از همه از فرمانده عملیات سپاه یاد میکرد و میگفت
شناسنامه های ما خیلی شبیه هم هستند حسین شاه کوهی و حسین شاه حسینی
اما من کجا و آن کجا
هر روز یه جارو برمیداره ازسر خیابان پیشاهنگی تا وسط خیابون رو جارو میزنه و میگه زیر پای مردم شریف باید تمیز باشه
آقای شاه حسینی فردی انقلابی بود که با بقیه بچههای سپاه یه بهشت کوچولو توی ساختمان پیشاهنگی درست کردن و اسمش شد سپاه
حسین هر روز یک مطلب تازه از سپاه میگفت که من به حال او و بقیه حسرت میخوردم
پیشنهاد دادم که عضو بخش خواهران سپاه شوم او هم استقبال کرد
با اینکه می دانست باردارم فقط تاکید کرد که آموزشهای نظامی سنگین را انجام ندهم
سپاه تازه تاسیس همدان ۳۷ عضو در قسمت برادران داشت و ۲۵ نفر در قسمت خواهران که همه به جز من مجرد بودند
آموزش فشرده نظامی در زمستان سرد و یخبندان کوهپایه الوند و جایی که به دره گرگ معروف بود شروع شد
دره گرگ به یک تبعیدگاه در سیبری بیشتر شبیه بود تا یک اردوگاه آموزشی
تا چشم کار میکرد برف بود و برف
و میتوانستیم تصور کنیم گرگهایی را که تا پشت سیم خاردارهای دور اردوگاه میآمدند
خواهران از همان بدو ورود میخندیدند و میگفتند
ببخود نیست که به اینجا می گن دره گرگ اینجا فقط گرگ میتونه دوام بیاره خدا به دادمون برسه
دختر خانم دباغ یکی از اعضای این گروه بود همه خواهران میدانستند که متاهلم اما او هم که از بقیه به من نزدیکتر بود نمی دانست که باردارم
حتم داشتم که حسین هم هیچ سفارشی به مربیان سختگیر آموزشی نکرده است
هر چهار مربی از دوستان نزدیک حسین بودند
علی شادمانی، جمشید ایمانی، محمد بهنامجو، اسدالله طهماسبی
روزها روش کار با اسلحه را یاد میگرفتیم از کلت کمری تا تیربار سنگین و از کار با قطب نما تا نقشه خوانی و عبور از موانع تا کوه پیمایی های طولانی و غروب آفتاب و بعد از نماز مغرب از فرط خستگی مثل جنازه توی آسایشگاه می افتادیم
آسایشگاهی که قرار بود روی آسایش به خود نبیند
یک شام سربازی به ما میدادند و سر روی تخت چوبی و سفت نگذاشته بودیم که صدای رگبار های پیاپی مثل جن زده ها از تخت جدایمان می کرد و اگر در آسایشگاه حاضر نمیشدیم نمره منفي میگرفتیم
و چند نمره منفی یعنی حذف از دوره آموزشی
نمیخواستم بارداری ام مانع جنب و جوشم شود و هم نمی خواستم به تو راهیم آسیب برسد
اما در این فعالیت سنگین کاملا مردانه خیلی ها کم آورده بودند
به هر صورت تحمل کردم و پا به پای بقیه آمدم تا اینکه آقای ایمانی تنبیه را برای همه در نظر گرفت که ناچار شدم به دختر خانم دباغ بگویم که باردارم
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸