#خداحافظ_سالار☘
#پارتصددازدهم🌿
🌿﷽🌿
همان جمعی بودیم که دفعه قبل از فرودگاه امام به دمشق رفتیم
زهرا، سارا، حسین من به اضافه برادر حسین اصغر آقا و خانمش
چهار روز مانده به اربعین سوار پرواز تهران نجف شدیم
حسین اسم این سفر با حضور در راهپیمایی را
«تمام کردن ماموریت ناتمام» گذاشته بود
شب به نجف رسیدیم به زیارت آقا امیرالمومنین علی علیه السلام رفتیم چه صفایی داشت
من که در زینبیه در مسیر حرم به صدای تیر عادت کرده بودم احساس کردم در امن ترین نقطه روی زمین ایستادهام
شب منزل یک طلبه عراقی خوابیدیم که رسما میزبانی را با اخلاق و ادب و حسن خلق تمام کرد
صبح کوله هایمان را برداشتیم تازه فهمیدیم که چه خبطی کردیم
توی کوله من فقط ۵ کیلو آجیل بود
سارا و زهرا هم بار اضافی آورده بودند
حسین وسایل غیرضروری را کنار گذاشت و وسایل مورد نیاز ما سه نفر را توی کوله خودش جا کرد و کوله تقریباً نصف قد خودش شد
ماندیم که این کوله بلند و سنگین را چگونه میکشد
مقداری از بار را اصغر آقا با اصرار ازش گرفت
حرکت کردیم همه کفش کتانی پوشیده بودیم فقط حسین دمپایی به پا داشت
گفتم
مگه میشه نود کیلومتر را با دمپایی رفت
گفت
نگاه کن به این پیرمردها و پیر زنها و بچه های عرب بیشترشون دمپایی پاشونه
اگه ما از نجف شروع کردیم اونا از بصره راه افتادن یعنی ۷۰۰ کیلومتر راه میرن فقط به عشق حضرت زینب
جلوتر از ما حرکت میکرد که گم نشویم
شال بلند و سیاهی روی سرش انداخته بود که کسی او را نشناسد
با این حال گاهی صید نگاه دوستانش می شد
دعا می خواندیم و راه می رفتیم و هر از گاهی به نیت یکی از رفتگان گام میزدیم
سیل جمعیت میلیونی و حرکت روان آنها رو به کربلا خستگی را از پاها به در می برد
هر طرف که نگاه میکردی دیدنی بود زنی را دیدم که دختربچهاش را توی جعبه میوه گذاشته بود و با طناب روی زمین میکشید
پیرمردی که با دو پای قطع شده چهار دست و پا روی زمین راه می رفت
کاروان جانبازانی که از ایران آمده بودند و با ویلچر این مسیر طولانی را طی میکردند
جوانان پرشور عراقی و لبنانی که با بیرق های بلند شعر حماسی میخواندند و هروله کنان صف مردم را میشکافتند تا به کربلا برسند
روی بیشتر عمودها عکس شهدای عراقی مدافع حرم بود و عده ای از بسیجیان ایرانی روی کوله پشتی هایشان عکس حاج قاسم سلیمانی را زده بودند
دیدن این همه شور و شعور هر زائری را به عمق تاریخ میبرد و با کاروان اسیران کربلا همراه میکرد
خسته که می شدیم کنار هر موکبی میخواستیم میایستادیم و از هر نوع غذایی که دوست داشتیم می خوردیم
حسین جمعمان میکرد و
می گفت
فکر کنید که زینب کبری و کاروان اسرای شام تو این مسیرها چه کشیدند؟
چه تازیانه هایی خوردن چه توهینهایی شنیدن چه تلخی هایی چشیدن اما زینب کبری مثل کوه مقاوم و محکم تا آخر ماند تا پیام برادرش را به گوش تاریخ برساند
حسین که حرف می زد خودم را در زینبیه و دمشق می دیدم کنار او و همپای او
اصلاً ما را آورده بود که مفهوم رسالت زینبی را با گوشت و پوست و استخوان مان احساس کنیم
دمدمای غروب بیشتر مردم به داخل موکب ها می رفتند تا شب را صبح کنند
کمی دیر شده بود و اکثر جاهای مسقف پر بود ناچار شدیم روی موکت در محوطه باز بخوابیم
هوا کمی سرد بود حسین برایمان چند پتو از گوشه و کنار جمع کرد و سر و سامانمان داد
خودش و برادرش هم به قسمت مردها رفتند
خوابم نمی برد حس پنهانی به من میگفت که این اولین و آخرین سفر اربعین با حسین است
خوب تماشایش کن
نصف شب روی دخترها را کشیدم از دور به قسمت مردان که حسین میانشان بود نگاه کردم
نخوابیده بود زل زدم به او که اصلاً
*با خواب بیگانه بود و نماز شب را برای خودش مثل نماز واجب می دانست*
زل زدم تا این لحظه های بی تکرار را خوب در خاطرم ثبت کنم
بعد از نماز صبح همان جا خوابش برد زیر و رویش چند تکه کارتون انداخته بود
آفتاب که زد چند جوان با دوربین فیلمبرداری بالای سرش ایستادند برایشان سوژه خوبی بود نزدیکشان یکی شان حسین را شناخت و با تعجب گفت
اِ نیگا کن سردار همدانی هستن
حسین کارتون بزرگی را که رویش انداخته بود کنار زد و گفت
چه سرداری سردار کارتون خواب
عکسش را گرفتند و برای مصاحبه اصرارکردند
حسین رفت وضو گرفت و راه افتادیم
در حال راه رفتن مصاحبه میکرد صدایش را نمی شنیدم اما میتوانستم حدس بزنم که باز از حضرت زینب میگوید و از رنج هایی که کشید
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸