#خداحافظ_سالار☘
#پارتصدهفتم🌿
🌿﷽🌿
و بعد دسته گل طبیعی را که برای سارا خریده بود هدیه کرد
روی ردیف گلها چند کفشدوزک پلاستیکی زده بودند که چشم نوازی می کرد
سارا بیشتر از شادی تولد و دیدن این دسته گل قشنگ از دیدن بابا ذوق زده شده بود پرسید
از کجا میدونستی که امروز تولد منه که اومدی؟
- مگه آدم تولد عزیزش را فراموش میکنه اتفاقاً دوسه تاریخ را برای آمدن در نظر گرفتم دوتاش قبل از این تاریخ بود اما گذاشتم که روز تولد تو بیام
زهرا پرسید
بابا تاکی پیش ما هستی؟
گفت
تا وقتی که شماها رو سیر ببینم
و پرسید
پسر ها و عروس ها و نوه ها کجان؟
وهب به غیر از فاطمه پنج ساله محمدحسین شش ماهه را داشت و ریحانه یک سال و نیمه هم چراغ خانه مهدی را روشن کرده بود
حسین عروس ها و پسرهایش را در منزل خودش سیر دید و بوسید و نوه ها را یکی یکی بغل کرد
یک آن نگاه به من کرد و دوباره با نوهها گرم گرفت شاید می خواست با آن نگاه بگوید که این دفعه باید همه رو به دمشق بیاری حتی بچه ها رو
چند روزی ماند و بدون اینکه از بردن ما به سوریه حرفی به میان بیاورد برگشت
سال ۱۳۹۲ از سوریه به عراق رفت و خودش را به راهپیمایی اربعین رساند چند نفری که او را دیده بودند برای پسرها گفته بودند که حاج آقا با یکی دو نفر از دوستانش بدون محافظ در مسیر نجف کربلا پیاده روی می کرد
مراسم اربعین که تمام شد به تهران آمد
ما از وضعیت سوریه میپرسیدیم و او از حماسه باشکوه راهپیمایی روز اربعین تعریف میکرد
سارا پرسید
یعنی ما نمیتوانستیم یکی از این چند میلیون زائر اربعین باشیم؟
چرا ما رو نبردی؟
و از حسین جواب شنید که
میبرمتون پیش خود خانم حضرت زینب کبری سلام الله علیها زیارت
آمادهاید؟
همه اعضای خانواده آماده بودیم اما وهب و مهدی به خاطر محدودیت کاری علیرغم اشتیاق شان مجبور بودند بمانند و قرار شد زهرا، امین، سارا و من آماده سفر شویم
با وجود آن سفر پرمخاطره قبلی از شوق زیارت در پوست خود نمی گنجیدیم
با تجربهای که داشتیم خیلی بار و توشه نبستیم پیش از سفر وسایلمان را جمع و جور کردیم و کارهایمان را راس و ریس
موعد سفر رسید و با حسین عازم فرودگاه امام خمینی شدیم
توی سالن خروجی پرواز تهران دمشق به غیر از ما خانوادههای زیادی بودند تقریباً همه مردانشان با حسین احوالپرسی می کردند
بهش گفتم
سه سال پیش که برای اولین بار میآمدیم دمشق توی پرواز به غیر از من و سارا و زهرا هیچ خانمی نبود حالا این خانوادهها زائرن یا مدافع حرم؟
حسین یادش آمد به حرف گذشته خودش که گفته بود
حرم مدافع میخواد اشاره میکنم گفت
نمیگم تا خودت از نزدیک ببینی
سوار هواپیما شدیم به غیر از ما ایرانیها خانواده هایی از سایر کشورهای اسلامی بودند که حدس زدم برای زیارت می روند
شاید این حضور حاکی از تغییر شرایط سوریه نسبت به گذشته بود
هواپیما دم غروب از باند فرودگاه برخاست
سارا و زهرا و امین کنار هم نشسته بودند و من و حسین کنار هم..
حالا هیچ کدام از سوالاتی که سه سال قبل از رفتن به سوریه در ذهن داشتم فکر مرا مشغول نمیکرد
خوشحال بودم که سه سال صبوری کردم و کنار حسینم و در شرایطی به سوریه میروم که اوضاع با تلاشهای حسین و دوستانش که یکی از هزاران آن را نمی دانم به نفع جبهه مقاومت عوض شده است
در سفر از زبان همسر یکی از فرماندهانی که شوهرش با حسین در ارتباط بود شنیدم که گفت
آقای همدانی ۱۵۰ هزار نیروی داوطلب مردمی را طی سه سال سازماندهی کرده و آموزش داده
چند قرارگاه عملیاتی تشکیل داده و حتی پای مدافعان حرم از افغانستان و پاکستان و عراق را به سوریه باز کرده است
بی آنکه بگویم میدانم که وضعیت سوریه رو به تثبیت و آرامش است پرسیدم
کمی از اوضاع سوریه بگو
یک کلمه گفت
خوبه
پرسیدم
اگه خوبه ما میریم چه کار؟
مگه نگفتی حرم مدافع میخواد نه زائر؟
سری به علامت تایید تکان داد و گفت
حالا هم میگم مدافع میخواد اما وضع خوبه
- مثلا چطور؟
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸