#خداحافظ_سالار☘
#پارتصدیازدهم🌿
🌿﷽🌿
سوالی که فکرم رو مشغول کرده بود را از ذهنم بیرون کشید
- می خوای بپرسی که بعد از تشکیل دفاع وطنی سوریه چه نیازی به سازماندهی نیرو تو ایرانه؟
و خودش جواب داد
دشمنان بیرون مرزها بیکار ننشستند همه جوره اومدن پشت سر مسلحین و تکفیریها با سلاح، پول و امکانات حتی نیروی انسانی
دیروز در سوریه امروز تو عراق و شاید فردا نزدیک مرزهای ما شیطنت کنند
آمادگی مردمی یعنی تضمین امنیت پیش از مواقع بحران و جنگ
پرسیدم
کاری هست که من بتونم کمک کنم؟
گفت
آره سرکشی به خانواده های شهید مدافع حرم
انگار این پیشنهاد را از قبل آماده کرده بود
یکی دوبار از مظلومیت شهدای مدافع حرم که تعریف کرد لابلای صحبتهایش حرفهایی زد که سوختم
میگفت
به خاطر یه سری محدودیتها تعدادی از شهدای افغانی و پاکستانی توی ایران دفن میشوند شاید اونا یکی دو تا فامیل توی ایران داشته باشند باید شما با آنها ارتباط داشته باشی
اما میتونید کارتون را با سرکشی به خانواده شهدای ایرانی شروع کنید
این یه کار اداری نیست دولتی نیست یه کار زینبیه
به حرمت نام مبارک حضرت زینب کار سرکشی را شروع کردم وقتی پای درددل بازماندگان شهدا مینشستم به ژرف اندیشی حسین میرسیدم و رسالت زینبی که او بر دوشم گذاشته بود
بیشتر خانواده شهدا نام حسین همدانی را از زبان شهیدشان شنیده بودند
یکی شان قبل از شهادت تعریف کرده بود که
کارم دیده بانی و هدایت آتش بود دیدگاه جایی قرار داشت که اگر سرم را دوبار از یک نقطه بالا می آوردم تک تیرانداز های تکفیری با قناصه می زدند
سردار همدانی وقتی به خط سرکشی میکرد کنارمان مینشست و با آمدنش بچه ها روحیه میگرفتند ترس را نمیشناخت
شجاع بود و خاکی
با ما غذا می خورد
توی همان خط مقدم که بیشتر ساختمانهای مسکونی بود
یک روز دیدم که ناهارش را تا نصف خورد و بقیه غذایش را که برنج ساده بود توی پلاستیک ریخت و با من خداحافظی کرد
کنجکاو شدم و با دوربین دیده بانی از بالای ساختمان تا جایی که رفت نگاهش کردم
باید از جایی عبور می کرد که زیر دید و تیر قناصه زن ها بود از آنجا هم رد شد و به جایی رسید که مرغی پا شکسته نشسته بود برنج را ریخت جلوی مرغ و از همان مسیر برگشت
این خاطره را وقتی همسر شهید از زبان شوهرش تعریف کرد تازه فهمیدم که یک سینه حرف ناگفته از حسین در تکتک رزمندگان جبهه مقاومت وجود دارد
محرم سال ۹۴ حسین طبق سنت دیرینه اش به هیئت ثارالله سپاه همدان رفت
من و بچهها تهران ماندیم
یکی از کسانی که در هیئت بود چند قطعه عکس و فیلمی از حسین به ما نشان داد که لباس سیاه هیئت پوشیده و ظهر عاشورا برای مردم که بیشتر جوانان بودند سخنرانی و مداحی میکند
و مثل یک طفل یتیم و بی پناه با صدای بلند گریه می کند و به پهنای صورتش اشک می ریزد
وقتی به تهران آمد خودش از حال خوشی که در محرم امسال داشت تعریف کرد و از اینکه برای اولین بار مداحی کرده بود گفت
من نگفتم که فیلم را دیدم پرسیدم
توی هیئت چی خوندی؟
گفت
روضه که بلد نبودم فقط پشت سر هم تکرار می کردم
*حسین آرام جانم*
*حسین روح و روانم*
*حسین دوای دردم*
*حسین دورت بگردم*
هر دو با ته مایهای از شوخی با هم حرف میزدیم
خندیدم و گفتم
حسین به قول بچههای جبهه بد جوری نور بالا میزنی
گفت
ناقلا حالا که از سوریه آمدم و از معرکه دور شدم از این حرفا میزنی؟
گفتم
نه واقعا میگم یه جور دیگهای شدی
گفت
یه مأموریت ناتمام دارم که باید تمومش کنم
نباید عیان حرف دلم را میزدم فکر کردم که آمادگیم را دیده و میخواهد به سوریه برگردد
زانوهایم سست شد و صدایم لرزان کجا؟
شما که تازه اومدی
فهمید که فکرم به سوریه رفته دوباره تردید را از ذهنم کنار زد خانوادگی میریم راهپیمایی اربعین
از این بهتر پاسخی را نمیتوانستم بشنوم
جان به تنم بازگشت
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸