#خداحافظ_سالار☘
#پارتنودسوم🌿
✨﷽✨
یک آن عرق سردی روی پیشانیم نشست و دنیا پیش چشمم تیره و تار شد و تصویر ازدحام همراه با اعتراض مردم در خاطرم جان گرفت و قیافه مظلوم حسین که حتماً هدف اتهامها و دشنام ها بود
پرسیدم
کدام از خدا بی خبری این شایعه را راه انداخته؟
وهب که اصول بانکداری را خوب میشناخت جواب داد
آنها که از یک مدل موفق بانکداری اسلامی آسیب دیدن
حسین گاهی روزی دوبار به تهران میآمد و به همدان برمیگشت حرف نمیزد همین سکوت غریبانه اش دلم را می سوزاند
دیگر نگفتم که من از وقوع این اتفاق تلخ واهمه داشتم فقط به دلداری گفتم
حسین تو و دوستات به خاطر خدا وارد این عرصه شدید و حالا که کار به مشکل خورده بروز مشکل رو با مسئولین مملکتی مطرح کن
حسین که تا این لحظه سکوت کرده بود صورتش برافروخته شد و با تندی و ترشرویی گفت
به مسئولین کشور چه ارتباطی داره؟
من هم غضبناک شدم و پرسیدم
یعنی با روزی دو سه بار رفتن تو از تهران به همدان این شایعه جمع میشه و مردم به پولشون میرسند؟
سعی کرد خشمش را بخورد و بر خودش مسلط شود و با طمأنینه گفت
اگه خدا کمکمون کنه بله
گفتم
من دلم طاقت نمیاره باید بیام همدان ببینم چه خبره؟
مگه آبروی تو یه شبه به دست آمده که بخواد یه شبه از دست بره
سوار شدیم و تا همدان تخت گاز کرد توی راه گفت
عدهای به مخالفت از من و عدهای به موافقت در مسجد جامع شهر تحصن کردند
سردمداران مخالفین به سپردهگذاران گفتند که حسین همدانی پول شما را برداشته و به دُبی فرار کرده و عدهای هم شایعه کردند که به تل آویو رفته ام حالا حق ندارم که خودمو به اونا نشون بدم؟
ما را گذاشت چاله قام دین و به مرکز شهر رفت
کوچه پر از عطر یاد عمه بود
برای لحظهای غم نبودن عمه جای غصههای حسین را گرفت اما خیلی زود به خود آمدم انگار عمه هم در گوشم نجوا میکرد که
پروانه نذار هیچ وقت حسین تنها بمونه
یک تاکسی گرفتیم و خودمان را به محل اجتماع مردم رساندیم
حسین بلندگو به دست گرفته بود و می گفت
میبینید که فرار نکردم پس ورشکستگی قرض الحسنه هم مثل ماجرای فرار کردن من یه دروغ بزرگ بوده با این هدف که شما باور کنید و صف بکشید و بخواهید حسابتون رو مطالبه کنید
خانمی از میان جمعیت صدایش را خطاب به حسین بلند کرد و گفت
آقا من همین الان تمام و کمال پولم رو می خوام فردا رو بذار برای اونا که دروغهای تو رو باور می کنن
حسین سرش را پایین انداخت و اشک من جاری شد
غروب آنروز دلگیرتر از همیشه بود پیش خواهرم ایران نشسته بودیم که حسین با قیافه خسته وارد شد به دلداری گفتم
چرا به خاطر این مردم قدر نشناس اینقدر حرف و فحش می شنوی؟ کجای قرآن گفته خودت را تا این حد سپر بلا کنی؟
ایران معصومانه نگاهمان کرد
حسین از آن جوابهای از دل برآمده که خاص خودش بود داد
- تا دیروز توی جبهه ترکش و تیر میخوردیم امروز به خاطر این مردم ترکش آبرو می خوریم
من که از شهید بهشتی بالاتر نیستم که اون همه ناسزا شنید و دم نزد
گفتم
امام پشت سر شهید بهشتی بود اما هوای تو رو کی داره؟
گفت
خدا
چند روز بعد انبوهی از خیرین و معتمدین پول و سند شخصی شان را آوردند و در اختیار شعبهها گذاشتند مردم هم کم کم اعتمادشان جلب شد و به سپردههایشان رسیدند
مقروضین به قرض الحسنه هم به تدریج اقساطشان را دادند تا کتاب تلخ قرض الحسنه عدل اسلامی در همدان بسته شود
در این فاصله حسین به اندازه ۱۰ سال پیرشد
به وهب ومهدی گفته بود
فشاری که تو این چند روز به من رسید از عملیات کربلای ۵ سنگین تر بود
شرایط که آرام شد گفتم
فکر نمی کنم دیگه به سرت بزنه که قرض الحسنه درست کنی
خندید و گفت
اتفاقا می خوام همین کار را در سطح قوم و خویش شروع کنم مگه میشه حکم خدا و قرآن را که فرموده قرض الحسنه بدید ترک کرد میشه؟
هدیه به روح بلند شهدا صلوات
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸