eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
برمی گردم:سلام مامان جواب سالمم را نمی دهد؛مثل همیشــه و من دیگر عادت کرده ام. چرا جواب بدهد وقتی من با کارهایم،به قول خودشان،آبرو و شرافت خانوادگی مان را نشانه رفته ام.... :_بابا زنگ زد گفت ساعت یک می آد دنبالت،برای کالس کنکور. :_باشه،ممنون باز هم جوابم را نمی دهد،برمی گردد و به طرف هال می رود. از پله ها باال می روم. صدای قیژ قیژ پله های چوبی زیر پاهایم،آرامم می کند. درست است که اهالی این خانه دل خوشی از من ندارند،اما من با در و دیوار این خانه طرح دوستی ریخته ام. وارد اتاقم می شوم،مقنعه را از سرم می کشم.زیپ کیف را باز می کنم و گنج سیاهم را با احتیاط بیرون می آورم،صدف باارزشم را زیر لباس هایم داخل کمد مخفی می کنم.با عشق دستی رویش می کشم و زمزمه می کنم:بیخیال همه ی طعنه ها و کنایه ها،تو که باشی همه چیز خوب است. تا آمدن بابا وقت زیادی نمانده،باید کم کم آماده شوم. کوله ی مشکی ام را از کمد بیرون می آورم. کتاب ریاضی و عربی ام را با دفتری داخلش می گذارم. مانتوی بلند دارچینی می پوشم. حالا که همراه بابا هستم،از چادرسرکردن محرومم. پس باید رعایت لباس هایم را بکنم. شلوار و مقنعه ی مشکی می پوشم و پالتو بلند بافت ذغالی. کتانی های آل استارم را بر می دارم و از اتاق بیرون می زنم. از بالای پله ها هنوز صدای بگو و بخند می آید. از کنار دیوار آرام آرام از پله ها پائین می روم، اما باز مامان متوجه ام می شود،بیرون می آید و در را پشت سرش می بندد. :_اینا چیه پوشیدی؟ خودم را به نفهمیدن می زنم:اینا رو باهم خریدیم مامان. :_بله،ولی نه با این ست رنگی.. نگاش کن،سرتا پا سیاه،سر تا پا مشکی.. دل خودت نمی گیره ؟برو عوضشون کن می خواهم چیزی بگویم اما صدای بوق ماشین نمی گذارد که جوابش را بدهم. :+بابا اومد مامان،من برم؟ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸