eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
درب آسانسور باز میشود،وارد میشوم و منتظر میایستمـ. به طرف آینه برمیگردمـ. زیر چشمهایم گود افتادهـ. هرچقدر خواستم مقاوم باشم و حداقل جلوی حنانه گریه نکنم،نشد... وقتی از اولین باری که صدای قلب دخترشان را،تنها شنیده بود،وقتی از طعنه ها و کنایه های دوست و فامیل میگفت،وقتی از مجروحیت سید جواد حرف میزد.... نتوانستم خودم را کنترل کنمـ. دست در گردنش انداختم و بلند بلند گریه کردمـ. طوری که خانمهایی که برای مجلس تفسیر قرآن جمع بودند،برگشتند و نگاهم کردند. آهی از ته دل میکشمـ. آسانسور میایستد. به آرامی پا در راهرو میگذارم و به طرف خانه قدم برمیدارم. نرسیده به در،دست در کیفم میکنم و به دنبال کلید خانه میگردم. قبل از اینکه کلید را درون قفل بیندازم،در واحد باز میشود. مسیح،با چهره ای عبوس پشت در ایستاده. آرام،سلام میدهم و وارد خانه میشوم. کاش میشد به این پسربچه ی تخس و پر سر و صدا یاد بدهم،جواب سلام واجب است. میخواهم به طرف اتاقم بروم که میگوید : کجا بودی؟ به طرفش برمیگردمـ. میخواهم باز هم،نیکی چند سال پیش را نشانش دهم و مثل خودش، لجبازی کنم. اما یاد حرفهای حنانه،یاد قراری که با خدا بستم... من نمیتوانم مغرور باشم. همین نیکی ساده و آرام را ترجیح میدهمـ. حس میکنم این نیکی،به خدا نزدیکتر است. سرمـ را پایین میاندازم :+رفته بودم مسجد.... مسیح سعی میکند صدایش بالا نرود. :_نیکی یه نگاه به ساعتت بنداز،ساعت هشت شبه.... با گوشه ی روسری ام بازی میکنم. :+ببخشید.... :_میشه لطفا بگی اون گوشی واسه چی همراهته؟؟ واسه اینکه اگه یه بدبختی اینور خط،از ساعت چهار بعد از ظهر،تا هشت شب، بال بال زد تا صداتو بشنوه،تو جواب بدی... میدونی تا بیای مُردم از نگرانی؟ سرم را بلند میکنم. چشمهایش به خون نشسته اند اما صداقت میان برق چشمانش پرواز میکند. نگران من شده... برای بار دوم.. چقدر مسئولیتپذیر! :+ببخشید پسرعمو... اصلا حواسم به ساعت نبود... اگه میدیدم زنگ زدین حتما حواب میدادمـ.. ببخشید... میخواهم قصد اتاق کنم که میگوید:میشه بعد از این هرجا که میری به من یا طلا بگی؟ حتی اگه یه یادداشت کوچولو برام بذاری... سر تکان میدهم :+حتما...و سعی میکنم هیچوقت دیر نیام لبخند میزند. لبخند واقعی... از آن خنده ها که او را شبیه پسربچه ها میکند. مثل برقگرفته ها از جا میپرم. دوست ندارم اینطور بی‌مهابا به او زل بزنمـ. به طرف اتاقم میروم. در را که میبندم،موبایل را از کیفم در میآورمـ. راست میگوید،هفتاد و یک تماس بیپاسخ... 💘💘💘💘💘💘 🌹به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸