﷽
#مسیحاےعشق
#پارت_سیصدیازدهم
به سمت ماشین برمی گردم و تعارفات را پشت سر هم می چینم:باشه ،ممنون که همرام
اومدین،عیدتون مبارک،سال خوبی باشه براتون...
ماشین مسیح را که می بینم،بال می گشایم.
مسیح پشت به من،تکیه به کاپوت داده و دود غلیظ سیگار بالاسر ش را از این فاصله می بینم.
آرام به طرفش می روم.
با شنیدن صدای پایم،بدون اینکه برگردد می گوید:چی می خوای نیکی؟
جا می خورم.
البته حق دارد.
رفتار من با او،صد برابر توهین آمیز بود...
بفرما نیکی خاتون!
چشم عمووحید روشن..
دل برادرزاده اش را شکسته ای....
با خجالت می گویم:مگه نمی ریم خونه؟
برمی گردد.
سیگار را زیر پنجه ی پای راستش له می کند و با پوزخند چشم به صورتم می دوزد .
از نگاهش می ترسم.
بهمن ماه شده
ِشبیه مسیح .
مسیحی که بار اول دیدم.
خشک و جدی و سرد...
با دو شیشه ی تاریک درون چشمانش.
از خودم متنفر شده ام،یعنی تا این حد از من ناراحت شده...
پوزخند روی لب هایش آزارم می دهد
:_میریم،نه..بهتون پیشنهاد می کنم با کسی که بهش اعتماد ندارین؛جایی نرید.
خطرناکه...
طاقت نمی آورم.
من این مسیح را نمی شناسم.
بی طاقت صدایش میزنم
:+مسیح.. خواهش می کنم..نکن اینجوری...
اشک درون چشمانم حلقه می زند و صدایم می لرزد.
پوزخندش محو می شود.
غم جای شیشه های بی روح چشمانش را می گیرد.
باز همان برق تسخیر کننده درون چشمانش می درخشد.
اشک هایم برای ریختن سبقت می گیرند.
چشمه ی چشم هایم می جوشد و آب زالاش صورتم را خیس می کند.
دوباره می گویم:خواهش می کنم با من اینجوری حرف نزن..
حق داری..حق داری ناراحت باشی..
من عذر می خوام،ببخشید..ولی واقعا منظوری نداشتم.
اصلا نمی دونم اون حرفا رو چطوری زدم..
از دست دانیال عصبانی بودم،از حرفایی که زد...
از دست خودم عصبانی شدم که نتونستم تهمتاش رو جواب بدم..ببخشید...
بی هیچ حرفی برمی گردد و پشتش را به من می کند.
صدای خش دارش قلبم را می لرزاند:گریه نکن..
با شنیدن این جمله،گریه ام شدت می گیرد.
آرام می گویم
:+یادته بالای اون کوه گفتی نمی دونی چطوری باید معذرت خواهی کنی؟
الان من ، تمام قد با همه ی اون کلمه ها و جملات و عبارات ازت معذرت می خوام...
ببخش دیگه مسیح...
من....من واقعا بهت اعتماد دارم...
جواب نمی دهد.
بعد از چند ثانیه،آرام و با اطمینان به طرف ماشین می رود.
بدون اینکه نگاهم کند،سوار می شود و ماشین را روشن می کند.
وا می روم.
عجز و لابه ام اثر نداشت.
تاثیر نکرد...
خراب شد...
تمام شد،نیکی!
اشتباه کردی..
حالا تاوانش را بده.
شیشه ی کمک راننده،آرام پایین می رود.
مسیح خم می شود و می گوید:معطل چی هستی؟
شوکه می شوم.
در کمال حیرت و ناباوری،اشک هایم را پاک می کنم.
سعی می کنم لبخند بزرگ روی لب هایم را کنترل کنم و سوار ماشین می شوم.
ماشین سریع حرکت می کند و از باغ بیرون می آییم.
مسیح بدون اینکه کلمه ای حرف بزند،به روبه رو خیره شده و مشغول رانندگی است.
به خیابان های خلوت شب عید نگاه می کنم و شیشه را کامل پایین می آورم.
باد آخر زمستان،به صورتم می خورد و سرمای مطبوعی در وجودم می پیچد.
سکوت مسیح آزاردهنده است.
ماشین پشت چراغ قرمز متوقف می شود.🔷🔷🔷🔷🔷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸