eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
صدای قدم های مانی دور میشود. سرجایم،روی فرش کوچک اتاق مینشینم. :_چاره ای نیست... باید نوبتی بخوریم... با تعجب نگاهم میکند. قاشق را به طرفش میگیرم :_نوبت شماست دخترخانم ... چشم هایش را گرد میکند و به قاشق زل میزند... نکن دخترعمو... با دل و جانم این چنین بازی نکن.... محکم ظاهرم را حفظ کنم آب دهانم را قورت میدهم،سعی میکنم مسیح . :+یعنی من الان غذامو بخورم؟؟ لبخندم را بزرگ میکنم :_بله،نوش جان :+پس شما چی؟ :_بعد از شما میخورم خانم وکیل... :+آخه قاشق دهنی میشه.... لبخندم،ناخودآگاه عمیق تر میشود،شیطنت میان برق چشمانم میدود و میگویم :_از قدیم گفتن،بین زن و شوهر،دهنی معنا نداره... سرخ میشود،گونه هایش گیلاسی میشود و آرام سرش را پایین میاندازد. میبینم که گوشه ی مانتوی یاسی اش را مچاله میکند و آرام،میگوید. :+پــــسرعمو... بلند میخندم تا نشانش دهم فقط شوخی کرده ام.. بلند میخندم تا صدای کرکننده ی تپش قلبش را نشنوم... ِ ظریف هم تا روح سایه ام را امنیت بخشم... نیکی سربلند میکند. چشم هایش را به صورتم میدوزد. شانه بالا میاندازم و همچنان میخندم. انگار کمی آرام میگیرد.. لبخند کوچکی ناخودآگاه روی لبش مینشیند. :+به چی میخندین آخه؟؟ صدای قهقهه ی من،همچنان میآید. مجنونم،فرق خنده ی واقعی و این خنده ی مصلحتی را نمیداند عقل ... همچنان دستور خندیدن صادر میکند. :+نخندین پسرعمو... بریده بریده میان خنده ام میگویم :_خیلی بامزه قرمز میشی... اعتراض میکند :+عه پسرعمو... خنده ام را خفیف میکنم و درست با لحن خودش میگویم :_عه دخترعمو... نگاهم میکند..خنده ام را کنترل میکنم. با حرص بلند میشود :+اصلا من دیگه با شما حرف نمیزنم... میخواهد برود که میگویم :_تو این یه وجب جا کجا میخوای قهر کنی ؟ اخم کرده. بلند میشوم :_باشه.. معذرت میخوام دیگه نمیخندم.. من؟؟؟ من،مسیح آریا،برای اولین بار در عمرم،از یک دختر،به خاطر خندیدنم عذرخواهی کردم؟ و عجیب تر اینکه... :_آشتی دیگه.. بشین منت کشی را ادامه میدهم! نیکی مینشیند،همچنان قیافه گرفته است.... فکرم مشغول است... درگیر افکاری که دست خودم نیست.... کارهایی که بیاراده انجام میشوند... ظرف را باز میکند و مشغول میشود. آرام،قاشقش را پرمیکند و به سمت دهانش میبرد. در سکوت کامل... نمیتوانم نگاهم را کنترل کنم... با تک تک سلول هایم، با بند بند استخوان هایم و با همه ی وجودم یک صدا میخواهم لذت غذا به دهانش برسد... از عمق جانم،دوست دارم، نوِش جانش بشود ...🌳🌳 🌹به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸