#مسیحاےعشق
#پارت_صدپنجاهششم
:_مسیح یعنی کل این میز خوردنیه؟
مسیح لبخند میزند و حوله ی کوچکی که روی شانه اش انداخته برمیدارد.
:_مسیح میگم یعنی مام میتونیم پشت این میز بشینیم؟
مسیح دوباره لبخند میزند و با حوله،صورتش را خشک میکند.
:_بذا یه عکس بگیرم بذارم اینستا،نظرت؟
چند قدم جلو میروم و بلند میگویم:سلام
هردو به طرفم برمیگردند.
مسیح با لبخند نگاهم میکند:سلام
مانی میخندد:سلام.. به به عجب میز صبحونه ای
جلو میروم:بفرمایید.. بشینید..
مسیح و مانی پشت میز مینشینند.
سه استکان،درون سینی میگذارم و چایی میریزم.
پشت میز رو به روی مسیح و مانی مینشینم.
مانی،موبایلش را بالای میز گرفته و مشغول عکاسی است.
ِ مسیحی تو
آهنگین میگوید:یعنی عجب میزی،عجب صبحونه ای ،عجب زن ..
نمیتوانم خنده ام را کنترل کنم،دستم را جلوی دهانم میگیرم.
مسیح میگوید:تن مولانا رو تو گور لرزوندی.
مانی تکه ای از نان برمیدارد و رویش کره میمالد :عه چرا مولانا؟
مولانا همین که تحریفش کردی دیگه
ِ
مسیح میگوید:خب شعر .
ِ چاوشیعه
ِ من؟ من فکر کردم مال
مانی لقمه را به طرف دهانش میبرد:جان !
لبخند میزنم.
مسیح میگوید:مانی خم شو،از یخچال شیر رو بده به من
میگویم:شیر؟
به طرفم برمیگردد:نداریم؟
نداریم... چه حس عجیبی است این نداریم و ضمیر جمعش! ما،یعنیـ من و مسیح، در یخچال
خانه ی مان، شیر نداریم.
گلویم را صاف میکنم:چرا داریم ولی بهتره لبنیات صبح خورده نشن.. مخصوصا شیر
مانی میگوید:واسه چی؟
و لقمه ی بزرگی در دهانش میگذارد.
میگویم :خب لبنیات یه موادی دارن که باعث خواب آلودگی میشه.. دوغ و ماست و شیر .. بهتره
قبل از خواب خورده بشن..
مانی میگوید:مسیح هیچ وقت صبحونه نمیخوره، فقط یه لیوان شیر...
وا میروم.
مسیح با اخم به مانی نگاه میکند و میگوید:نه تصمیم گرفتم از امروز صبحونه هم بخورم..مگه
میشه از خیر چنین صبحونه ای گذشت ؟ پس.. شیر بمونه واسه شب
نگاهم میکند و پلک هایش را روی هم فشار میدهد
سرم را پایین می اندازم.
🌹به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
#ماه_رمضان
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸