eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 ذکری که خواندنش هنگام خواب ثواب هزار رکعت نماز دارد 🔹در روایت آمده که هرکس ۳ مرتبه ذکر «یَفْعَلُ اللّٰهُ مَا یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ وَ یَحْکُمُ مَا یُرِیدُ بِعِزَّتِهِ؛ انجام دهد خدا هرچه را خواهد به قدرتش و حکم کند هرچه خواهد به عزتش» را بخواند مانند این است که هزار رکعت نماز به‌جا آورده باشد. eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
کاش صاحب برسد، بنده به زنجیر کند ما جوانان همه را در ره خود پیر کند کاش چشم گل زهرا به دل ما افتد با نگاهش به دل غمزده تاثیر کند @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 زینب روی او را باز کرد و بعد پیرمردی که تلقین می داد، رفت تا کلمات شهادتین را بگوید. بیچاره پیرمرد از نفس افتاده بود. چون دائم از این قبر در می آمد و توی آن یکی می رفت. تا این کار انجام شود، رسم سنگهای لحد را بکش بکش به طرف قبر آوردم. مردها هم کمک کردند. سنگ ها را که خیلی سنگین بودند، دست زینب دادیم و بعد روی قبر را پوشاندیم. با این همه کار، غروب که شد هنوز ده، دوازده شهید زن پشت در باقی مانده بود ولی چون همه خسته بودیم به محض اینکه یکی از غساله ها گفت: کار تعطیل. هر چی شهید مونده باشه برای فردا، همه قبول کردند. اصلا انگار منتظر چنین حرفی بودند. لیلا هم که تا آن موقع بی سر و صدا کار کرده بود، با نگاهی به من فهماند از خدایش بوده کار تعطیل شود. زینب خانم موقعی که داشتند آخرین شهید گمنام را بیرون می فرستادند، بهم گفت: این لباس ها را ببر بده آتیش بزنن. با اینکه ظهر یک سری لباس هایی که از تن شهدا بیرون آورده بودند، تخلیه کرده بودیم، باز گوشه اتاق غسالخانه یک کپه لباس های پاره جمع شده بود. رفتم فرغون را از کنار باغچه آوردم و با بیل لباس ها را توی آن ریختم. دلم نمی آمد لباس ها را آتش بزنم. فرغون را بردم روبه روی غسالخانه. نرسیده به قبرهای قدیمی تکه زمینی خالی وجود داشت. یک گوشه زمین را بیل زدم. چون رمل بود، راحت کنده می شد. نیم متری که زمین گود شد، لباس ها را توی آن خالی کردم. البته دیگر اسمشان را نمی شد لباس گذاشت. یکبار که در تن صاحبانشان با ترکش و انفجار پاره شده بودند، یک بار هم ما توی غسالخانه قیچی شان زده بودیم و الان فقط تکه پاره هایی بودند که علاوه بر پاره گی به خاطر خیس شدن، حجمشان کم شده بود. وقتی آنها را توی گودال ریختم، با بیل رویشان کوبیدم و بعد از کیسه آهک کنار غسالخانه آهک آوردم و رویشان پاشیدم. خاک که رویشان ریختم، با بیل آن قسمت را کوبیدم تا محکم شود و سگ ها سراغشان نیایند. وقتی به غسالخانه برگشتم، لیلا جلوی در منتظر بود، با غساله ها خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم. هر چه چشم چرخاندم، بابا را ندیدم. تعجب کردم. گفته بود از فردا دیگر جنت آباد نمی آید. تا قبل از ظهر غیر آن دفعه که دست هایش را بوسیدم و با هم حرف زدیم باز دو، سه بار او را در حال کار دیده بودم. ولی انگار دیگر طاقت نیاورده بود و رفته بود. موقع بیرون آمدن از جنت آباد چند نفر از همکارانش را دیدیم. آنها هم تعطیل کرده، آماده رفتن بودند. رفتم جلو. بعد از سلام و خسته نباشید پرسیدم: بابام کجاست؟ چرا با شماها نیست؟ یکی از آنها گفت: آقا سید، ظهر دست از کار کشید و رفت آن یکی گفت: خیلی هم ناراحت بود. تا ظهر تحمل کرد، بعد گفت: دیگه نمی تونم وایسم. پرسیدم: کجا رفت؟ گفتند: نمی دونیم. شاید رفته باشه شهرداری. پرسیدم: از ظهر که رفته دیگه برنگشته؟ گفتند: نه. خداحافظی کردم. راهم را کشیدم و آمدم به سمت لیلا. دلشوره بابا را داشتم ولی نمی توانستم به لیلا حرفی بزنم. خیلی گرفته و ناراحت بود. می دانستم هم خسته است و هم گرسنه, یقین داشتم کار غسالخانه و دیدن اجساد متلاشی و درب و داغان بیشتر از هر چیز دیگری روی ذهن لیلا که شانزده سال بیشتر نداشت اثر گذاشته است. آخر فقط جراحت ها و زخم بدنها نبود. بحث شکسته شدن حریم و حجب و حیا هم پسأله جدی بود که مرا تحت فشار روحی قرار می داد. خیلی ناراحت میشدم، لیلا بعضی از این صحنه ها را ببیند یا اصلا آنجا باشد. با همه این حرفها حضورش برای من قوت قلبی بود. برای اینکه او را به حرف بیاورم، از بین خانه ها و کوچه ها که میگذشتیم، گفتم: ممکنه فردا پس فردا هم محله ما رو هم بزنن. لیلا انگار حرف مرا نشنیده باشد گفت: یعنی فردا هم همین وضعه یا فردا دیگه تموم میشه؟ ساکت شدم. جوابی نداشتم به لیلا بدهم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 توی محله خودمان که وارد شدیم، خاموشی مطلق بود، مردم به هشدارهای رادیو که مرتب اعلام می کرد؛ چراغ ها را روشن نکنید گونی های پر از شن، پشت پنجره ها بگذارید و استتار کنید، خوب گوش کرده بودند. انگار خاک مرده همه جا پاشیده بودند که نه صدایی می آمد، نه نوری دیده می شد. از زنها یا مردهایی که همیشه دم غروب جلوی در خانه هایشان دور هم می نشستند و گپ میزدند، خبری نبود. یکی، دو نفری را هم که توی مسیر دیدیم از کنار پیاده رو با شتاب می رفتند. به در خانه که رسیدیم هر دوتایمان تعجب کردیم. در خانه برخلاف همیشه باز بود. رفتیم تو، دا توی حیاط بود. سلام کردیم. با لحن خوبی جواب سلاممان را داد و پرسید: چه حال؟ چه خبر؟ لیلا گفت: هیچی، کشته پشت کشته. اونقدر زیادن که نمی رسیم دفن شون کنیم. من پرسیدم: دا از بابا چه خبر؟ گفت: اومد. هل هولکی ضبط و چندتا نوار قرآن و روضه برداشت و رفت. پرسیدم: شب میاد؟ جواب داد: نمی دونم. چیزی نگفت. لیلا گفت: دا آب هست؟ می خوام حموم کنم. گفت: تو لوله ها نیس. منتهی من آب جمع کردم. خنده ام گرفت. از ترس اینکه همین جوری برویم توی خانه، توی ظرفها آب جمع کرده بود. کتری بزرگی هم روی چراغ نفتی گذاشته بود تا وقتی ما برسیم آب گرم شود. ما رفتیم حمام. چون آب کافی برای شستن لباس ها نداشتیم، چند دقیقه بعد دا در زد. لگنی جلو آورد وما لباس هایمان را داخلش انداختیم. به نظرم بوی کافور به دماغش زد که با اکراه به لباس ها نگاه کرد و در حالی که می رفت لگن را کنار باغچه بگذارد ازم پرسید: دختر تو نمی ترسی میری قاطی جنازه ها؟! گفتم: نه از لحظه ایی که وارد شده بودیم، منتظر بودم دا غر بزند و شکایت کند، ولی هر چه میگذشت می دیدم خیلی ملایم و مهربان برخورد می کند. پیش خودم گفتم: حتما بابا سفارش مون رو به دا کرده از حمام که در آمدیم، شام حاضر بود. سفره انداختیم. سعید و حسن و زینب همه اش دور ما چرخ می خوردند. حسن از اینکه مدرسه ها تعطیل بود اظهار خوشحالی میکرد ولی سعید که ذوق داشت مدرسه برود، ناراحت بود و از من می پرسید: پس من کی میرم مدرسه؟ دستش را گرفتم و سر سفره نشاندم، جوابی نداشتم که بگویم با خستگی تمام نمازم را خواندم و بدون آنکه لقمه ایی در دهانم بگذارم، رفتم افتادم روی تخت. لیلا قبل من توی اتاق آمده بود و توی تاریکی دراز کشیده بود. دا هر چه گفت؛ بیایید شام بخورید، گفتیم: نمی خوریم، اشتها نداریم. دا دیگر چیزی نگفت. حتی برای جمع کردن و شستن ظرف ها هم ما را صدا نزد. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°درخواست شهید مدافع حرم سجاد مرادی : هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو می شنوه یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم🌹🌹🌹 °زیباترین قسمتش فقط اونجاست که میگه : ان شاءالله اونور جبران بکنیم!🌱 😭😭😭😭😭😭😭 °برادران و خواهران جهت شادی روح شهید سجاد مرادی این ویدیو را در گروهها و کانالها قرار دهید. اجرکم عندالله 🙂 •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 همه‌ی شوهرای ایرانی این مدلین😂 🔹داورای برنامه محفل از خنده ترکیدن دکتر عزیزی روانشناس معروف در برنامه محفل شبکه سه eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
✨﷽✨ 〖آثار فوق العاده خواندن آیت الکرسی بعد از هر نماز!〗 ✍پيامبر فرمودند: هر كس آيه الكرسي را بعد از نماز بخواند هفت آسمان شكافته گردد و به هم نيايد تا خداوند متعال به سوي خواننده آيت الكرسي نظر رحمت افكند و فرشته اي را بر انگيزد كه از آن زمان تا فرداي آن كارهاي خوبش را بنويسد و كارهاي بدش را محو كند. رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: يا علي بر تو باد به خواندن آيه الكرسي بعد از هر نماز واجب. زيرا به غير از پيغمبر و صديق و شهيد كسي به خواندن آن بعد از هر نماز محافظت نمي كند و هر كس بعد از هر نماز آيه الكرسي را بخواند به جز خداوند متعال كسي او را قبض روح نمي كند و مانند كسي باشد كه همراه پيامبران خدا جهاد كرده تا شهيد شده است. در روايتي از امام باقر علیه السلام آمده است: " هر كس آيه الكرسي را بعد از هر نماز بخواند از فقر و بيچارگي در امان شود و رزق او وسعت يابد و خداوند به او از فضل خودش مال زيادي بخشد." رسول اكرم فرمودند : هر كس آيه الكرسي را بعد از هر نماز واجب بخواند نمازش قبول درگاه حق مي گردد و در امان خدا باشد و خداوند او را از بلاها و گناهان نگه دارد. جهت نور چشم بعد از هر نماز دست بر چشم بگذارد و آيه الكرسي بخواند و بگويد :" اعيذ نور بصري بنور الله الذي لا يطفي" خداوند فرمود: كسي كه بعد از نماز واجبش آيه الكرسي بخواند خداوند متعال به او قلب شاكرين – اجر انبيا و عمل صديقين را عطا فرمايد و چيزي جز مرگ از داخل شدن او به بهشت جلوگيري نمي نمايد. مداومت نمي نمايد به آن مگر پيامبر يا صديق يا كسي كه از او راضي شده ام و يا شخصي كه شهادت را روزي او مي نمايم. 📚 مصابيح الدجى، ص ۱۰۲۹. - لئالى الاخبار، ج ۱، ص ۲۰۸. - قول ثابت، ص ۴۱ ✅ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬پاسخ حجت الاسلام به منتقدین سخنانش در برنامه ماه من پیشتر برخی رسانه‌ها با انتشار بخش کوتاهی از این سخنرانی، صحبت‌های پناهیان را به‌خاطر استفاده از واژه ها در باره امیرالمومنین علیه السلام و رسول اکرم (ص) نقد کرده بودند. 🌷 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔹 سلام به تنها منجی بشریت از طرف لشکر نامرئی امام زمان 💚 فرقی نمی‌کند ز کجا می‌دهی سلام او می‌دهد جواب سلام تو را... ☀️ هر روزمان را با سلام بر امام‌زمان شروع کنیم. ➥ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 لای در اتاق کمی باز بود و صدای حسن، منصور و سعید می آمد. بچه ها سر به سر هم می گذاشتند و می خندیدند. به لیلا گفتم: فکر میکردی یه روزی ما بریم تو همچین کاری غرق بشیم؟ باورت میشه مرده شور شدیم؟! لیلا با صدای سنگینی گفت: زهرا من همه اش احساس میکنم خوابم، این ها همه کابوسه. به نظر تو واقعا این طور نیست؟ گفتم: دیروز و دیشب من هم همین احساس رو داشتم. اصلا پاهام رو زمین بند نبودند، توی خلاء دست و پا می زدم، ولی امروز بهتر بودم. مسائل برام عادی تر شده بود. خنده های بچه ها حرف ما را قطع کرد. فکر کردم چطور آدمها می توانند این قدر جنایتکار باشند که به خاطر تصرف یک سرزمین یا یک مشت خاک، این همه آدم را به کشتن بدهند. همه را فدا کنند تا به هدفشان برسند. به طرف لیلا برگشتم و گفتم: یعنی امکان داره خونه ما رو هم بزنن؟ لیلا اگه کشته این بچه ها رو بیارن جنت آباد، بذارن جلوی ما، اونوقت من و تو چه کار می کنیم؟ من که دیوونه میشم. چشم های لیلا که داشت روی هم می رفت، یک دفعه باز شد و وحشت زده نگاهم کرد. سریع گفتم: اصلا چرا فکر بد کنیم؟ ولش کن. خدا بزرگه. ساکت شدم اما فکر و خیال رهایم نمی کرد. دائم از این دنده به آن دنده می شدم. بازوها، پاها و کمرم خرد بودند. احساس میکردم کمرم می خواهد نصف شود. پاهایم از شدت درد کمر و هم از ضعف به طور محسوسی میلرزیدند. کلی طول کشید تا خوابم برد. باز هم مثل دیشب دچار کابوس شدم. به هر طرف میدویدم کشته ها جلویم بودند. توی خون دست و پا می زدم. فریاد میکشیدم؛ و کمک، کمکم کنید. راه فراری نمی دیدم. صورت و چهره های کسانی که آنها را غسل داده بودیم، جلوی چشمانم می آمدند. می چرخیدند و می چرخیدند. آنقدر که از این حالت دچار سرگیجه می شدم و می افتادم. فصل پنجم روز سوم هم تماما درگیر کار بودیم. شهید خیلی زیاد بود. خصوصا مناطق مسکونی که مورد هدف قرار می گرفت، زن و بچه ها بیشتر کشته می شدند و بالطبع غسالخانه زنانه کار بیشتری داشت. ولی برعکس به نسبت روزهای قبل تعداد مردمی که برای کمک می آمدند کمتر شده بود. بعضی ها یکی، دو ساعت برای کمک می ایستادند، بعد میرفتند. میگفتند: برمیگردیم ولی دیگر خبری ازشان نمی شد. طبیعی بود که هر کس دل و جرأت ماندن و کار کردن در آن فضا را نداشته باشد. با آنکه مرتب با ماشین تانکردار شهرداری آب می آوردند و توی منبع می ریختند و توی حوض را با شیلنگ پر می کردند، باز آب کم می آمد. اگر تعداد شهدا کم بود با آن آب محدود می شد کار کرد. ولی این حجم جنازه را این منبع جواب نمیداد. خصوصا اینکه غسالها خیلی تو کارشان دقت میکردند و جنازه ها را حسابی می شستند. یکی، دوباری که آب تمام شد، منتظر ماندیم تا ماشین شهرداری آب بیاورد ولی وقتی آقای سالاروند آمد، گفت: شط آن قدر زیر آتش است که توانستیم کاری کنیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 هر چه به ظهر نزدیک تر می شدیم، وضعیت وخیم تر می شد. کشته های بیمارستان را آمبولانس ها آژیرکشان می آوردند. بعضی از شهدا را هم خانواده هایشان لای پتو با ملحفه پیچیده با شیون و زاری پشت در غسالخانه می گذاشتند. یک عده هم داوطلبانه با وانت در سطح شهر می چرخیدند و توی آوارها دنبال شهید و مجروح می گشتند و منتقل می کردند. از زبان همین آدم ها خیلی خبرها می شنیدیم. برایمان می گفتند: کدام نقاط شهر بیشتر زیر آتش است با نیروهای عراقی چقدر جلو آمده، کجا هستند. وقتی می پرسیدیم: چرا دشمن پیشروی کرده؟ مردم که با جون و دل می روند، دفاع می کنند. در جواب از کمبود نیرو و اسلحه گله می کردند. صدای انفجارهایی که از دور و نزدیک مرتب به گوش می رسید،حرف های این ها را تأیید میکرد و ما را به کار بیشتر وا می داشت. آقای سالاروند تند تند شماره می نوشت و به لباس شهدا سنجاق می کرد و ما هم وقتی جنازه ها را داخل می آوردیم آمار و مشخصات را توی دفتر آمار وارد می کردیم. از آن طرف دیگر قبر خالی نداشتیم. فقط فشار کار توی غسالخانه زنانه نبود. تعداد شهدای مرد هم به خاطر حضور در مناطق درگیری به تدریج زیاد می شد. تعداد نیروهای کمکی مرد هم آب می رفت. نمی دانم غسال های مرد چطور به کارشان می رسیدند. من زینب و مریم خانم را می دیدم که خیلی خسته بودند. بی خوابی دیشب آنها را کم حوصله و کم توان کرده بود. زینب خانم میگفت: دیشب این سگها نذاشتند بخوابیم. از ترس اینکه سگها نخورنمون تا صبح چشم روی هم نذاشتیم. می ترسیدیم به شهدا یا به خود ما حمله کنن. آخه سگها بوی خون به مشام شون خورده زینب خانمی که این قدر قربان صدقه همه می رفت، حالا تا کمی وسیله ای دیر به دستش می رسید، با لحن متفاوت از قبل می گفت: بجنب دیگه دختر، چی کار میکنی؟ یا وقتی به خطر شوکه شدن با مبهوت شدن و دیدن صحنهایی دست از کار میکشیدم، به تندی گفت: چرا دست دست میکنی؟ بالاخره ماتت نبره. و نمی دانست دیگر نمی توانم. با دیدن این چیزها دیگر تحمل ندارم. آن وقت بود که دلم خواست بی قید باشم. بروم یک گوشه کز کنم. چشم هایم را ببندم و به هیچ چیز فکر نکنم. این حالت که برایم پیش می آمد اصلا دوست نداشتم کسی با من حرف بزند خودم هم سکوت می کردم و توی افکارم دست و پا می زدم. یک بار برای دفن شهدایی که از صبح شسته بودیم بیرون آمدیم. می دانستم تا مردم هستند کمک میکنند بعدش می روند. از طرفی از هواپیماها خبری نبود و فرصت مغتنمی برای دفن کردن دست داده بود، با لیلا و زینب چند برانکارد آوردیم. مردم از دستمان گرفتند با سلام و صلوات پیکرها را بلند کردیم. تا به قبرها برسیم، چندین بار برانکارد را زمین می گذاشتیم و بر می داشتیم. کمرم دیگر راست نمی شد. گاه جلوی چشمانم سیاه می شد و سرم گیج میرفت. یک پسر بیست و چند ساله عرب زبان با موهای کم پشتی فر، صورت لاغر و کشیده و بینی نازک با مرد جا افتاده ایی به نام جابر جبارزاده جزو کسانی بودند که سخت کار ہی کردند و حواسشان به ما هم بود، کمکمان کنند. این پسر عرب که اسمش یادم نمانده پسره کاری و صاف و ساده ایی بود. توی سکوت کار انجام میداد. تا شهید می آوردند، دوید زیر تابوت با برانکارد را می گرفت. سنگهای لحد را می آورد. بعد از دفن شهید تو قبر خاک می ریخت، ولی دست به جنازه ها نمی زد. هر روز هم می آمد و تا کار بود توی جنت آباد می ماند. گاه در تشییع شهدا شعار می داد. بعضی از حروف را هم نمی توانست به خوبی ادا کند، ولی با اعتماد به نفس شعار می داد. مثال حرف پ را ف تلفظ میکرد و میگفت: جنگ، جنگ فیروزی 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فکر کنم شنبه اردیبهشت همون شنبه ای هست که همش میگیم از شنبه تاریخ رو ببین خداییش ۱۴۰۳/۰۲/۰۱ اگه دیگه از این شنبه شروع نکنی آیا دیگه امیدی هست ؟،؟؟؟😂😂 ➥ @hedye110
🔔 اگه دیدی هیچ وقت تو دلت نگـو راست میگه یا دروغ؟ ڪمڪش ڪنم یا نه؟ آدم خـــوبیه یا بــــد؟ چشماتو ببند و ڪن تا وقتی رفتی گدایی پیش خدا خدا هم این ســوالا را ازخودش نپـــرسه بیشــــــــــمار بهت بده. ➥ @hedye110
🌷 مرحوم سیدعلی (ره) : هيچ‏ گاه پس از نمازهاى واجب خود ، ‏ حضرت صدّيقه (صلوات الله عليها) را ترک ننماييد ؛ زيرا اين تسبيحات‏ ، يكى از انواع شمرده شده است. 📒 مهر تابناک ، ص ۲۳۴ ➥ @hedye110
آدم که تـب می‌کند، کفاره‌یِ گناهانـش اسـت.. ناراحت نشـوید از این که مریض شـدید، شـکوه نکنید، فایده‌یِ مریضـی این است که گناهان را نابود میـکند..! @hedye110