eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
4_5793930497419642074.mp3
1.83M
🔸ترتیل صفحه 145 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام حجاز 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
145-anam-ta.mp3
5.1M
سوره مبارکه مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 با تمام برنامه ها و کارهایی که در درمانگاه کوشک داشتم، خیلی وقت از وضعیت و حال و هوای این شهر چنان برایم غیر قابل تحمل می شد که به حد انفجار و می‌رسیدم. ناچار به سربندر یا مالوی می رفتم. در سفر به مالوی بچه ها را هم همراه خودم بردم، چون مدرسه نمی رفتند، وقتشان آزاد بود. وقتی ما تهران آمدیم دی ماه بود و امتحانات ثلت اول را برگزار کرده بودند. به همین خاطر، بچه ها از درس خواندن بین سال عقب ماندند من از ترس اینکه در این شهر بزرگ و دراندشت اغفال شوند یا بلایی سرشان بیاید آنها را با خودم می بردم، اما سربندر را تنها می رفتم، چون بمباران شدید شده بود و جاده ماهشهر به دست عراقی ها افتاده بود. در سربندر به خانه خانم براتی میرفتم. او ستار بود، زمانی که در کمپ زندگی می کردیم، چند بار به خانه شان رفته بودم. شوهرش در شرکت پتروشیمی کار می کرد و آنها در خانه های شرکتی زندگی می کردند. وقتی به درمانگاه کمپ رفتم از بچه هایی که قبلا با هم کار می کردیم، کسی را ندیدم. حتی مردم کمپ هم دیگر برایم آنقدر آشنا نبودند. خیلی از خانواده ها به شیراز یا بهبهان رفته یا در ماهشهر سربندر خانه اجاره کرده بودند، فقط چند تا از همسایه ها را که به امید بازگشت به آبادان مانده بودند، دیدم وقتی به مالوی یا سربندر می آمدم، خیالم از بابت دا راحت بود، دایی حسینی و دایی علی به خاطر وضعیت جنگی کارشان به تهران منتقل شده بود، پیش ما زندگی می کردند هر دو، سه هفته یکبار به خانواده هایشان در خرم آباد سر می زدند. خرم آباد را هم مرتب هواپیماهای عراقی بمباران می کردند. یکی، دو بار نزدیک خانه دایی حسینی به شدت بمباران شد. طوری که هر بار دایی خانه اش را عوض می کرد. حضور دایی ها در تهران برای ما امنیت خاطری بود. ولی با این همه دا دیگر خودش هم مرد زندگی شده بود و هم زن زندگی همه مسئولیت ها به گردن او بود. ما باید زندگی را با حقوق موقت و ناچیزی که بنیاد تعیین کرده بود، می گذراندیم و به غذا و لباس بچه ها می رسیدیم محسن با اینکه از من بزرگتر بود ولی هنوز به حدی نرسیده بود که احساس مسئولیت کند. ضمن اینکه افتادن از پشت بام هم روی حافظه اش تا اندازه زیادی تاثیر گذاشته بود محسن دوست داشتن سر کار برود همیشه سخت ترین کارها را انتخاب می کرد. روی همین حساب وقتی کار جواب دادن به تلفن های ساختمان کوشک را به او سپردند، چندان دوام نیاورد. می گفت: پشت میز نشستن و دائم تلفن جواب دادن کار من نیست، آن قدر پافشاری کرد تا بالاخره با رضایت دا محسن به جای بابا در شهرداری خرمشهر مشغول کار شود شهرداری خرمشهر به خاطر اشغال شهر به منطقه جنوبی شهر کوت شیخ، منتقل شده بود، آنها با وجود اینکه بابا سابقه چندانی در شهرداری نداشت، حاضر شدند محسن را استخدام کنند. کار محسن با عده ایی از آتش نشانان این بود که آتش سوزی ناشی از بمبارانها را مهار کنند. دا اول به خاطر خطرات این کار راضی نمیشد محسن برود. می ترسید او هم طوریش بشود ولی بالأخره محسن رفت هنوز وضعیت جنگ مشخص نبود. ما فکر نمی کردیم جنگ این قدر طولانی شود و به بخاطر همین، وضعیت خانواده های شهدا و جنگزده چندان مشخص نبود. به تدریج که چنگ طولانی شد، بنیاد شهید هم برنامه و قوانین خاصی تصویب و برای خانواده های شهدا حقوقی تعیین کرد. دو، سه سال بعد شهرداری، خانواده شهدای کارمند و کارگر خودش را زیر پوشش گرفت و خانواده ما از حمایت مالی بنیاد خارج شد. برای تعیین حقوق را باید تم می شد. اول رفتیم کالنتری محل و فرم پر کردیم. بعد چند نفر از کالنتری آمدنده اتاق مان را دیدند تا وسایل خانه را به اصطلاح صورتجلسه کنند. هر چه گفتیم ما جنگزده ایم و از خرمشهر چیزی با خودمان نیاورده ایم، این چند تکه وسایل را هم اینجا تهیه کرده ایم به خرجشان نرفت و کار خودشان را کردند از وسایل اتاق که چند تا پتو، متکاه یک چراغ خوراکپزی، یک عدد پیکنیک و چند تا کاسه بشقاب بود آمار گرفتند و لیستی تنظیم کردن فرم برنامه را دادند و گفتند: بهشت زهرا باید فوت پدرتان را تایید کند. گواهی بیاورید، کارتان انجام شود روزی که می خواستم به بهشت زهرا برویم، سیدعباس . شوهر خاله سلیمه ، همراهمان آمد. مسیر را بلد نبودیم. توی مسیر خیلی معطل شدیم، وسط هفته بود. کنار اتوبان ایستادیم تا بالاخره سوار ماشینی شدیم و به دفتر بهشت زهرا رفتیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌹پندار ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند.🕊@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
جلسه هفتم عنوان بصری.mp3
21.06M
💌برنامه گناه‌شناسی 🔖وصل‌کننده عمل به قُرب 1⃣رذیله‌شناسی 2⃣فضیلت شناسی 3⃣راهکاریابی @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
جلسه نهم عنوان بصری.mp3
25.86M
💌نکته ششم: حزن ممدوح 🪧انواع غم و اندوه 📄اثرات حزن در معنویات 🏷اندوه دنیا و حجاب ظلمانی 📝حب‌الدنیا مبغوض خدا 📧یک راهکار در تعلقات 📌چرایی تعلق به دنیا @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگه بچه مدرسه‌ای داری، حتماً ببین 💥یکی از فرزندان آیت‌الله بهجت می‌گوید: پدرم هربار بچه‌هایم را راهی مدرسه می‌کردم این دعا را پشت سرشان می‌خواند...@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
✍کارخانه نظام هستی 🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه: 🔹آقاى عزيز آن نيكبختى كه در آفرينش خود و هستى و نظام آن بينديشد دريابد كه كارخانه حيرت آور هستى و اداره آن از اراده ايست كه صدق صِرف و عدل محض است و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته. 🔹راستى در برابر يك چنين اراده و اداره چه جاى چون و چرا است. 📚نامه ها برنامه ها صفحه ۱۷۷ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌دوست﷽ گشاییم دفترصبح را به‌ فر عشق فروزان کنیم محفل را بسم الله النور روزمان را بانام زیبایت آغازمیکنیم دراین روز بما رحمت وبرکت ببخش وکمک‌مان کن تازیباترین روز را داشته باشیم سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄ 🇮🇷🇮🇷🏴🏴
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات... @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه (https://erfan.ir) ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
4_5796182297233327081.mp3
1.92M
🔸ترتیل صفحه 146 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
146-anam-ta-1.mp3
4.2M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
146-anam-ta-2.mp3
4.27M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ساعت یک، دو بعد از ظهر بود. داشتند دفتر را تعطیل می کردند، دا را بیرون دفتر نشاندم و خودم و سید عباسی داخل رفتیم مردی که پشت میز نشسته بود، دفتر جلد بزرگی را باز کرد، شناسنامه علی و بابا را گرفت و مشخصات آنها را در دفتر نوشت.... نور آفتاب از پنجره بزرگ شیشه ایی اتاق به روی دفتر می تابید، مرد صفحات آخر شناسنامه ها را باز کرد و مهر ابطالي آنها را زد و شناسنامه ها به طرفم دراز کرد. برای اولین بار بعد از شهادت بابا در حضور دیگران زدم زیر گریه. برایم خیلی سخت بود شاهد چنین صحنه ایی باشم. ببینم تنها و آخرین چیزی که از بابا و علی قیماند، باطل شود، باور کنم آنها دیگر وجود ندارند. انگار این شناسنامه ها تا آن موقع افسانه ای از امید من به حضور آنها بود. ولی وقتی مهر »باطل شده روی آخرین یادگاری بابا از على خورد، احساس کردم واقعا همه چیز تمام شد. موقع برگشت من و دا و شوهرخاله ام مرده و ساکت بودیم. از صبح به خاطر این کار کلی دوندگی کردیم و عجله به خرج دادیم. و حالا که کار انجام شده بود، بی حوصله، بدون هیچ عجله ایی سرمان را پایین انداخته و آرام از بهشت زهرا بیرون می رفتیم بعد از آن هر وقت به زیارت مزار شهیدان جهان آرا، غیور اصلی و حسین حمزه ایی بهشت زهرا می روم، دیدن آن دفتر، خاطره آن روز را برای من زنده و مجسم می کند فصل سی و دوم وضعیت تهران چندان از نظر سیاسی آرام نبود. منافقین هر روز یکجا بساط پهن می کردند و میتینگ راه می انداختند و بحث و جدل می کردند. چون حرفهایشان براساسی منطق نبود، با مخالفین خود درگیر می شدند، می زدند و لت و پار می کردند. یکی از جاهایی که هر روز منافقین جمع می شدند، پارک الله بود. معمولا بعد از هر بحثی هم درگیری پیش می آمد. من سعی می کردم در بحث هایشان شرکت کنم بلکه بتوانم با استدلال هایم پرچی حرفهایشان را کنم و نگذارم یکه تازه میدان باشند آن روزها منافقین کمین می کردند و بچه های انقلابی را در کوچه های خلوت گیر می انداختند و به قصد کشت می زدند. به خیال خودشان هم می گفتند ما دشمن را از پا درآوردیم. روز چهاردهم اسفند ۱۳۵۹ که منافقین در سخنرانی بنی صدر، داد و فریاد راه انداختند و شلوغ کردند من هم حضور داشتم. موقع برگشت به خانه احساسی کردم مرا تعقیب می کند سه نفر بودند. با ظاهری عجیب و غریب. دو نفرشان دختر و دیگری پسر بود. با خودم گفتم به من که کاری ندارند، ولی چند لحظه بعد یکی از دخترها همین طور که من تند تند قدم برمی داشتم از پشت با آدیداس گنده ایی که به پا داشت، محکم به ساق پایم کوبید. دیدم نمی شود با این ها طرف شد، آنها سه نفرند و مجهز به همه چیز که کمترین شان تیغ موکت بری است و من تنها هستم و چیزی برای دفاع ندارم. شروع کردم به دویدن و به سرعت خودم را به خیابان اصلی رساندم و در بین جمعیت قرار گرفتم. آنها هم دیگر در آنجا جرات عرض اندام نداشتند کمیته ایی در خیابان فردوسی بود. آنها از حراست ساختمان کوشک خواسته بودند چند از خانم های مورد اعتماد را برای همکاری با آنان معرفی کند. حراست من و ليلا را به معرفی کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بالاخره غبار فتنه‌ها داره کنار میره و مردم دارند با واقعیت زن زندگی آزادی مواجه میشن ! چه خوب که مردم خودشون دست به کار شدن و دارن از فرهنگ زیست عفیفانه مراقبت می‌کنند. باید اونقدر تبیین کنیم که دغدغه حاکمیتی به دغدغه‌ی مردم هم تبدیل بشه .... امیدی به عده‌‌ای ازمسئولین نیست ولی اگر مردم به میدان بیان خودشون میتونن شرایط رو تغییر بدن ◀️آفرین به این بانوی خط شکن .... ✍عالیه سادات ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅─┄