#سرزمینیاس
#برگدوم
در آن زمان تمامى مردم اين سرزمين بت پرست بودند. يهوديان به بت پرستان مى گفتند: "به زودى پيامبرى در اين سرزمين ظهور خواهد كرد و به بت پرستى پايان مى دهد".
ساليان سال گذشت تا اين كه محمّد (ص) به پيامبرى مبعوث شد و به اين شهر هجرت كرد; امّا متأسّفانه نه تنها يهوديان به محمّد ايمان نياوردند بلكه به او حسد هم ورزيده، با او دشمنى كردند.
آنها در سال قبل به يارى بت پرستان مكّه رفتند و با سپاه بزرگى به مدينه حملهور شدند; امّا هموطنِ شما، سلمان فارسى به پيامبر پيشنهاد كندن خندق را داد و ما دور شهر را خندق كنديم و خداوند ما را يارى كرد و ما در آن جنگ پيروز شديم. بعد از آن ديگر شرّ يهوديانى كه نزديك مدينه بودند از سرِ ما كوتاه شد.
اكنون منطقه خيبر، مركز تجمع يهود شده است و آنها با اسلام دشمنى مى كنند و مى خواهند با لشكر بزرگ بيست هزار نفرى به مدينه حمله كنند.
خدايا! تو خودت آنها را نابود كن!
همسفرم!
آيا تو هم با من موافقى كه اين پيرمرد اطّلاعات خوبى در مورد يهوديان به ما داد؟
ما بايد از او تشكّر كنيم.
گويا در مسجد خبرهايى است. عجله كن، بايد برويم ببينيم آنجا چه خبر شده است.
يكى از مسلمانان سخن مى گويد. او براى جمع آورى اطّلاعات به اطراف مدينه رفته بود و ساعتى پيش بازگشته است. او رو به پيامبر مى كند و مى گويد: "يهوديان خيبر مشغول جمع آورى نيرو هستند. آنها با مردم سرزمين فَدَك گفتگو كرده اند و از آنها قول يارى گرفته اند".
دفعه اوّلى است كه نام اين سرزمين را مى شنوم. فدك ديگر كجاست؟
فكر مى كنم بايد سراغ همان پيرمرد برويم. نگاه كن، او هم به مسجد آمده است. كنار آن ستون نشسته است. پيش او مى رويم و او برايمان مى گويد: "سرزمين فدك در غرب سرزمين خيبر واقع شده است و سرزمينى بسيار حاصلخيز است. مردم آنجا نيز يهودى هستند و براى همين است كه آنها مى خواهند به يارى هم كيشان خود بروند".
همه نگاه ها به درِ مسجد خيره مى شود، مردى با عجله به سوى پيامبر مى آيد، سلام مى كند و مى گويد: "اى رسول خدا! قبيله غَطَفان نيز با مردم خيبر هم پيمان شده اند و قرار شده است با چهار هزار جنگجو به يارى آنها بروند".
من با خود مى گويم: حتماً اين قبيله هم يهودى هستند كه به يارى مردم خيبر مى روند; امّا وقتى با پيرمرد صحبت مى كنم متوجّه مى شوم كه قبيله غَطَفان، بت پرست هستند و به خاطر وعده هاى يهوديان مى خواهند به جنگ با اسلام بيايند.
سرزمين خيبر بسيار حاصلخيز است و خرماى آن بسيار مرغوب.
اهل خيبر به قبيله غَطَفان وعده داده اند كه اگر در اين جنگ شركت كنند، درآمد يك سال خرماى خيبر را به آنها بدهند.
مگر خرماى خيبر چقدر است كه آنها حاضر هستند به خاطر آن، همه جنگجويان خود را به ميدان مبارزه آورند؟
اگر بخواهيم خرماى خيبر را بار بزنيم نياز به چهل هزار شتر داريم. هر شتر به راحتى مى تواند دويست كيلو خرما حمل كند. پس حدود هشت هزار تُن خرما، پاداشى است كه يهوديان خيبر به قبيله غَطَفان وعده داده اند.
آيا اين پول نمى تواند جنگجويان غَطَفان را وسوسه كند تا به جنگ اسلام بيايند؟
علماى خيبر مى دانند كه محمّد، پيامبر خداست. آنها نشانه هاى پيامبر اسلام را در تورات خوانده اند; امّا اگر بخواهند مسلمان شوند رياست خود را از دست مى دهند!!
آنها يك عمر آقايى كرده اند، مردم، ساليان سال، دست آنها را بوسيده اند! آنها با بهانه هاى مختلف دسترنج مردم را غارت كرده و همچون پادشاهان زندگى كرده اند. چگونه پيرو كسى شوند كه زندگى ساده اى دارد و روى خاك مى نشيند؟
پيامبر اسلام فرش خانه اش حصير است و غذاى ساده مى خورد و لباسش همانند لباس فقيران است.
اكنون آنها مى خواهند از رشد اسلام جلوگيرى كنند. آنها در سخنرانى هاى خود در خيبر، جنگ با پيامبر را به عنوان بهترين راه تقرّب به خدا معرّفى مى كنند. آنها مى دانند اين آخرين فرصت است و براى همين تمام تلاش خود را انجام مى دهند. جنگ بزرگى در راه است. خدا خودش به خير گرداند!
🌟🌟🌟🌟💖🌟🌟🌟🌟
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمینیاس
#برگسوم
پيامبر در مسجد نشسته است. عدّه اى از يارانش گرد او حلقه زده اند. پيامبر با آنها در مورد حمله يهود مشورت مى كند.
به راستى براى مقابله با تهديد يهوديان چه بايد كرد؟
هر كسى نظرى مى دهد، پيامبر به سخن همه گوش مى دهد، او هميشه در اين گونه مسائل با ديگران مشورت مى كند.
آيا بايد صبر كنيم تا سپاه دشمن به مدينه برسد و مانند جنگ خندق، از شهر دفاع كنيم؟
گروهى معتقدند كه ما بايد حالت تهاجمى داشته باشيم. ما بايد هر چه زودتر به خيبر حمله ببريم و درس خوبى به آنها بدهيم.
امّا آيا ما توان مقابله با سپاه مشترك خيبر، فدك و غَطَفان را داريم؟ اين سؤالى است كه ذهن همه را به خود مشغول كرده است.
همه منتظر هستند تا پيامبر نظر خودش را اعلام كند. سكوت بر مجلس حكمفرما شده است. همه به پيامبر نگاه مى كنند.
پيامبر سر خود را بالا مى گيرد و مى گويد: فردا صبح به سوى خيبر حركت خواهيم كرد.
صداى "الله اكبر" در تمام مسجد مى پيچد. همه آمادگى خود را اعلام مى دارند: "ما تا پاى جان در راه اسلام فداكارى مى كنيم".
مردم به سوى خانه ها مى روند تا شمشيرهاى خود را آماده كنند. چند وقتى است كه شمشيرها بدون استفاده مانده اند و بايد آنها را صيقل زد تا براى جنگ با دشمنان آماده شوند.
پيامبر هنوز در مسجد است، او بايد فرمانده اى را براى دفاع از شهر مدينه انتخاب كند. نبايد شهر را از همه نيروها خالى كرد، ممكن است بت پرستان فرصت را غنيمت بشمارند و به شهر حمله كنند.
پيامبر براى مدّتى كه در شهر نيست، "سِباع" را براى جانشينى خود انتخاب مى كند.
نگاه كن! "سِباع" در حضور پيامبر است و با دقّت به دستور پيامبر گوش مى دهد، او بايد از شهر مدينه با كم ترين نيرو محافظت كند. زنان و كودكان نياز به امنيت دارند، هيچ كس نبايد جرأت حمله و غارت شهر را داشته باشد.
ــ بلند شو! چقدر مى خوابى! با تو هستم!
ــ چه مى گويى! چرا نمى گذارى بخوابم؟
ــ من رفتم. اگر كمى دير كنى از قافله جا مى مانى. لشكر اسلام حركت كرد.
ــ واى! اصلاً يادم نبود.
از جا بلند مى شوم، حق با توست. مردم آماده حركت هستند. هنوز آفتاب طلوع نكرده است.
سريع نماز مى خوانم و مى آيم.
كجايى همسفر خوبم؟
تو در صف اوّل لشكر ايستاده اى! آفرين بر تو! شمشيرى هم كه در دست گرفته اى!
لشكر آماده حركت است.
من مى خواهم آمارى از اين لشكر داشته باشم:
دويست نفر سواره نظام و بقيّه كه هزار و چهارصد نفر هستند پياده نظام مى باشند.
آنجا را نگاه كن، اين خانم ها اينجا چه مى كنند؟ خوب است بروم از خودشان سؤال كنم:
ــ ببخشيد، خانم هاى محترم! آيا مى دانيد ما داريم به جنگ مى رويم؟
ــ بله. مى دانيم.
ــ پس شما كجا مى آييد؟
ــ ما همراه اين لشكر مى آييم تا در هنگام جنگ از مجروحان پرستارى كرده و آنها را مداوا كنيم.
خورشيد از افق طلوع مى كند و همه منتظر هستند تا پيامبر دستور حركت بدهد.
در انتظار رسيدن علمدار مى مانيم، هيچ لشكرى، بدون پرچم و علامت مخصوص خود حركت نمى كند.
پيامبر پرچمى را در دست گرفته است. نسيم مىوزد و پرچم را تكان مى دهد، به راستى اين پرچم چقدر زيباست!
خيلى ها آرزو دارند كه پيامبر اين پرچم را به دست آنها بدهد. پيامبر جلو مى آيد و نگاهى به ياران خود مى كند، او على (ع) را صدا مى زند و پرچم را به دست او مى دهد.
فقط او شايستگى علمدارى دارد. اين پرچم حق طلبى و حق جويى است. مگر مى شود در دست ديگرى باشد؟ اين پرچم يك تاريخ است، يك خط سير است، گذشته را به آينده متصل مى كند.
پرچمى كه سرانجامش به دست آخرين منجى خواهد بود، همان منجى كه از نسل على (ع) است!
على (ع) جلوى لشكر مى رود، همه بايد پشت سر او حركت كنند، بانگ "الله اكبر" در فضا مى پيچد و لشكر، شهر مدينه را ترك مى كند.
💐💐💐💐💖💐💐💐💐
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمینیاس
#برگچهارم
خيبر در شمال مدينه واقع شده است و ما بايد حدود 120 كيلومتر راه برويم.
آرى، مردم فَدَك و قبيله غَطَفان با يهوديان خيبر هم پيمان شده اند. وقتى كه لشكر اسلام به سوى خيبر حركت كند، سپاه بزرگى از مردم خيبر، فدك و غَطَفان تشكيل خواهد شد.
ما بايد قبل از تشكيل لشكر بزرگ به خيبر برسيم. براى همين از يك راه فرعى مى رويم تا به جاسوسان يهود برخورد نكنيم.
بعد از طىّ مسافتى، پيامبر عَبّاد را به حضور مى طلبد.
اكنون تو از من سؤال مى كنى: عَبّاد كيست؟🤔
آنجا را نگاه كن! آن جوان كه به سوى پيامبر مى آيد، عَبّاد است. او يكى از شجاع ترين ياران پيامبر است و پيامبر به او علاقه زيادى دارد. او دوست دارد جانش را در راه اسلام فدا كند.
فكر مى كنم كه پيامبر مى خواهد مأموريّت مهمّى را به او بدهد.؟
پيامبر رو به عَبّاد مى كند و از او مى خواهد تا همراه دو نفر از دوستانش به سوى سرزمين خيبر حركت كرده و موقعيّت دشمن را شناسايى كنند واگر خبر تازه اى به دست آوردند سريع گزارش دهند.
عَبّاد دو نفر از دوستانش را كه اين سرزمين را مثل كفِ دست خود مى شناسند
انتخاب كرده و به سوى خيبر حركت مى كند.🌹
ــ چرا اينجا ايستاده اى و مرا نگاه مى كنى؟ بايد دنبال عَبّاد برويم!
ــ خيلى خوب، سوار اسبت شو و بيا.
با هم در دل بيابان به پيش مى تازيم و خود را به عَبّاد مى رسانيم. ساعتى مى گذرد، نصف روز است كه در راه هستيم. هم تشنه ايم هم گرسنه!
در آنجا چند درخت مى بينم. حتماً در آنجا آب هست. خدا كند عَبّاد دستور توقف بدهد.🙏
خدا را شكر! عَبّاد تصميم گرفته در اينجا كمى استراحت كند. نزديك نماز ظهر است.
سريع وضو مى گيريم و پشت سر عَبّاد نماز مى خوانيم. بعد از نماز سفره مختصرى پهن مى شود. نان و خرما ناهار امروز ماست!
نسيم مىوزد و آرامشِ صحرا تو را به فكر فرو برده است.
🔷️🔷️🔷️🔷️🌹🔷️🔷️🔷️🔷️
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمینیاس
#برگپنجم
ناگهان عَبّاد از جا برمى خيزد، سريع سوار اسب مى شود و شمشير از غلاف برمى كشد. ياران او هم به سرعت به دنبال او مى روند. چه خبر شده است؟
تو نگاهى به دور دست مى كنى. مى گويى: آنجا را نگاه كن! آن سوار را مى بينى كه دارد فرار مى كند؟
آرى، حق با توست. عَبّاد به دنبال آن سوار به پيش مى تازد. آيا موفّق خواهد شد به او برسد؟
شمشير در دست عَبّاد و يارانش مى چرخد، چرا عَبّاد مى خواهد آن سوار را دستگير كند؟ مگر او چه كرده است؟
سرانجام عَبّاد موفّق مى شود; او را دستگير كرده و به اين سو مى آورد.
عَبّاد به او رو مى كند و مى گويد:
ــ كيستى و در اين بيابان چه مى كنى؟
ــ من چوپان هستم كه گلّه شترى را براى چرا آورده ام.
ــ پس گلّه شتر تو كجا هستند؟
ــ گلّه شتر را گم كرده ام. آن گلّه، همه هستى من بود، لحظه اى زير سايه درختى خوابم برد. ديگر آن ها را نديدم! شما شترهاى مرا نديديد؟
ــ آيا از سرزمين خيبر خبرى دارى؟
ــ آرى، چند روز پيش آنجا بودم.
ــ در آنجا چه خبر بود؟
ـــ همه در حال بسيج نيروهاى خود هستند. قرار است مردم فدك و قبيله غَطَفان هم به يارى آنها بيايند. همه با هم پيمان بسته اند تا آخرين نفس مبارزه كنند. هيچ كس نمى تواند آنها را شكست دهد.
ــ ديگر چه خبر؟
ــ يهوديان خيبر در قلعه هاى محكم خود پناه گرفته اند و آب و آذوقه به اندازه چندين سال ذخيره كرده اند. اگر كسى آنها را محاصره كند كار بى فايده اى كرده است. كوه ها را نگاه كن، هميشه بوده اند، هستند و خواهند بود. قلعه هاى خيبر چون كوه استوارند!
🥀🥀🥀🥀🌼🥀🥀🥀🥀
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef