eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
:_پدربزرگت چی؟ صدای فاطمه،از دنیای خاطرات بیرونم میکشد. :+راستش پدربزرگ من،از اطرافیان شاه بوده،بعد انقلاب یه مدت تو شهرای مختلف قایم میشده،شمال...شیراز... اصفهان... جنگ که میشه،وقتی اوضاع مملکت رو میبینه،دست زنش رو میگیره و برای همیشه از ایران میره. تو انگلستان پناهنده میشه و هیچ وقت برنمیگرده. بابای من اونوقت،سیزده چهارده ساله بوده،با عمو محمودم که هفده،هجده ساله بوده،می مونن ایران. با کمک همدیگه به اوضاع کارخونه ی پدربزرگم رسیدگی میکنن و قبل ازدواجشون هم با هم قهر میکنن،تا الانم با هم هیچ رابطه ای نداشتیم.چند بار خواستم برای دیدنشون برم ولی راستش از واکنش بابام می ترسم ... :_واقعا؟؟چقدر بد...چرا تو هیچ وقت نرفتی اونجا پدربزرگت رو ببینی؟ :+رفتم،ولی پنج سالی میشه که مریضه،ممنوع الملاقات،از پشت شیشه های بیمارستان از دور دیدمش. باز هم بوی خاطرات،در مشامم میپیچد.... ★ لقمه ی خامه را با لذت میبلعم،به منیر میگویم:یعنی چی آخه؟مگه میشه؟ :_بله خانم،سال ۶۶ بود،که آقا وحید به دنیا اومدن،اونموقع من تو خونه ی آقابزرگ کار میکردم،یعنی خونه ی پدربزرگتون تو ایران. پیش آقا محمود و پدر شما،اونموقع ها با هم قهر نبودن. من رفتم یکی دوسالی موندم انگلیس،آخه خانم بزرگ،خدا رحمتشون کنه،مادربزرگتون رو میگم،هوس غذاهای ایرانی میکردن. من رفتم اونجا و تا یه سال،بعدِدنیااومدن آقاوحید اونجا بودم. اتفاقا،چشم های شما خانم،خیلی شبیه چشم های عمووحیدتونه. :+چرا این عمو تا حاال نیومده ایران؟ :_تا جایی که من خبر دارم،همش درگیر کارای پدربزرگتون بودن. جلو میآید و کنار گوشم میگوید:آقا وحید، ماشاءالله هزار الله اکبر،یه پارچه آقان،من مطمئنم اگه شما ببینیدشون،عاشقشون میشید. حتما!من حتما عاشق مردی میشوم که در دنیای هزار رنگ اروپا بزرگ شده و زیر دست بک پدر و مادرطاغوتی... کسی که احتمالاً نام اسلام هم به گوشش نخورده.... متوجه نقشه ی پدر و مادرم شده ام،می خواهند مرا از محیط ایران دور کنند،خیال میکنند دنیای اسلام،گنجانده شده در ایران... خیال میکنند رنگ و لعاب زندگی اروپایی،طرح اسالم را پاک میکند.... * چمدان را روی تخت باز میکنم. اول از همه،تمام شال و روسری هایم را برمیدارم. من میروم که به اسلام برسم،اسلام در قلب من است،قانون قلب من،حجاب را اجباری کرده برایم،نه قانون ایران.... مانتو ها و پیراهن های نسبتا پوشیده ام را هم برمیدارم،باید قبل از سفر به خرید بروم،خرید لباس اسلامی...از چادر منع شده ام،اما حجاب که وظیفه است. قرآنی که تازه خریدم،نهج البلاغه،سقای آب و ادب، و آفتاب در حجاب را هم برمیدارم. این ها باید همراه من باشند تا یادم نرود،تا فراموش کار نشوم،تا لفی خسر نباشم... چمدان را میبندم و به انتظار مینشینم... به انتظار سرنوشت و به انتظار عمووحیـــد.... ******** صدای باند فرودگاه بلند میشود:پرواز شماره ی ۲۶۷ از مبدأ لندن هم اکنون به زمین نشست.. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ نور دلِ 💖 مؤمنین بُوَد در صلوات 🌷 اندوخته ی 💖 یقین بُوَد در صلوات🌷 تأکید کنند 💖 اولیا بر این ذکر🌷 زیرا که 💖 اصول دین بُوَد در صلوات💖 🌷🍃 الّلهُمَّ 🌼🍃 صَلِّ 🌷 🍃 علی 🌼 🍃 مُحَمَّدٍ 🌷🍃 وَآل 🌼 🍃 مُحَمَّد 🌷🍃وَعَجِّل 🌼🍃 فَرَجَهُم ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ✨پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. قرار ما هر روز نفری حداقل ۱۴ صلوات، به نیت تعجیل در ظهور و سلامتی امام عصر (عج) دوستان لطفا مشارکت کنید که با هم، هر روز ختم چند هزار صلواتی هدیه به ساحت مقدس امام عصر (عج) داشته باشیم.🙏🌷 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
5 🔸🔹 معمولا ما نعمت زمان رو در زندگی خودمون نمیبینیم اما عمرمون که به پایان رسید یه دفعه ای میخوایم این نعمت ارزشمند رو ببینیم اما دیگه قدرت دیدن نداریم... ✅ زمان تقریبا میشه گفت مهم ترین دارایی ما هست. در واقع خیلی وقتا میشه که ... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
خانواده آسمانی ۱۰.mp3
14.36M
۱٠ 💢 فرمول خلقت انسان، فرمول پیچیده ای نیست، تنها یک موضوع حقیقت وجود انسان را روشن می کند و آن، این است؛ ↓ ✦ برای دریافتِ "پیامِ بی‌نهایت" از سمتِ "الهی بی‌نهایت" نیاز به "مخلوقی با ظرفیتِ وجودی بی‌نهایت" بود که می‌بایست پیام‌رسانی "بی‌نهایت" آن را می‌رساند. - آن پیامِ بی‌نهایت چه بود؟ - پیام رساننده‌ی بی نهایت که بود؟ - و آن مخلوقِ بی‌نهایت کیست؟ 🎤 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
آفتاب بالا آمده است و سربازان ابن زياد پشت درِ خانه عمرسعد آمده اند. صداى شيهه اسب ها، عمرسعد را از خواب بيدار مى كند. با دلهره در را باز مى كند: ــ چه خبر شده است؟ اين جا چه مى خواهيد؟ ــ ابن زياد تو را مى خواند. عمرسعد، از جا برمى خيزد و به سوى قصر حركت مى كند. وقتى وارد قصر مى شود به ابن زياد سلام مى كند و مى گويد: "اى امير، من آماده ام كه به سوى كربلا بروم و فرماندهى لشكر تو را به عهده بگيرم". ابن زياد خوشحال مى شود و دستور مى دهد تا حكم فرماندهى كلّ سپاه براى او نوشته شود. عمرسعد حكم را مى گيرد و با غرور تمام مى نشيند. ابن زياد با زيركى نگاهى به عمرسعد مى كند و مى فهمد كه او هنوز خود را براى كشتن حسين آماده نكرده است. براى همين، به او مى گويد: "اى عمرسعد، تو وظيفه دارى لشكر كوفه را به كربلا ببرى و حسين را به قتل برسانى". عمرسعد لحظه اى به فكر فرو مى رود. گويا بار ديگر ترديد به سراغش مى آيد. برود يا نرود؟ او با خود مى گويد: "اگر من موفق شوم و حسين را راضى كنم كه صلح كند، آن وقت آيا ابن زياد به اين كار راضى خواهد شد؟". ابن زياد فرياد مى زند: "اى عمرسعد! من تو را فرمانده كل سپاه كردم، پس آگاه باش اگر از جنگ با حسين خوددارى كنى گردن تو را مى زنم و خانه ات را خراب مى كنم". عمرسعد با شنيدن اين سخن، بر خود مى لرزد. تا ديروز آزاد بود كه يا به جنگ حسين برود و يا به گوشه خانه اش پناه ببرد، امّا امروز ابن زياد او را به مرگ تهديد مى كند. اكنون او بين دو راهى سخت ترى مانده است، يا مرگ يا جنگ با حسين. او با خود مى گويد: "كاش، همان ديروز از خير حكومت رى مى گذشتم". اكنون از مرگ سخن به ميان آمده است! چهره عمرسعد زرد شده است و با صدايى لرزان مى گويد: "اى امير! سرت سلامت، من به زودى به سوى كربلا حركت مى كنم". او ديگر چاره اى جز اين ندارد. او بايد براى جنگ، به كربلا برود. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 عاقبت جوان مؤمنی که حرمت پدر و مادرش را نگه نمی‌داشت... داستانی زیبا از آیت‌الله سید جمال‌الدین گلپایگانی از زبان حجت‌الاسلام عالی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 میخوای گناه نکنی؟!* *🎙حضرت آیت الله العظمی بهجت رحمت الله علیه* ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
✨✨✨ امام رضا علیه سلام : به خداوند گمان نيك ببر؛ زيرا خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: من نزد گمان بنده مؤمن خويشم؛ اگر گمانِ او به من نيك باشد، مطابق آن گمان با او رفتار كنم و اگر... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند. 💰 اولی گفت: به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. ⚖️ حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم. 💰 دومی گفت: من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم. 🔰 قاضی: دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن. ✋ پیرمرد: یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم. 🙌 سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است. ⚜️ قاضي به طلبكار گفت: اكنون چه ميگويي؟ 😔 او در جواب گفت: من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود. 🎯 قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. 🤔 در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. 🚹 قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. 😉 به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
12_Narimani_fadaeian-moharam-9404_(8)_(www.rasekhoon.net).mp3
9.2M
🎼مداحی حماسی ما بسیجی ها پیرو خط دین و قرآنیم (شور) 🎙کربلایی سیدرضا نریمانی ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... هر بامدادت؛ رودخانه حیات جاری می شود ... زلال و پاک ... چون خورشید مهربان و گرم وخالصمان ساز ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🦋🌷💐🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
💚 چشم دیدار ندارم شده ام کورِ رو که رو نیست ولی تشنه‌دیدار توام آرزو بر من آلوده روا نیست ، ولی .. کاش یک روز ببینم که ز انصار توام ↷↷↷  🦋
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ حسرت در قرآن (1⃣) ✅💐 روز حسرت 💐✨ یوم الحَسْرَة، از نام‌های روز قیامت به معنای روز اندوه و افسوس و پشیمانی است که در قرآن آمده است: 💐💫 وَأَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَهُمْ فِي غَفْلَةٍ وَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (آیه 39 سوره مریم) آنان را از روز حسرت [= روز رستاخیز که برای همه مایه تأسف است‌] بترسان، در آن هنگام که همه چیز پایان می‌یابد! و آنها در غفلتند و ایمان نمی‌آورند! ✅💐 در این روز، هم نیکوکاران و هم بدکاران حسرت می‌خورند. نیکوکاران تأسف می‌خورند که چرا عمل نیک بیشتری انجام نداده‌اند و بدکاران هم بدلیل کنار رفتن پرده‌ها و آشکار شدن حقایق اعمال و نتایج آن تأسف می‌خورند که ای کاش مرتکب گناه نشده بودند. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
زیر لب میگویم:کاش به گل مینشست... و سریع در دلم حرفم را پس میگیرم. عزیزان خانواده هایی در آن هواپیما هستند،و عمو وحید من... دسته گل را در دستم جابه جا میکنم. مامان نگاهم میکند،با اخم. دلیلش را خوب میدانم. طرز پوششم ناراحتش کرده. هرچند به خاطر بابا،مجبور است تحمل کند. من شرط را پذیرفته ام،پس پوششم را خودم انتخاب میکنم. مانتوی بلند و ساده ی صورتی روشن پوشیده ام. تازه دیروز رفتم و بعد از گشت و گذار چند ساعته،انتخابش کردم. پوشیده است و برای من، حکم حجاب دارد. روسری سرمه ای ساده ام را،فرانسوی گره زده ام و شلوار کبریتی سرمه ای و ساده ام را با آن ست کرده ام.حتی قبل تر ها هم،تیپ های ساده را ترجیح میدادم. بابا،به اطراف نگاه میکند؛منتظراست،منتظر برادری که پنج سال پیش،در مراسم خاکسپاری مادرشان او را دیده. آن موقع به خاطر امتحانات،من ایران ماندم و مامان و بابا رفتند انگلستان... صدای رسایی درست از پشت سرم میآید:سلام برمیگردم،مرد جوانی برابرم ایستاده. قدِبلند و هیکل ورزشکاری اش در نگاه اول،جذابش کرده. سویشرت برند آمریکایی معروف ،کوله پشتی مارکدارش و سیب گازخورده ی پشت موبایلش،صورت مردانه و ریش و سبیل. چشم هایش،عجیب شبیه چشم های من است... منیر راست میگفت.. زیرلب می گویم:بیگانه پرست! بابا با خنده به طرفش میرود: سلام وحیدجان و مردانه،بغلش میکند. مامان با لبخند و ژست همیشگی اش به طرفشان میرود و دستش را دراز میکند تا با او دست بدهد. اما او،خیلی سریع،به جای دست دادن،شاخه گلی در دست مادرم میگذارد و با لبخند میگوید:از اون وقتی که دیدمتون،اصلا عوض نشدید. مامان،لبخندش را میخورد. من هم از حرکت این عموی تازه وارد جاخوردم... انتظار داشتم مامان را بغل کند. به طرف من میآید:پس نیکی تویی؟؟ دسته گل را به دستش میدهم:به کشور خودتون ، خوش اومدید. در جواب متلکم،صمیمانه،لبخند میزند،چهره اش مهربان است.... اما در برابر دوست داشتنش مقاومت میکنم. بابا میگوید:ما میریم خونه،شمام با اشرفی برید دور بزنید و بیشتر با هم آشنا بشید،نیکی جان ببر برج میلاد رو به وحید نشون بده زیر لب چشم میگویم . مامان و بابا قصد رفتن میکنند،بابا با او دست میدهد:خب تو خونه میبینمتون. مامان و بابا راه میافتند و میشنوم که مامان میگوید:دیدی با من دست نداد؟ :+سخت نگیر،اونا فکر میکنن تو ایران،دست دادن جُرمه. نگاه از رفتنشان می گیرم و برمیگردم. با چشمان مهربان و با لبخندش غافلگیرم میکند:چقدر تو خانم شدی تصنعی سرفه می کنم و کاملا جدی می گویم :+بهتره بریم. :_بله بله حتما.. راه می افتیم،فقط یک کوله ی کوچک همراهش آورده،به همراه کیف دوربینش. اشرفی با دیدن ما جلو میآید و به او خوش آمد میگوید،در پشت را باز میکند و مینشینیم. نمیدانم چرا دلمـ نمی خواهد عمو،خطابش کنم. نگاهش را بین خیابان ها و آدم ها می گرداند و میگوید:ایران خیلی عوض شده. باید موضعم را حفظ کنم،باید بداند صمیمت بیش از حد با من اصلا مورد پسند من نیست. تند میگویم:ببینید،من میدونم که مامان و بابام از شما خواستن من رو ببرید اونجا،تا از این فکرا بیرون بیام،ولی تلاششون بیخودیه،من کوتاه نمیآم. لبخند میزند،بدون اینکه جوابم را بدهد به اشرفی میگوید:شما آقای اشرفی هستید درسته؟ :_بله آقا :+آقای اشرفی میدونید اسم من چیه؟ :_بله آقا،شما آقاوحید هستید. وحید به پنجره خیره میشود و زیرلب طوری که من بشنوم می گوید:ولی یه بار،یه نفـر که خیلی دوسش دارم،بهم گفت فرشته. متوجه حرفش نمیشوم. نگاهش میکنم. به طرفم برمیگردد و چشمانش را روی چشمانم متمرکز می کند:بهم ایمیل زد،گفت که من یه فرشته امـ. نمی توانم مسائل اطرافم را آنالیز کنم. حرف هایش،نمی دانم چرا ذهنم را به طرف ایمیل های ناشناس هدایت می کند. همان لبخند،روی لبهایش نشسته:راستی آفتاب در حجاب رو هم خوندی؟ باورم نمیشود... او....ایمیل ها.... :+اون....اون ایمیل ها....کار شما بود؟؟ آرام،در گوشم میگوید_:پدر و مادرت نخواستن،من خواستم که بیای پیش من.. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
نماز اول وقت فراموش نشه التماس دعای فرج 🦋🦋🦋🦋
حکایت روزی حضرت موسی (ع) در كوه طور، به هنگام مناجات عرض كرد: ای پروردگار جهانیان! جواب آمد: لبیك! سپس عرض كرد: ای پروردگار اطاعت كنندگان! جواب آمد:‌ لبیك! سپس عرض كرد:‌ ای پروردگار گناه كاران! موسی علیه السلام شنید: لبیك، لبیك ، لبیك! حضرت گفت: خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم، یكبار جواب دادی؛ اما تا گفتم: ای خدای گناهكاران، سه مرتبه جواب دادی؟خداوند فرمود: ای موسی! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند. اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
آية الکرسي: خواندن آن هنگام خروج از منزل، هفتاد هزار فرشته نگهبان شما ميشوند...... هنگام ورود به منزل، قحطي و فقرهرگز به منزلتان نمي آيد...... خواندن بعد از وضو،شخصيت شما را70درجه بلند مرتبه تر مي سازد...... خواندن قبل ازاستراحت، فرشته هاتمام شب رامحافظتان خواهندبود...... خواندن بعد ازنمازواجب، فاصله شما تابهشت فقط مرگ است..... پخش اين پيام زيباصدقه جاريه است ..... ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: بلند مرتبه ترين مردم نزد خداوند در روز قيامت كسى است كه در روى زمين بيشتر در نصیحت و ارشاد مردم قدم بردارد.✨ ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
مداحی_آنلاین_پایین_تر_از_من_حجت.mp3
1.96M
♨️پایین تر از من 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ☘ 🌹☘ 🌹🌹☘ 🌹🌹🌹☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
‌‌🌷مهدی شناسی ۱۶۲🌷 🔹زیارت آل یاسین🔹 🌹السلام علیک یا میثاق الله الذی اخذه و وکَّده🌹 ◀️قسمت دوم 💠میثاق در قرآن💠 🍃حتماً مي‌دانيد خداوند با جان همه انسان‌ها ميثاقي بسته است كه او را پرستش كنند و از شيطان دوري نمايند. 🍃خطاب به انسان‌ها مي‌فرمايد:«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ، وَأَنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ» يعني؛ اي فرزند آدم مگر عهد نكردي شيطان را عبادت نكني و مرا عبادت كني چرا كه عبادت من راه مستقيم است؟ 🍃حالا در اين فراز مي‌گويي: سلام بر تو اي امام زماني كه تعيُّن عهد بندگيِ صِرفِ انسان‌ها با خدا هستي. 🍃وجود منوّر حضرت،يادآور عهد هر انساني است با خدا، و لذا امام زمان علیه السلام هرگز كسي را به خودش دعوت نمي‌كند، چون خودي ندارد. خودِ او، خودِ واقعي ما است، و خودِ واقعي ما، عهد بندگي است با خدا، همان خودي كه ربوبيت حق را با جان خود ديده و تصديق نموده است. 🍃حال وقتي انسان متوجه ربوبيت حق شود، متوجه عبوديت خود نيز شده است. چون ربّ؛ عبد مي‌طلبد، و او به واقع ربّ است، پس ما هم به واقع عبديم و ديگر هيچ، و وجود منوّر امام زمان علیه السلام متذكر حفظ اين معادله است كه در افق جان ما عبوديت ما و ربوبيت حق فراموش نشود.همچنان‌ خداوند مي‌فرمايد: «وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَي أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَي شَهِدْنَا أَن تَقُولُواْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ»يعني؛ به ياد آر آن هنگامي كه پروردگار تو از فرزندان آدم ميثاق گرفت كه آيا من پروردگار شما نيستم، گفتند: آري! مي‌بينيم كه پروردگار مايي، تا روز قيامت نگويند ما از اين مسئله غافل بوديم. 🍃حال در سلام خود به امام زمان اظهار مي‌داريم كه تو همان پيماني هستي كه اقرار به ربوبيت خدا است و در واقع وجود مقدس تو، تذكر همان پيمان و يادآوري آن است، تا خلق راه خود را گُم نكند. 🍃برای همين است كه گفته مي‌شود امام را هر جاني مي‌شناسد، چون آن حضرت در واقع حضورِ بالفعلِ فطرتِ هر انسان است و هركس به اندازه‌اي كه بتواند به امام زمانش نزديك شود، به خود راستين خود نزديك شده است. 🦋🌹💖🦋🌹💖🦋🌹💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هفته بسیج مبارک ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات از آسان ترین هاست در اذکار، اما ... چند دقیقه پای منبر آیت الله بهجت بنشینیم... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🎁🔶🎁🔹🔶🔸