eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
7.1هزار ویدیو
40 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 🌴 🌴 كشتن ابن زياد با دقّت برنامه ريزى شده و قرار است طبق برنامه عمل شود. آيا شما از رمز اين عمليّات خبر داريد؟ ــ برايم آب بياوريد! قرار شد هر وقت شَريك اين جمله را بر زبان آورد، حمله آغاز گردد. هنوز آنان مشغول سخن هستند كه ناگهان سربازان ابن زياد از راه مى رسند. سربازان در حياط خانه مى ايستند و ابن زياد همراه با مِهْران، غلام خود، وارد اتاق مى شود. مسلم در پشت پرده اى كه در اتاق بود، مخفى مى شود. ابن زياد كنار شَريك مى نشيند و حال او را مى پرسد. شَريك جواب او را مى دهد و سعى مى كند با سخنان خود ابن زياد و غلام او را سرگرم كند. اكنون زمان مناسبى است، تمام حواس ابن زياد به سخنان شَريك است. ــ برايم آب بياوريد! ابن زياد خيال مى كند كه شَريك تشنه است; امّا تو كه مى دانى منظور شَريك از درخواست آب چيست. امّا از آب خبرى نمى شود. براى بار دوّم مى گويد: ــ برايم آب بياوريد! ابن زياد مى گويد: چرا براى شَريك آب نمى آوريد؟! هانى دستور مى دهد تا براى شَريك آب بياورند. امّا شريك كه آب نمى خواهد! شريك براى سوّمين بار فرياد مى زند: "واى بر شما! مرا سيراب كنيد; اگر چه به قيمت جانم تمام شود!". اينجاست كه مِهْران، غلام ابن زياد متوجّه مى شود كه نقشه اى در كار است; براى همين دست ابن زياد را فشار مى دهد و به او مى فهماند كه بايد سريع خانه هانى را ترك كند. ابن زياد بلند مى شود و با عجله خانه هانى را ترك مى كند. شريك رو به مسلم مى كند و مى گويد: "چرا از اين فرصت خوب استفاده نكردى؟ چرا اين فاسق را نكشتى؟ مگر رضايت خدا در كشتن اين نامرد نبود؟". مسلم در جواب مى گويد: "موقعى كه من آماده بودم تا به ابن زياد حمله كنم به ياد حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) افتادم كه فرموده اند: "مؤمن هيچ گاه كسى را ترور نمى كند"". خواننده عزيز! اين اوّلين سند ضد تروريسم است. درست است كه ابن زياد جنايتكار است; امّا مسلم او را ترور نمى كند. مسلم معتقد است كه با دشمن هم بايد جوانمردانه برخورد كرد! بايد دشمن را به ميدان جنگ دعوت كرد و در حالى كه او هم شمشير در دست دارد و مى تواند از خود دفاع كند به او حمله كرد. همه مى گويند: "با دوستان مروّت، با دشمنان مدارا". امّا راه و رسم مسلم غير از اين است: "با دوستان مروّت، با دشمنان مروّت!". آرى درست است كه ابن زياد، نامردى است كه خون عدّه زيادى از مردم بى گناه را بر زمين ريخته است; امّا در مرام مسلم، حمله به ابن زياد، در هنگامى كه به عيادت بيمار آمده است، عين نامردى است. درست است كه اگر مسلم به ابن زياد حمله مى كرد، قيام امام حسين(ع) پيروز مى شد و اين همه حوادث خونبار در كربلا پيش نمى آمد; امّا آن وقت، همه اينها به قيمت يك نامردى بود. در اين معامله مهم، مسلم مردانگى را انتخاب كرد و همين، رمز بقاى نام مسلم است. براى همين است كه هر كس مكتب شيعه را بشناسد، شيفته آن مى شود. مسلم را نگاه كن! چه استوار بر قلّه مردانگى ايستاده و به همه تاريخ، درس مروّت و جوانمردى مى دهد. 🌹🌷🔵🌹🌷🔵🌹🌷🦋 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 ابن زياد سخت آشفته است. او به دنبال مسلم مى گردد; امّا هر چه تلاش مى كند، نمى تواند ردّ پايى از مسلم پيدا كند. سرانجام ابن زياد نقشه اى مى كشد و با اين نقشه موّفق مى شود، مسلم را بيابد. آيا شما از نقشه ابن زياد اطّلاع داريد؟ آيا خبر داريد او جاسوسى را به شكل عاشق در مى آورد؟! او به يكى از مأموران خود به نام مَعقِل مأموريّت ويژه اى مى دهد. مَعقِل اهل شام است و اهل كوفه، او را نمى شناسند. امروز بايد مَعقِل، طبق نقشه ابن زياد به مسجد كوفه برود. حتماً مى پرسى براى چه كارى؟ ابن زياد به او پول بسيار زيادى مى دهد و به او مى گويد: "اكنون به مسجد كوفه مى روى و چند روز با هيچ كس حرف نمى زنى و فقط به نماز و عبادت مشغول مى شوى! در اين مدّت دقّت مى كنى كه چه كسى بيشتر از همه نماز مى خواند، پس نزد او مى روى و چنين مى گويى: "من اهل شام هستم و شنيده ام كه نماينده حسين بن على در اين شهر مى باشد; من پول زيادى همراه دارم كه مى خواهم به ايشان بدهم"". خواننده محترم! هر جا كه دستِ زور نمى تواند كارى بكند، دستِ تزيور، كارساز است! مَعقِل به مسجد كوفه مى آيد و مشغول خواندن نماز مى شود. و سرانجام گمشده اش را پيدا مى كند. نگاه كن! او اكنون نزد مسلم بن عَوْسجه نشسته است. مَعقِل به او چنين مى گويد: "من اهل شام هستم و عشق امام حسين(ع) به سينه دارم; شنيده ام كه مسلم به اين شهر آمده است; براى همين به اينجا آمده ام تا با او بيعت كنم". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 امروز، هفتم ذى الحجّه است. گزارش هاى مَعقِل حكايت از برنامه ريزى بسيار دقيق مسلم براى تصرّف كوفه دارد. مسلم روز مشخّصى را براى قيام بر ضدّ ابن زياد معيّن نموده و همه ياران خود را آماده كرده است. ابن زياد ديگر نمى تواند وجود نماينده امام حسين(ع) را در اين شهر تحمّل كند; براى همين نقشه اى مى كشد. او به اين نتيجه رسيده است كه براى دستگيرى مسلم، اوّل بايد هانى را از ميان بردارد; زيرا هانى بزرگ ترين حمايت كننده مسلم است. آيا ابن زياد هانى را دستگير مى كند؟ ابن زياد نمى تواند سربازان خود را براى دستگيرى هانى بفرستد، چرا كه او شخصيّت كوچكى نيست كه به راحتى بتوان او را از سر راه برداشت. هانى، رئيس قبيله مُراد است و اين قبيله، چهار هزار سرباز دارد. از طرف ديگر يكى از برنامه هاى ابن زياد اين بود كه هر روز عدّه اى از بزرگان كوفه به نزد او مى رفتند. ابن زياد چندين بار، سراغ هانى را گرفته بود و هر بار، بزرگان كوفه به او مى گفتند كه هانى بيمار است و نمى تواند به ديدن شما بيايد. البتّه هانى خود را به بيمارى زده بود و به اين بهانه، از رفتن به نزد ابن زياد خوددارى مى كرد. امروز هم عدّه اى از بزرگان كوفه نزد ابن زياد هستند. اتّفاقاً در ميان اين جمع، پسر برادر هانى هم حضور دارد. ابن زياد رو به آنها كرده و مى گويد: "چرا هانى به ديدن ما نمى آيد؟". آنها در جواب مى گويند: "هانى مريض است و براى همين است كه نمى تواند به اينجا بيايد". ابن زياد در جواب مى گويد: "اگر او مريض است، پس چطور است كه در ايوان خانه خود مى نشيند و با افراد زيادى ملاقات مى كند؟! برخيزيد و هانى را نزد من بياوريد!". بزرگان كوفه از اين سخن ابن زياد متعجّب مى شوند; آرى رفت و آمد ياران مسلم به خانه هانى كاملاً مخفيانه بوده و براى همين هيچ كس از اين امر خبر نداشت. آنها از نقشه ابن زياد خبر ندارند و خيال مى كنند كه او امروز عصبانى است و با خود مى گويند: "خوب است، برويم هانى را به نزد ابن زياد بياوريم تا اين بدبينى برطرف شود". هيچ كس از نقشه شومى كه ابن زياد كشيده است، خبر ندارد. 🔷🌴🔷🌴🔷🌴 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
‌🌷مهدی شناسی ۲۲۲🌷 🌹...و خزان العلم...🌹 🔸زیارت جامعه کبیره🔸 🌻 ﯾﮏ ﻣﻌﻨﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻋﻠﻢ، ﻋﻠﻢ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﯾﻌﻨﯽ ﻗﺮﺁﻥ. 🌻اهل بیت کلید داران قرآنند. ﯾﻌﻨﯽ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺁﯾﺎﺕ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾشان ﻗﻔﻞ ﻧﯿﺴﺖ. ﮐﻠﯿﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ. 🌻ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻗﻔﻞ ﺍﺳﺖ. ﻣﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ. 🌻"ﮐﻬﯿﻌﺺ" ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ؟ﺑﺮویم ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻔﺎﺳﯿﺮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿنیم ﺍﻭﻝ ﺣﺮﻓﯽ ﮐﻪ ﻣﻔﺴﺮﯾﻦ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻨﺪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﻣﺎ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﯿﻢ! ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺩﻗﯿﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺮﻓﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺣﺮﻑ ﺍﺳﺖ. 🌻ﺍﻣﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻪ که ﻣﯽ‌ﺭﺳﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻣﯽ‌ فرمایند:" ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﺎ ﺑﮑﻨﻢ، ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﺍﻩ ﻣﯽ‌ﺭﻭﯼ. 🌻ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﻫﺎﯾﺶ ﻭ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺧﺎﺻﯿتش ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﯼ. 🌻ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﯼ ﺧﺪﺍ ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﻧﺴﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﻔﺴﯿﺮ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻻ‌ ﺑﻪ ﻻ‌ﯼ ﮐﻼ‌ﻡ اهل بیت ﻣﺜﻞ ﮔﻼ‌ﺏ ﮔﯿﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ‌ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺭﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﺍﻩ می رفتند. 🔴ﻣا ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺳﻮﺭﻩ‌ﯼ ﺣﻤﺪ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻨﯿﻢ،ﺩﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﺳﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ. ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ و ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻢ! 🔴ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦ علیه السلام ﻣﯽ‌ﻓﺮﻣﻮﺩ:"ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﺭﺍ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻨﻢ،ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺷﺘﺮ ﻻ‌ﺯﻡ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻧﻮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺑﺎﺭ ﮐﻨﺪ. ﺣﺎﻻ‌ ﻫﺮ ﺷﺘﺮﯼ ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻓﺘﺮ ﻭ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎﺭﺵ ﮐﺮﺩ!؟ 🔴 ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟسلام فرمودند:کسی نمی تواند ﺍﺩﻋﺎ ﺑﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺷﺮﺍﻑ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ. ﻇﺎﻫﺮ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ آن،ﻣﮕﺮ ﺍﻭﻟﯿﺎ ﻭ ﺍﻭﺻﯿﺎ ﻭ ﻣﮕﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﭼﻮﻥ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﺧﺰﺍﻥ ﺍﻟﻌﻠﻢ ﺍﻧﺪ ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﻋﻠﻢ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻗﺮﺁﻥ بلکه ﺑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺘﺐ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ. 🔴ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪﻩ ﺩﺍﻧشش ﭘﯿﺶ ﺍﻫﻞ ﻋﻠﻢ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﺎﻥ‌ اهل علم و خزان علم ﻫﺴﺘﯿﻢ... 🌿ما دو جور کتاب داریم. کتاب تدوین شده که همان قرآن است و دیگری کتاب تکوین که همان عالم وجود است. 🌿در ﮐﺘﺎﺏ ﺗﮑﻮﯾﻦ ﯾﮏ ﺭﻣﻮﺯ و ﻗﻮﺍﻧﯿﻨﯽ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﻭ ﺭﻣﻮﺯ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ،ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﻭ ﺧﺎﺭﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﺪ. 🌿ﮐﻤﺘﺮﯾﻨﺶ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻫﺮ ﺟﺮﻣﯽ،ﻫﺮ ﺟﺴﻤﯽ،ﻫﺮ ﺗﻮﺩﻩ‌ﺍﯼ و ﻫﺮ ﻣﺎﺩﻩ‌ﺍﯼ را ﺍﺯ ﻫﺮ ﻧﻘﻄﻪ‌ﺍﯼ ﺩﺭ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ‌ﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﺑﮑﻨﺪ. 🌿 ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻋﻠﻢ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﭘﯿﺶ ﺷﻤﺎ ﺍﺣﻀﺎﺭ کند. مثل داستان حضرت سلیمان و احضار تخت ملکه ی سبا... 🌿امام صادق علیه السلام می فرمایند:"تمام علم کتاب نزد ماست" یعنی امام زمان هم بر علم تدوینی و هم بر علم تکوینی و طبیعی تسلط دارند... 💖🌹💖🦋🌹💖🦋 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
‌🌷مهدی شناسی ۲۲۳🌷 🌹...و منتهی الحلم...🌹 🔹زیارت جامعه کبیره🔹 ⚫️کفه های ترازو ﻃﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ که ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﻫﺮ ﻣﯿﺰﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ‌ ﺭﻭﺩ،ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ. ⚫️ﻗﺪﺭﺕ ﻭ ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﯼ ﺩﺭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺜﻞ ﮐﻔﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺗﺮﺍﺯﻭ ﺍﺳﺖ. ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻗﺪرتش ﺑﺎﻻ‌ ﻣﯽ‌ﺭﻭﺩ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ‌ﯼ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ. ⚫️ﺷﻤﺎ ﻣﯽ‌ﺑﯿﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﺋﯿسند ﻭ ﻣﺪﯾﺮند و ﺳﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ،ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭیند. ﺍﺻﻼ‌ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﺪ! ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﻻ‌ﺳﺖ.ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﯿﺰﺍﻥ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ‌ﯼ ﺗﺤﻤﻠﺶ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺍﺳﺖ.ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﻧﻘﺪﯼ ﺑﺸﻨﻮﺩ.ﺯﻭﺩﯼ ﮔﺮ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ! ⚫️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﯽ ﻭ ﻫﺎﺭﻭﻥ ﻣﯽ‌فرماﯾﺪ:"ﺣﺎﻻ‌ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ روید ﭘﯿﺶ ﻓﺮﻋﻮﻥ «ﻓَﻘُﻮﻟَﺎ ﻟَﻪُ ﻗَﻮْﻟًﺎ ﻟَّﻴِّﻨًﺎ» (ﻃﻪ/44) ﺩﺭﺷﺖ ﺣﺮﻑ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﭼﻮﻥ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺭﺩ. ⚫️ﻗﺪﺭﺕ ﯾﮏ ﺧﺎﺻﯿﺖ ﺑﺎﺭﻭﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ.ﻫﺮ ﭼﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﺧﻄﺮﻧﺎﮎ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ.ﺑﺎﺭﻭﺕ ﻭﻗﺘﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪ،ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﺟﺮﻗﻪ ﻫﻢ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﻣﻬﯿﺒﯽ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺑﮑﻨﺪ. ⚫️ﻫﻨﺮ ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ‌ﺍﯼ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﻗﺪرتند،ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻫﻢ ﺑﺮﺩﺑﺎﺭند. ⚫️ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻓﺮﺍﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷتند:و ﺧُﺰّﺍﻥَ ﺍﻟْﻌِﻠم و منتهی الحلم... 🍃ِﻋﻠﻢ ﻣﻌﺎﻧﯽ مختلفی ﺩﺍﺭﺩ. ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎﯾﺶ ﻋﻠﻢ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺍﺳﺖ .ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﻠﻢ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺪﺭﺕ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ. 🍃 ﻣﺜﻞ ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺗﺨﺖ ﻣﻠﮑﻪ‌ﯼ ﺳﺒﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﯾﮏ ﭘﻠﮏ ﺯﺩﻥ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﻭ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﻫﻢ ﮐﺮﺩ. ﯾﮑﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﻗﺪﺭﺗﯽ. 🍃ﺍﻫﻞ ﺑﯿﺖ ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﮐُﻠُّﻪُ ﻋِﻨْﺪَﻧَﺎ ﻋِﻠْﻢُ ﺍﻟْﮑِﺘَﺎﺏِ ﻭَ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﮐُﻠُّﻪُ ﻋِﻨْﺪَﻧَﺎ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺩﺍﺭﻧﺪ.ﻣﻨﺘﻬﯽ ﺍﻟﺤﻠﻢ ﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺑﺮﺩﺑﺎﺭﯼ ﺍﻧﺪ. 🍃ﮔﺎﻫﯽ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ ﭼﺮﺍ ﺣﺮﻡ ﺍﯾشان ﺭﺍ ﺧﺮﺍﺏ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ؟ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﻌﺠﺰﻩ‌ﺍﯼ ﻧﻤﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ؟ ﻣﮕﺮ ﺧﺰﺍﻥ ﺍﻟﻌﻠﻢ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؟ ﻣﮕﺮ ﺍیشان ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻗﺪﺭﺕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ؟ 🍃چون ﻣﻨﺘﻬﯽ ﺍﻟﺤﻠﻢ ﻫﻢ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﺣﺎﻻ‌ ﺍﯾﻦ ﺟﺎ ﭘﺎﯼ ﭘﺮﺳﺶ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﯾﺪ. ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﯾشان ﻋﻠﻢ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﺍﻟﮑﺘﺎﺏ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ بکند؟ ☘اگر اهل بیت علم الکتاب دارند،ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ ﺁﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﻃﻔﻠﺶ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺭﻭ ﻣﯽ‌ﺯﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﭙﺎﻩ ﺩﺷﻤﻦ ﺁﻥ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺳﭙﺎﻫﯽ؟! ☘ﻫﻤﺎﻥ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺳﻠﯿﻤﺎﻥ ﺗﺨﺖ ﻣﻠﮑﻪ‌ﯼ ﺳﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ 1500 ﻓﺮﺳﺦ ﺁﻭﺭﺩ ﯾﮏ ﭼﺸﻢ ﺑﺮ ﻫﻢ ﺯﺩﻧﯽ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩ،ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻫﻢ ﭼﺎﻩ ﺯﻣﺰﻡ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ،ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ، ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﮐﺮﺑﻼ‌. ☘ﺍﺻﻼ‌ ﺁﺏ ﺯﻣﺰﻡ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ!ﻫﻤﯿﻦ ﺁﺏ ﻓﺮﺍﺕ ﺭﺍ ﭼﻨﺪ ﻣﺘﺮ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ ﺍﺻﻼ‌ ﺭﻭﺩ ﻫﻢ ﻧمی آورد، ﯾﮏ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ، ﻣﯽ‌ﺩﺍﺩ ﺑﻪ ﻃﻔلش. ☘ﭘﺎﺳﺦ ﺍﯾﻦ ﺷﺒﻬﻪ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﻮﻉ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ ﺩﺍﺩ. ﯾﮑﯽ ﻋﺎﻗﻼ‌ﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ. ﻋﺎﻗﻼ‌ﻧﻪ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻟﮕﻮﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺑﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻟﮕﻮﯼ ﺑﺸﺮﯼ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﻣﻼ‌ ﺑﺸﺮﯼ ﻭ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﮑﻨﺪ ﻭ ﺫﺭﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻟﻬﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﻨﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺎﺷﺪ. ☘ﺷﺐ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﺋﻠﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﯿﻢ؛ﺷﻤﺎ ﻓﻘﻂ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﻦ.ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺧﻮﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﯽ‌ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺑﺎﺷﺪ. ﭼﺮﺍ؟ ﭼﻮﻥ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﮑﻨﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺳﺘﻢ ﻧﻤﯽ‌ﺍﯾﺴﺘﺪ. ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﭼﻬﺎﺭ ﻫﺰﺍﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺵ ﺑﻮﺩ. ﻣﺎ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﭼﻬﺎﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪ، ﻣﺎ ﻫﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯿﻢ. ☘ﺍﻣﺎﻡ خمینی رحمة الله عليه، ﺍﻟﮕﻮ ﻣﯽ‌ﮔﯿﺮﺩ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ ﻣﺎ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﺯ ﻣﺤﺮﻡ ﻭ ﺻﻔﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻗﯿﺎﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ☘ ﯾﮏ ﺟﻮﺍﺏ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﯿﻦ ﻧﺸﺴﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﻡ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﻫﻢ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ؟ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﻮﻓﻪ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻡ ﻓﺎﺗﺤﺎ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﻫﻤﻪ ﮐﻒ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻨﺪ ﺩﻑ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻨﺪ ﻫﻠﻬﻠﻪ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﻪ؟ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﻓﺎﺗﺢ ﺷﺪ ﺑﺮﺩ؟ ﺑﺮ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ؟ ﺑﺮ ﯾﺰﯾﺪ؟ ﭼﻬﺎﺭ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﻫﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ ﻣﺜﻞ ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽ‌ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﺑﯿﺖ ﺣﻤﺎﺳﯽ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﺭﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ‌ﯼ ﻣﺎ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﺎﻧﺶ ﺍﺳﺖ. ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﺳﺮ ﺯﺑﺎﻥ‌ﻫﺎ ﻣﯽ‌ﺍﻓﺘﺪ.ﻭﻟﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﯾﮏ ﮐﺎﺭ ﺑﮑﻨﻢ، ﺯﯾﺮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﺑﯿﻔﺘﻢ، ﺯﯾﺮ ﺳﻢ ﺍﺳﺐ‌ﻫﺎ ﺑﯿﻔﺘﻢ،ﻓﺮﺩﺍ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﻔﺖ؟ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﯾﮏ ﮐﺴﯽ ﻣﺜﻞ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻦ ﻋﻠﯽ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﺳﻢ ﺍﺳﺐ‌ﻫﺎ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍ. ☘ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻡ ﯾﮏ ﻟﻮﻃﯽ ﮔﺮﯼ ﮐﺮﺩﻡ،ﯾﮏ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﺮﺩﻡ تا ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻥ‌ﻫﺎ بيندازم ﻧﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ... 💐🌹💖💐🌹💖💐🌹💖 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌴 🌴 🌴 نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🌴 🌴 🌴 نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 ﷽ نگاه كن! بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند. هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است. درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند. ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟ ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم. ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن! هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند. سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند. آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند. هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود. مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟". نگاه كن! هانى دارد بر مى گردد. خدا را شكر! امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد: ــ عمو جان! كجا مى روى؟ ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم! ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد. هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است! هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود. هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟". هانى مى خواهد انكار كند امّا ابن زياد فرياد مى زند: "مَعقِل! بيا بيرون!". ناگهان مَعقِل از پشت پرده بيرون مى آيد. تا نگاه هانى به مَعقِل مى افتد، همه چيز را مى فهمد. مَعقِل همان كسى است كه هر روز به خانه او رفت و آمد داشته و پول زيادى را براى خريد اسلحه به مسلم داده است. ابن زياد مى گويد: "اى هانى! آيا اين شخص را مى شناسى؟". هانى كه مى فهمد ابن زياد از همه برنامه هاى او خبر دارد، سرِ خود را پايين انداخته و مى گويد: ــ من مسلم بن عقيل را به خانه خود دعوت نكردم; بلكه او بر من مهمان شده است. ــ تو از پيش من بيرون نمى روى مگر اين كه مسلم را به نزد من بياورى. ــ به خدا قسم، چنين كارى نخواهم كرد كه مهمان خود را به دست تو دهم. ــ بايد مسلم را به من تحويل دهى. <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 ﷽ ــ از مردانگى به دور است، مهمانى را كه به من پناه آورده است، تسليم تو كنم تا او را به قتل برسانى. در اين ميان يكى از دوستان هانى به ابن زياد مى گويد: "اجازه بده تا من با هانى سخن بگويم، شايد حرف مرا بپذيرد". پس او هانى را به گوشه اى برده و چنين مى گويد: "اى برادر، چرا خود و قبيله ات را براى يك نفر به هلاكت مى اندازى، تو مسلم را به ابن زياد تحويل بده و بدان كه ابن زياد به او آزارى نخواهد رسانيد. سپردن مسلم به امير كوفه، هم به نفع توست و هم به نفع مسلم!". اينجاست كه هانى با صداى بلند فرياد مى زند: "اين چه حرف هايى است كه مى زنى؟ من هرگز مهمان خود را تحويل ابن زياد نمى دهم". جانم به فداى تو! اى هانى! جوانمردى و وفاى تو مايه افتخار تاريخ شيعه است. تو مى دانى كه مهمان، احترام دارد و آن قدر مرد هستى كه جان خويش را براى مهمان خود فدا مى كنى. آرى، بى جهت نبود كه مسلم به خانه تو آمد. دنيايى از وفا و مردانگى را در وجود تو ديد و مهمانت شد. مسلم تا تو را داشت هرگز غم به دلش نيامد. و به راستى كه تو به تنهايى، براى مسلم يك امّت بودى و ابن زياد، اين امّت را از مسلم گرفت! ابن زياد با شنيدن اين سخن عصبانى مى شود و با تندى فرياد مى زند: "يا مسلم را حاضر كن، يا الآن گردنت را مى زنم!". هانى در جواب مى گويد: "در اين صورت شمشيرها روزگارت را سياه خواهند نمود و تو و اين قصر در آتش خواهيد سوخت".60 همسفر خوب من! آيا مى دانى منظور هانى از اين سخن چيست؟ برايت گفتم كه هانى رئيس قبيله اى است كه چهار هزار سرباز دارد و همه گوش به فرمان او هستند; اگر آنان بفهمند هانى شهيد شده است، شورش خواهند كرد. اين سخن، ابن زياد را به شدّت عصبانى مى كند; براى همين با عصايى كه در دست دارد آن چنان بر صورت هانى مى زند كه تمام صورت او غرق خون مى شود.61 هانى به سوى يكى از سربازان مى رود، شمشير او را مى گيرد و قصد حمله به ابن زياد را مى كند امّا بر سر او هجوم مى آورند و شمشير را از او مى گيرند. ابن زياد دستور مى دهد تا هانى را به زندان بيندازند. در اين ميان پسر برادر هانى به ابن زياد مى گويد: "اى ابن زياد! به ما گفتى كه او را نزد تو بياوريم; امّا اكنون قصد جان او نموده اى؟". ابن زياد دستور مى دهد تا او را هم زندانى كنند كه ديگر كسى جرأت مخالفت با او را نداشته باشد. 🌹🌷🔵🌹🌷🔵 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 خورشيدِ روز هفتم ذى الحجّه در حال غروب كردن است. در كوفه غوغايى به پا شده است. همه از هانى مى گويند، عدّه اى مى گويند كه هانى شهيد شده است. جوانان قبيله مُراد شمشيرهاى خود را در دست گرفته اند و در يك چشم به هم زدن، قصر ابن زياد را محاصره كرده اند. آنها مى خواهند انتقام خون هانى را بگيرند. صداى مردم به گوش هانى مى رسد، اكنون او اميدوار شده است كه يارانش، او را از زندان نجات خواهند داد. آيا هانى نجات پيدا خواهد كرد؟ ابن زياد خود را در محاصره جوانانى مى بيند كه سراسر شور و خروشند. او هرگز فكر نمى كرد كه با چنين وضعيّتى روبرو شود. هانى به او گفته بود كه اگر مرا بكشى، در آتش غضب يارانم خواهى سوخت. ابن زياد مى داند كه ديگر كارى از دست سربازانش بر نمى آيد. تعداد سربازان او بسيار كمتر از اين جوانانى است كه قصر را محاصره كرده اند. راه فرارى هم براى ابن زياد نمانده است. در اينجا شمشير، كارى نمى تواند بكند; امّا زبان شُرَيح قاضى مى تواند معجزه كند. نمى دانم شُرَيح قاضى را مى شناسى يا نه؟ او در زمان حضرت على(ع) قضاوت كوفه را به عهده داشت و مردم كوفه به او اعتماد زيادى داشتند. اينجاست كه ابن زياد از اين اعتماد مردم سوء استفاده مى كند و شُرَيح قاضى را با پول بسيار زيادى كه به او مى دهد همراه و همگام خود مى كند. نگاه كن! بالاى پشت بام قصر را مى گويم. چه مى بينى؟! اين شُرَيح قاضى است كه آنجا ايستاده است. گوش كن! او دارد با مردم سخن مى گويد: اى مردم، آرام باشيد! من اكنون نزد هانى بودم، حال او خوب است. 🌹🌷💐🌹💐 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 ﷽ خواننده خوب من! نمى دانم اين سخن چه بود كه اين قدر در مردم اثر كرد. همه آن جوانانى كه با شمشير خود آمده بودند، به سوى خانه هايشان باز مى گردند. ببين كه چگونه اين جوانان، هانى را در زندان تنها مى گذارند و مى روند! آخر چه شد كه اين جوانان، اين گونه خام شدند؟ آنان آمده بودند تا قصر را به آتش بكشند; پس چه شد كه بدون هيچ حركتى به خانه هايشان برگشتند. چيزى كه توانست اين مردم را متفرّق كند و جان ابن زياد را نجات بدهد، زبان شُرَيح قاضى بود. او با اين نيرنگ خود بزرگترين ظلم را به تاريخ نمود. اهل كوفه باور نمى كردند كه شُرَيح قاضى دروغ بگويد; او در زمان حضرت على(ع) قاضى شهر بوده است; او به ظاهر، مردى مؤمن و درستكار است. آرى هر كجاى تاريخ كه دانشمندى مقدّس به خدمت حكومت ظالمى درآمده است، حركت هاى آزادى بخش در آغاز، خاموش شده است. جوانان قبيله مُراد با شنيدن سخنان شُرَيح قاضى باور كردند كه اكنون هانى كنار ابن زياد در كمال آرامش نشسته، گويى كه ابن زياد او را به مهمانى دعوت كرده است و آن دو دارند در كنار هم قليان مى كشند و صفا مى كنند! درست در همان زمانى كه در زندان، خون از سر و صورت هانى مى ريخت، تبليغات كارى كرد كه مردم خيال كردند هانى در كمال عزّت و احترام نزد ابن زياد است. آرى، امروز شُرَيح قاضى، آتش خشم مردم را خاموش كرد; امّا با اين كار خويش آتشى بر افروخت كه تا صبح قيامت خاموشى نخواهد داشت. مگر رياست چند روزه دنيا، چقدرخ ارزش دارد؟ 💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷💐🇮🇷 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>
🌴 🌴 🌴 امروز، سه شنبه هشتم ذى الحجّه است. گوش كن! سربازان، اين خبر را در كوچه و بازار اعلام مى كنند: "اى مردم! امير، شما را به مسجد كوفه فرا خوانده است و همه بايد در مسجد حاضر شويد". مردم به مسجد مى روند تا ببيند چه خبر شده است. ابن زياد وارد مسجد مى شود و به بالاى منبر مى رود و چنين مى گويد: اى مردم كوفه! از اختلاف دورى كنيد و خود را به كشتن ندهيد، بدانيد كه من به دشمنان خود، رحم نخواهم كرد. ناگهان از عقب جمعيّت فريادى بلند مى شود: "مسلم آمد، مسلم آمد.". نگاه كن! ابن زياد چگونه فرار را بر قرار ترجيح مى دهد، پلّه هاى منبر را دو تا يكى مى كند و در حالى كه ترس، تمام وجود او را فرا گرفته است به سوى قصر مى دود. او خود را به قصر مى رساند و دستور مى دهد تا درها را محكم ببندند و سربازان، بر پشت بام قصر سنگر بگيرند. آيا مى دانيد چرا نام مسلم اين چنين ترس را بر دل ابن زياد مى نشاند؟! مسلم، آن شير بيشه ايمان، براى نجات بزرگترين يار و ياور خود به ميدان آمده است. درست است كه مردم كوفه ديشب فريب شُرَيح قاضى را خوردند; امّا اكنون مسلم به خروش آمده است. او با هزاران سرباز به ميدان آمده است! ياران مسلم گروه گروه از خانه ها بيرون مى آيند و دور مسلم حلقه مى زنند. قصر حكومتى كوفه محاصره مى شود. ياران مسلم با يك برنامه منظّم از چهار طرف به سوى قصر به پيش مى روند. تمام بازار و اطراف قصر كوفه آكنده از مردمى شده است كه شمشيرهاى برهنه به دست دارند. اكنون ابن زياد ديگر نا اميد شده است. سربازان او در مقابل اين لشكر عظيم، ذرّه اى بيش نيستند. اكنون مسلم يقين دارد كه در اين جنگ پيروز خواهد شد و هانى را از زندان نجات خواهد داد. آرى، اين مسلم است كه با هانى، اين گونه نجوا مى كند: "اى يار باوفا، اى ميزبان مهربانم، قدرى ديگر صبر كن كه براى آزاديت به ميدان آمده ام". همسفر خوبم! بيا همه به كمك مسلم بشتابيم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 <=====●●●●●=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <=====●●●●●=====>