❤️🍃❤️🍃❤️🍃
@hedye110
#کتاب_هفت_شهر_عشق......
#قسمت_چهل_ونهم.....
نيمه هاى شب هشتم محرّم است. هوا كاملا تاريك است، امّا بچّه ها از شدت تشنگى خواب ندارند.
آيا راهى براى يافتن آب هست؟ نگاه كن عبّاس به سوى خيمه امام مى آيد. او ديگر تاب ديدن تشنگى كودكان را ندارد.
سلام مى كند و با ادب روبروى امام مى نشيند و مى گويد: مولاى من ! آيا به من اجازه مى دهى براى آوردن آب با اين نامردان بجنگم؟
امام به چهره برادر نگاهى مى كند. غيرت را در وجود او مى بيند.
پاسخ امام مثبت است. عبّاس با خوشحالى از خيمه بيرون مى رود و گروهى از دوستان را جمع مى كند و دستور مى دهد تا بيست مشك آب بردارند.
آن گاه در دل شب به سوى فرات پيش مى تازند. عبّاس، ابتدا نافع بن هلال را مى فرستد تا موقعيّت دشمن را ارزيابى كند.
قرار مى شود هر زمان او فرياد زد آنها حمله كنند. نافع آرام آرام جلو مى رود. در تاريكى شب خود را به نزديكى فرات مى رساند، امّا ناگهان نگهبانان او را مى بينند و به فرمانده خود، عَمْرو بن حَجّاج خبر مى دهند. او نزديك مى آيد و نافع را مى شناسد:
ــ نافع تو هستى؟ سلام! اين جا چه مى كنى؟
ــ سلام پسر عمو! من براى بردن آب آمده ام.
ــ خوب، مى توانى مقدارى آب بنوشى و سريع برگردى.
او نگاهى به موج هاى آب مى اندازد. تشنگى در او بيداد مى كند. ولى در جواب مى گويد:
ــ تا زمانى كه مولايم حسين(ع) از اين آب نياشاميده است، هرگز آب نخواهم خورد. چگونه من از اين آب بنوشم در حالى كه مولايم و فرزندان او تشنه هستند؟ مى خواهم آب براى خيمه ها ببرم.
ــ امكان ندارد. تو نمى توانى آب را به خيمه هاى حسين ببرى. ما مأمور هستيم تا نگذاريم يك قطره آب هم به دست حسين برسد.
اين جاست كه نافع فرياد مى زند: "الله اكبر!".
اين عبّاس است كه مى آيد. نگاه كن كه چه مردانه مى آيد! شير بيشه ايمان، فرزند حيدر كرّار مى آيد. عبّاس و عدّه اى از يارانش، راه پانصد سرباز را مى بندند و گروه ديگر مشك ها را از آب پر مى كنند.
صداى برخورد شمشيرها به گوش مى رسد. بعد از مدتى درگيرى و تاخت و تاز، عبّاس دلاور و همراهانش با بيست مشك پر از آب به سوى خيمه ها باز مى گردند. او همراه خود آب سرد و گوارا دارد و لب هايش از تشنگى خشكيده است، امّا تا آب را به خيمه ها نرساند و امام حسين(ع) آب نياشامد، عبّاس آب نمى نوشد.
نگاه كن! همه بچّه ها چشم انتظارند. آرى! عمو رفته تا آب بياورد.
دستهاى كوچك آنها به حالت قنوت است و دعا بر لب هاى تشنه آنها نشسته است: "خدايا، تو عموى ما را يارى كن!".
صداى شيهه اسب عمو مى آيد.
الله اكبر!
اين صدا، صداى عمو است. همه از خيمه ها بيرون مى دوند. دور عمو را مى گيرند و از دست مهربان او سيراب مى شوند.
همه اين صحنه را مى بينند. امام حسين(ع) هم، به برادر نگاه مى كند كه چگونه كودكان گرد او را گرفته اند.
همسفر! آيا مى دانى بعد از اينكه بچّه ها از دست عموى خود آب نوشيدند به يكديگر چه گفتند: "بياييد از امشب عموى خود را سقّا صدا بزنيم".
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
امام صادق عليه السلام
إِذَا أَرَادَ أَحَدُكُمْ أَنْ يُسْتَجَابَ لَهُ فَلْيُطَيِّبْ كَسْبَهُ وَ لْيَخْرُجْ مِنْ مَظَالِمِ النَّاسِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَا يُرْفَعُ إِلَيْهِ دُعَاءُ عَبْدٍ وَ فِي بَطْنِهِ حَرَامٌ أَوْ عِنْدَهُ مَظْلِمَةٌ لِأَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ.
هر كس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد كسب خود را حلال كند و حق مردم را بپردازد. دعاى هيچ بنده اى كه مال حرام در شكمش باشد يا حق كسى بر گردنش باشد، به درگاه خدا بالا نمى رود.
بحارالأنوار(ط-بیروت) ج90، ص321، ح31
💕🌻💕🌻💕🌻💕🌻💕
====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
🌿🌹🌿🌹🌿🌹
@hedye110
#داستان_ذوالقرنين......
#صفحه_1.......
مشخصات ذو القرنين
نام ذو القرنين در قرآن در دو مورد آمده است، و داستان او به طور فشرده در سوره كهف در ضمن 16 آيه (از آيه 83 تا 98) ذكر شده است.
درباره اين كه ذو القَرنين چه كسي بوده، مطالب گوناگوني گفته شده است، مانند:
1. او همان اسكندر مقدوني است كه فتوحات بسيار نمود، و كشورهاي بسيار را در زير سلطه خود آورد.
2. يكي از پادشاهان يمن بود، كه به عنوان تُبَّع خوانده ميشد، كه جمع آن تبايعه است
طبق اين نظريه سد معروف مأرب كه در يمن بود از ساختههاي او است.
3. سومين و جديدترين نظريه اين كه ذو القرنين همان «كورش كبير» است كه پانصد و سي سال قبل از ميلاد ميزيست.
نظريه اول و دوم داراي مدرك قابل ملاحظهاي نيست، قرائن و دلائل، نظريه سوم را تأييد ميكنند.
بنابراين با توجه به اين نظريه داستان ذو القرنين را پي ميگيريم......
اما اين كه به او ذو القرنين (صاحب دو قرن) ميگفتند. باز مطالب گوناگون گفته شده است مانند:
1. زيرا او دو قرن زندگي وحكومت كرد.
2. زيرا به شرق و غرب عالم كه به تعبير عرب دو شاخ خورشيد است رسيد.
3. زيرا در دو طرف سر او برآمدگي مخصوصي بود.
4. زيرا تاج او داراي دو شاخ بود.
ادامه دارد.....
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
برای اولین بار در ایتا😍😍
♨️ دورهمی درتدریس شبانه طب ‼️😳
👈با حضور استاد ومشاور ومدرس طب:
سید حمیدرضا سجادی 😎
❌پرسش وپاسخ
❌اموزش تغذیه سالم وزندگی شاد بصورت انلاین 👀
❌آشپزخانه سنتی حکیم 😋
❌مشاوره تغذیه سلامت 🍏
❌نسخه های درمانی📃
✅به گروه ما در ایتا بپیوندید💯✅👉
سلامتکده حکیم
فصلی نو در سلامتی😍👌
http://eitaa.com/joinchat/729546775Cedb3e333cd
منتظر حضور سبز شما هستیم😌🌷
زندگی تون شاد و پر از سلامتی😍
امام علی علیه السلام
رُبَّمَا سَأَلْتَ الشَّيْءَ فَلَا تُؤْتَاهُ وَ أُوتِيتَ خَيْراً مِنْهُ عَاجِلًا أَوْ آجِلًا أَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِمَا هُوَ خَيْرٌ لَكَ فَلَرُبَّ أَمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ فِيهِ هَلَاكُ دِينِكَ لَوْ أُوتِيتَهُ فَلْتَكُنْ مَسْأَلَتُكَ فِيمَا يَبْقَى لَكَ جَمَالُهُ وَ يُنْفَى عَنْكَ وَبَالُهُ
گاه چيزى را (از خدا) مى خواهى اما به تو داده نمى شود و دير يا زود بهتر از آن به تو داده مى شود، يا به خاطر آنچه خير و مصلحت تو در آن است از برآورده شدن خواسته ات دريغ مى شود، زيرا بسا خواسته اى كه اگر برآورده شود به نابودى و تباهى دين تو مى انجامد، پس، چيزى بخواه كه زيبايى و نيكيش برايت مى ماند و پيامد سوئى ندارد.
مجموعه ورام ج 2 ، ص 104
🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐🌸💐
====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
🌹🌹🍃🍃🍃
@hedye110
لبخند خدا
لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه ومندرس،
با نگاهی مغموم وارد خواروبارفروشی محله شد وبا فروتنی
از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد.
به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند
وشش بچه شان بی غذا ماند ه اند.
جان لانک هاوس ، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت
و با حالت بدی خواست او را بیرون کند زن نیازمند،
در حالی که اصرار می کرد گفت آقا شما رو به خدا به محض اینکه
بتوانم پول تان را می آورم. جان گفت نسیه نمی دهد.
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود وگفت و گوی
آن دو را می شنید به مغاز ه دارگفت، ببین خانم چه می خواهد،
خرید این خانم با من خواربار فروش با اکراه گفت:
لازم نیست خودم می دهم. لیست خریدت کو؟
لوئیز گفت: اینجاست"لیست را بگذار روی ترازو.
به اندازه وزنش هرچه خواستی ببر".
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در آورد،
وچیزی رویش نوشت وآن را روی کفه ترازو گذاشت.
همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت.
خواروبارفروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ترازو کرد.
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
💐💐🌺🌺🌿🌿
@hedye110
خدایا …!
گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد،
نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ،
و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ،
تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند
و قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی
و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم
و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد !
چون تو را در قلبــــــــــــــم دارم
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: محبّت من و محبّت اهل بيـت من در هـفت جا كـه هراس آنها بسيار بزرگ است، سودمند است:
1 ـ هنگام مرگ،
2 ـ در قــبر،
3 ـ هنگام برانگيخته شدن،
4 ـ هنگام دريافت نامه اعمال،
5 ـ هنگام حسابرسى،
6 ـ هنگام سنجش اعمال،
7 ـ هنگام عبور از صراط.
امالى صدوق، ص 18
💕💕🍃🍃💕💕🍃🍃
====👇====
@hedye110
====🌷====
🌹🌿🌹🌿🌹🌿
@hedye110
#کتاب_هفت_شهر_عشق.......
#قسمت_پنجاه.......
نيمه هاى شب هشتم محرّم است. هوا كاملا تاريك است، امّا بچّه ها از شدت تشنگى خواب ندارند.
آيا راهى براى يافتن آب هست؟ نگاه كن عبّاس به سوى خيمه امام مى آيد. او ديگر تاب ديدن تشنگى كودكان را ندارد.
سلام مى كند و با ادب روبروى امام مى نشيند و مى گويد: مولاى من ! آيا به من اجازه مى دهى براى آوردن آب با اين نامردان بجنگم؟
امام به چهره برادر نگاهى مى كند. غيرت را در وجود او مى بيند.
پاسخ امام مثبت است. عبّاس با خوشحالى از خيمه بيرون مى رود و گروهى از دوستان را جمع مى كند و دستور مى دهد تا بيست مشك آب بردارند.
آن گاه در دل شب به سوى فرات پيش مى تازند. عبّاس، ابتدا نافع بن هلال را مى فرستد تا موقعيّت دشمن را ارزيابى كند.
قرار مى شود هر زمان او فرياد زد آنها حمله كنند. نافع آرام آرام جلو مى رود. در تاريكى شب خود را به نزديكى فرات مى رساند، امّا ناگهان نگهبانان او را مى بينند و به فرمانده خود، عَمْرو بن حَجّاج خبر مى دهند. او نزديك مى آيد و نافع را مى شناسد:
ــ نافع تو هستى؟ سلام! اين جا چه مى كنى؟
ــ سلام پسر عمو! من براى بردن آب آمده ام.
ــ خوب، مى توانى مقدارى آب بنوشى و سريع برگردى.
او نگاهى به موج هاى آب مى اندازد. تشنگى در او بيداد مى كند. ولى در جواب مى گويد:
ــ تا زمانى كه مولايم حسين(ع) از اين آب نياشاميده است، هرگز آب نخواهم خورد. چگونه من از اين آب بنوشم در حالى كه مولايم و فرزندان او تشنه هستند؟ مى خواهم آب براى خيمه ها ببرم.
ــ امكان ندارد. تو نمى توانى آب را به خيمه هاى حسين ببرى. ما مأمور هستيم تا نگذاريم يك قطره آب هم به دست حسين برسد.
اين جاست كه نافع فرياد مى زند: "الله اكبر!".
اين عبّاس است كه مى آيد. نگاه كن كه چه مردانه مى آيد! شير بيشه ايمان، فرزند حيدر كرّار مى آيد. عبّاس و عدّه اى از يارانش، راه پانصد سرباز را مى بندند و گروه ديگر مشك ها را از آب پر مى كنند.
صداى برخورد شمشيرها به گوش مى رسد. بعد از مدتى درگيرى و تاخت و تاز، عبّاس دلاور و همراهانش با بيست مشك پر از آب به سوى خيمه ها باز مى گردند. او همراه خود آب سرد و گوارا دارد و لب هايش از تشنگى خشكيده است، امّا تا آب را به خيمه ها نرساند و امام حسين(ع) آب نياشامد، عبّاس آب نمى نوشد.230
نگاه كن! همه بچّه ها چشم انتظارند. آرى! عمو رفته تا آب بياورد.
دستهاى كوچك آنها به حالت قنوت است و دعا بر لب هاى تشنه آنها نشسته است: "خدايا، تو عموى ما را يارى كن!".
صداى شيهه اسب عمو مى آيد.
الله اكبر!
اين صدا، صداى عمو است. همه از خيمه ها بيرون مى دوند. دور عمو را مى گيرند و از دست مهربان او سيراب مى شوند.
همه اين صحنه را مى بينند. امام حسين(ع) هم، به برادر نگاه مى كند كه چگونه كودكان گرد او را گرفته اند.
همسفر! آيا مى دانى بعد از اينكه بچّه ها از دست عموى خود آب نوشيدند به يكديگر چه گفتند: "بياييد از امشب عموى خود را سقّا صدا بزنيم".
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
====👇====
https://eitaa.com/hedye110
@hedye110
====🌷====