#سلام_امام_مهربانم
ای راحت دل، قرار جانها برگرد
درمان دل شکسته ی ما، برگرد
ماندیم در انتظار دیدار، ای داد
دلها همه تنگِ توست مولا برگرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
امام موسی بن جعفر علیه السلام
امام رضا علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام هادی علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتپنجم🪴
🌿﷽🌿
بخش اول
فصل اول
دا:خاطرات سیده زهرا حسینی
چند ماه بود که از بابا خیری نداشتیم. او به خاطر فعالیت های
سیاسی اش به ندرت خانه می آمد، طوری که ما به نبودش عادت
کرده بودیم، ولی این بار خیلی طولانی شده بود
مادرم می گفت: پدرت از وقتی کار در آسیاب بابا را رها کرده و
توی بازار گوشی فروش ها مشغول شده، وارد فعالیت های سیاسی
شده و با آدم های سری رفت و آمد می کند
صاحب کار بابا، تاجر ایرانی الاصلی بود که به او حاجی می
گفتند، او در جریان فعالیت های بابا بود و به نظر می رسید
خودش و بقیه کارگرانش هم در این کارها نقش دارند
در نبود بابا، حاجي دورادور هوای خانواده ما را داشت و خبر
سلامتی و پیغام های او را به ما می رساند. گاهی پیش می آمد که
وقتی بابا خانه بود، پیغام می داد: »سیدا اوضاع خطرناک است.
خانه نمان
خیلی وقتها همسایه ها سراغ پدرم را که از مادرم می گرفتند، او
جواب می داد: شوهرم برای کار به قرنه رفته و چون راهش دور
است، دیر به دیر به خانه می آید
آن سالها ما در شهر بندری بصره، در جنوب عراق زندگی می
کردیم. خانه ما در محله رباط بود. چون رود دجله از آنجا می
گذشت، محله سرسبز و پر درختی بود. محلهای مهاجرنشین با
خانه های کاهگلی و سقف های شیب دار پوشیده از نی و بوریا،
در آن زمان بیشتر خانه های بصره با همین مصالح ساخته می شد،
خانه هایی با حیاط بزرگ و اتاق هایی دور تا دور آن خانه های
خوب و آجری بیشتر در محله ستار و بازار عثار که مرکز شهر
به حساب می آمد، دیده می شد
خانه پسر عموی بابا در این محله بود. همیشه موقع رفتن به خانه
آنها ذوق می کردم. مورد محله فقیرنشین ما برق نداشت، مادرم
قبل از غروب، شیشه های گردسوز را که آن زمان مش الله می گفتند پاک و به محض تاریک شدن هوا آنها را روشن می کرد چند
تا فانوسی هم گوشه و کنار خانه می گذاشت. به خاطر نبود
روشنایی و برق معمولا شب ها زود می خوابیدیم، اما محله مالر
که دور تا دور میدانگاهی مغازه بود، حتي شبها هم مثل اور روشن
بود. لامپ های پرنور سردر مغازه ها مشتری ها را به دیدن و
خرید اجناس داخل مغازه دعوت می کرد. اگر مادرم می گذاشت
دوست داشتم ساعت ها آنجا بایستم و به درخشش المپ ها و
خوراکی هایی که به رهگذران چشمک می زدند نگاه کنم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
مداحی آنلاین - اگر نقطه باء تنزل نمی کرد - بنی فاطمه.mp3
6.5M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
اگر نقطهی باء تنزل نمیکرد
اگر اسمِ اعظم تغزل نمیکرد
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
@hedye110
#اسعدالله_ایامکم 🌺
شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
عــطــر نفــس بقیـــــه اللــه آمـــد
با جلوه سجاد و ابوالفضل و حسین
یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد
#اعیاد_شعبانیه_مبارک_باد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story
شاه سلامٌ علیک ✋
آقــا سلامٌ علیک 🕌
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای مدح مولا و داستان براء
هدیه و عیدی امروز تقدیم نگاه شما
التماس دعا مخصوص 🤲🏻🙏🏻🌷
مداحی آنلاین - کربلا میخوام ابالفضل - طاهری.mp3
1.98M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
هر شب میخونم با شور و نوا
کربلا میخوام ابالفضل
🎙 #حسین_طاهری
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
@hedye110
🎉قدم به ساحت جهان زدند؛
٣هم قدم، ٣هم قسم، ٣هم سخن، ٣هم نشین
٣همسفر، ٣هم هدف، ٣هم نظر، ٣بی قرین
٣دلربا، ٣جان به كف، ٣هم ندا، ٣نازنین
یكی پدر، یكی پسر، یكی عموی مه جبین
💐 فرخنده میلاد سه پرچمدار حریم ولایت مبارک
#اعیاد_شعبانیه_مبارک_باد
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
#امام_حسین #مدح_امام_حسین
#اعیاد_شعبانیه
تو آمدی زمین و زمان بیقرار شد
توحید در نهایتِ خود آشکار شد
با روی کار آمدن رویت،آفتاب؛
از کار سَروَری جهان برکنار شد
اینگونه صبح سوم شعبان به خاطرت
هر سال از طلوع خودش شرمسار شد
یعنی که با طلوع تو پنجاه و هفت سال
خورشید در غروب خودش خانه دار شد
با علت سپید و سیاهی چشم تو
پلکت دلیل گردش لیل و نهار شد
درمجلسی که گیسوی تو درس میدهد
بوی بهار موی تو شرح بِحار شد
نام حسین پهن شد و بین سین آن
جبریل شد زمینی و فُطرس شکار شد
ترویج گشت در شب میلادت این مَثَل
گاهی گلی بهانه ی فصل بهار شد
گفتم «حسین» پس همهی قُم قُمار شد
گفتم «حسین» مِی وسط خُم خُمار شد
با یا غفور و یا احد و یا صمد نشد
با «یاحسین» نَفْس ولیکن مهار شد
«وحشی بافقی» اگر «اهلی» شد از تو شد
«انسانی» فخیم غمش «سازگار» شد
هم یا حسین بوی «گلاب وگل» آفرید
هم یا حسین ریشه ی «نخل» چهار شد
مجبور بودم از تو بگویم در این غزل
این جبر درنهایتِ امر،اختیار شد
دستی که سجده تکیه برآن کرد پیش تو
درکربلا ز خاک درآمد مِنار شد
نگذاشت هیچگاه عبا روی دوش خویش
هرکس به روضه ی علی اکبر دچار شد
🔸شاعر:
#مهدی_رحیمی
#میلاد_امام_حسین_ع_مبارک
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
4_5839011784123485333.mp3
5.15M
#تلنگری
آسمون ...
خُدا ...
امام ...
امام ... مثل حسین علیهالسلام
ارتباط شخصی با آسمون، چجوریه؟
رفقای خدا چجوریاَند؟
الآن این ارتباطی که من با امام حسین علیهالسلام دارم، ارتباط موفق و درستی هست؟ یا من در توهّم ارتباط به سر میبرم؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_میرباقری
@hedye110
مداحی آنلاین - کربلا میخوام ابالفضل - طاهری.mp3
1.98M
🌺 #میلاد_حضرت_عباس(ع)
هر شب میخونم با شور و نوا
کربلا میخوام ابالفضل
🎙 #حسین_طاهری
#ولادت_حضرت_عباس_ع_مبارک
@hedye110
مداحی_آنلاین_فضائل_امام_حسین_استاد_رفیعی.mp3
1.46M
🌸 #میلاد_امام_حسین(ع)
♨️فضائل امام حسین(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
#میلاد_امام_حسین_ع_مبارک
@hedye110
یاد خدا ۷.mp3
12.12M
مجموعه #یاد_خدا ۷
#استاد_شجاعی | #استاد_پناهیان
وابستگی های عاطفی اذیتم میکنه!
فکر سفر همسرم،
فوت پدرم،
بیماری مادرم،
قهر رفیقم
ازدواج دخترم، و .... دیوانه ام میکنه!
√ چجوری خودمو رها کنم؟
@hedye110
🍁
آدمهای
چرب زبان خطرناکترین موجودات کره ی خاکی هستند
چون دلشان کیلومترها بازبانشان فاصله دارد❗
حواسمان باشد…
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" می ﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" می شود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" می شود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!
با "ﺯباﻥ" می شود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ!
با "ﺯباﻥ" می شود "ﺩﻝ" ﺷﮑﺴﺖ!
با "ﺯباﻥ" می شودﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ!
با "ﺯباﻥ" می شود ﺁﺑﺮﻭ ﺑُﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" می شود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" می شود "جدایی" انداخت!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" می شود "آشتی" داد!
با "زبان" می شود آتش زد!
با "زبان" می شود آتش فتنه را خاموش کرد!...
پس حواسمان به زبانمان باشد‼
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم 💚
ای که شیرین است نامت چون عسل
هـر طـلایی جــز شمـا بـاشـد بدل
خـاک پـایت سـرمه ی چـشمـان مـا
«یوسف زهرا» کجـــایی «اَلعَجل»
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتششم🪴
🌿﷽🌿
بازار منطقه خودمان چنین زرق و برقی نداشت. مردم روستایی
محصوالتشان را توی سبد با گاری می گذاشتند و می فروختند
پدر و مادرم چند سال قبل از ازدواجشان اواخر دهه ۱۳۳۰ از
روستای کردنشین این آباد دهلران به بهره مهاجرت کرده بودند، به
همین خاطر، من و چهار تا از خواهر و
برادرهایم در بهره به دنیا آمدیم. سیدعلی متولد ۱۳۴۰ و بعد سید
محسن، من و لیلا که به ترتیب بین هر کدام مان یک سال فاصله
بود. آخری هم سید منصور که با لیلا سه سال تفاوت سنی داشت.
زندگی در بصره، شهری که مردمش عرب زبان بودند، باعث شده
بود با زبان عربی را خوب و روان صحبت کنیم. ولی با این حال
توی خانه و در برخورد با همشهری هایی که مثل ما مهاجر بودند،
کردی حرف میزدیم. لباس هایمان هم مثل مردم عرب متعلقه بود.
پیراهن های بلندی می پوشیدیم که به آن دشداشه میگفتند. مادرم که
ما به لهجه کردی، او را داه صدا می کردیم، از نوجوانی در
بصره زندگی کرده و با آداب و رسوم آنجا خو گرفته بود. جان
غربی را روان تکلم می کرد که کسی باور نمی کرد او کرد است.
حتی پوششی اش هم مثل زنان عرب بود. شله عربی که شال بلند و
ابریشمی است، مثل روسری دور سرش می پیچید و یا که همان
چادر عربی است به سر می کرد
بیشتر مردهای همسایه ما، یا مثل پدرم توی بازار گونی فروش ها
کار می کردند و با کارگر پدر بودند. همگی سطح زندگی نسبتا
پایینی داشتند. ما دو تا از اتاق های نزدیک در ورودی خانه را
اجاره داده بودیم و خودمان در اتاق بزرگی که در انتهای حیاط
فرار داشت می نشستیم
دا غذا را روی پریموس، زیر سایبانی که جلو در اتاق با تیر چوبی
و پوریا درست کرده بودند، می پخت غذاهایی که با درست می
کرد، از نوع غذاهای بومی آن منطقه مثل ماهی صور و خورش
بامیه و قلیه ماهی بود. گاهی وقتها هم با ترخینه و روغن حیوانی
که اقوام مان از ایران به عنوان سوغاتی می آوردند، غذاهای
مرسوم ایلام را می بخت
تابستان ها بیشتر زیر همان سایان - که به آن ساباط می کنند . غذا
می خوردیم. شبهاء ما بچه ها روی تخت چوبی بزرگی که پشه بند
داشت می خوابیدیم، غیر از منصور شیرخواره که پیش دا بود
بیشتر مخارجمان از اجاره خانه تأمین می شد، دا هم برای کمک
خرج، از بازار، الباف گوئی کی خرید و در حالی که با همه اش
می می درد دل می کرد، آن ها را می رسید و لیف می یافتند و
می فروختند. البته بابا هم موقع آمدنش، به دا پول می داد
زمانی که او بعد از مدت ها می آمد، خانه طور دیگری می شد، ما
را بغل می کرد و می بوسید می خندید. سر به سرمان می گذاشت
و خلاصه سعی می کرد تا جایی که ممکن است، به ما محبت کند.
شبها هم دور هم جمع می شدیم و او از گذشته ها و شیطنت های
دوران کودکی اش برایمان تعریف می کرد. جالب اینجا بود که در
بین ما چون بابا عربی را خوب نمی دانست به کردی حرف می
زد. روزهایی که او خانه بوده زبان ما هم کردی می شد بابا می
گفت: در دو سالگی پدر و مادرش را از دست داده و دایی اش او
را بزرگ کرده است و چون ته تغاری بوده، همه خصوصا دایی
خیلی خاطرش را می خواسته اند بابا خاطرات زیادی از دایی
داشت. می گفت: »دایی چون شکارچی بود، مرا همیشه همراه
خودش به کوهستان می برد. او که عادت داشت چین بكند مدام از
من می خواست تا آن را برایش آماده کنم. من از دست چپق چاق
کردن او ذله شده بودم. نمی دانستم چه کار کنم دست از سرم
بردارد. یک بار، مقداری باروت تفنگش را برداشتم و توی چپق
ریختم. کمی توتون هم رویش گذاشتم و به دست دایی بینوایم دادم،
دایی که با دوستانش گرد آتش نشسته بود، چینش را روشن کرد.
کمی بعد أتش به باروت که رسید، چپق ترکید و ریش و سبیل هایی
را سوزاند. خنده جمع به هوا رفت، من از ترس فرار کردم و
بالای درختی پنهان شدم. دایی از یک طرف خیلی عصبانی بود و
از طرف دیگر می ترسید حیوانات وحشی کوهستان مرا بدرند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef