4_5832398664064042636.mp3
1.88M
🔸ترتیل صفحه 61 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند - عشاق مصری
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
061-aleemran-ta-1.mp3
4.68M
061-aleemran-ta-2.mp3
4.07M
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
❣کمال بندگی❣
#کتابدا🪴 #قسمتدویستنودپنجم 🪴 🌿﷽🌿 در حال حرف زدن بودیم که دیدیم پسر، هجده ساله ایی به طرفم
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنودششم 🪴
🌿﷽🌿
گفتم: خب، حالا میخوای چی کار کنی؟ گفت: هیچی، اومدم اینجا
کمک بگیرم. ما که وسیله نداریم گفتم: یعنی اونجایی که شما
هستید، چند نفر پیدا نمی شن این جنازه رو بردارن بیارن؟ گفت: نه
به ابراهیمی گفتم: خب به نظر شما چی کار کنیم؟ گفت: نمی دونم.
الان که نمیشه کاری کرد گفتم: چرا، وسیله جور کنید بریم جنازه
رو بیاریم گفت: نه بابا. این وقت شب معلوم نیست راست بگه،
خطرناکه، تازه از عباره تا اینجا خیلی راهه
گفتم: اگر چند نفر با من بیایند، من حاضرم برم
ابراهیمی با نظرم مخالفت کرد، حسین و عبدلله را که توی مسجد
بودند صدا زدم موضوع را بهشان گفتم. عبدلله گفت: آبجی حالا
واجبه بریم
گفتم: خب داره میگه از صبح تا حالا صدایی ازش نشنیدند. حتما
مرده باید تا بو نگرفته یا جک و جانوری سراغش نرفته بیاریمش،
قبول کردند با من بیایند تا ماشین گیر بیاوریم، زهره و صباح هم
گفتند با ما می آیند ابراهیمی و دو، سه تا پسر دیگر به شدت
مخالفت می کردند. می گفتند: هوا تاریکه ممکنه این آدم هم دروغ
بگه و توطئه ایی در کار باشه اما گفتیم: عباره که دست عراقی ها
نیست. کار هم که شب و روز نداره. در ضمن ما
سوار وانتی که حسین و عبدلله آورده بودند، شدیم، پسری که خبر
آورده بود، کنار
در نشست تا راننده را راهنمایی کند. راننده از سمت فلکه
فرمانداری به سمت فلکه دایر رفت. پارمی آوت را که پشت سر
گذاشتیم، تو بیابانی افتادیم که جاده نداشت. توی آن نیکی، پشت وانت بالا می رفتیم و به کف وانت کوبیده می شدیم، هر چه جلوتر
می رفتیم، بیشتر در دلم قوت می گرفت، میرسیدیم توطئه ایی در کار باشد، بچه ها هم حس و حال مرا داشتند،
به همدیگر نگاه می کردیم و زیر لب صلوات می فرستادیم. پسرها
اسلحه هایشان را مسلح کرده بودند تا به محض کوچک ترین مساله غیر عادی شلیک کنند کم کم سر و کله یک روستای دور افتاده پیدا شد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتدویستنودهفتم 🪴
🌿﷽🌿
راننده از بین کوچه ها و خانه های کاهگلی میرفت و بالاخره جلوی در خانه ایی نگه داشت. پایین پریدیم،
پسری که ما را آورده بود خانه مجاور آن جایی که ایستاده بودیم
را نشان داد و گفت: این هم خانه ماست گفتم: خب از خونه تون
برو، در اینجا رو باز کن گفت: من می ترسم حسین گفت: مرد
گنده از چی می ترسی؟
گفت: می ترسم دیگه اگه نمی ترسیدم که دنبال شماها این همه راه نمی اومدم. خودم برش می داشتم و می آوردم. می ترسم این موقع شب روحش بیاد سراغم.
گفتم: چرا چرند میگی؟ برو در رو باز کن قبول نکرد. گفتم: خب
خودمون میریم
حسین و عبدلله گفتند نه به شما نمی خواد بیایی گفتم: ناسلامی من امدادگرم. شاید زنده باشه. باید ببینم، به دادش برسم
حسین از در خانه بالا رفت. من و عبدلله هم از راه پلکان خانه
مجاور به پشت بام راه پیدا کردیم و از پله های خانه مورد نظرمان
پایین آمدیم. راه پله به دالان ورودی خانه ختم می شد دالان را جلو رفتیم. در یک اتاق توی همین دالان باز می شد. مثل همه خانه
های قدیمی این اتاق مهمانخانه بود تا ورود و خروج آدم های
بیگانه به اندرونی خانه کاری نداشته باشد. از دالان گذشتیم و وارد
حیاط شدیم. در دیگر همین اتاقی توی حیاط باز می شد. حسین و
عبدلله سراغ اتاق های انتهایی حیاط رفتند و من هم چراغ قوه ام
را روشن کردم و با سلام و صلوات به طرف در دوم مهمانخانه راه
افتادم. توی آن ظلمات ترس به جانم افتاد. خودم را سرزنش کردم،
حالا که آمدم چرا جلوی در منتظر ماندم. اگر کسی توی خانه کمین
کرده باشد، چه کار کنم بعد جواب خودم را می دادم: نامردی
بود اگر حسین و عبدلله را تنهایی می فرستادم. اگر بلایی سرشان
می آمد، خودم را نمی بخشیدم. وقتی چراغ قوه را داخل اتاق
انداختم، دیدم یک نفر درست روبه روی دری که من ایستاده ام،
خوابیده است. چراغ را چرخاندم، کسی دور و برش نبود، نور را
روی صورتش گرفتم. چهره پیرمردی را دیدم. صدا کردم: حسین،
عبدلله بیایید اینجا
پسرها به طرفم دویدند. در را باز کردیم و رفتیم داخل. چراغ
را روی صورت پیرمرد گرفتم. چشمان و دهانی باز مانده همان
طور خشک شده بود. دستم را روی شریان گردنش گذاشتم. نبض
نداشت. به امید شنیدن ضربان هرچند ضعیفي قلب پیر مرد، خم
شدم و گوشم را روی سینه اش گذاشتم. صدایی نمی آمد. انگار این قلب هیچ وقت طبی نداشته...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
17.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⁉️ چطور امامان علیهم السلام به این همه زائر توجه میکنند و حاجات آنها را برآورده میکنند؟
استاد دکتر قربانی مقدم
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
5.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥مرز صداقت در زندگی زناشویی کجاست⁉️
💥چه چیز را باید از گذشته خود بگوییم و چه چیز را نگوییم⁉️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا