eitaa logo
حفظ مجازی قرآن | بنات الهدی
5.9هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
66 فایل
✨﷽✨ 🔰اینجا قراره 👇🏻 بانو ایرانی قدرتمند💪🏻 بشه و با حفظ قرآن، تربیت قرآنی، زندگی قرآنی، در آرامش باشه و پیشرفت کنه✌😍 🌱ملتی که قرآن دارد بن بست ندارد😉 ثبت نام👈: @banatolhoda من اینجام 👈: @banatolhoda_modir 📲 مشاوره رایگان:09939172351
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شهید اسماعیل دقایقی ✨دوری از اختلافات خانوادگی 🌿 معمولاً صورت بشاشی داشت. یک‌بار سر مسئله‌ای با هم به توافق نرسیدیم. هر کدام روی حرف خودمان ایستاده بودیم که او عصبانی شد، اخم روی صورتش افتاده بود و لحن مختصر تندی به خود گرفت، بعد از خانه زد بیرون... وقتی برگشت دوباره همان‌طور با روحیه باز و لبخند آمد. بهم گفت: بابت امروز ظهر معذرت می‌خواهم. می‌گفت نباید گذاشت اختلافات خانوادگی بیش از یک روز ادامه پیدا کند... 🌷 🌼مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی🌼 @sabtenamheafz
🌹 شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی ✨امورات خانواده ▫🌷 یک روز جمعه خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم: یکی از مقامات سیاسی خارجی به تهران آمده، از شما تقاضای ملاقات کرده است. ایشان نپذیرفت و گفت: من این ملاقات را نمی‌پذیرم، مگر اینکه امام رحمت‌الله به من تکلیف بفرمایند، ولی اگر ایشان این تکلیف را نمی‌کنند، نمی‌پذیرم؛ چون برای خودم برنامه دارم و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است. در این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم و در درس‌ها به آنها کمک کنم و به کارهای خانه برسم؛ چون روز جمعه من، مخصوص خانواده است. 📚 سیره شهید دکتر بهشتی، نشر شاهد، صفحه ۷۰ 🌷 ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی @sabtenamheafz
مراسم عقدمون که خیلی ساده و خودمونی برگزار شد، مراسم عروسیمون هم خیلی ساده‌تر و همش با ذکر صلوات بود، ابوذر برای عروسی خیلی خوب مدیریت کرد که اسراف نشه یا گناهی اتفاق نیفته. آنقدر همیشه از من و کارهای من تعریف می‌کرد که خودم متعجب میشدم، حتی گاهی غذا بد میشد، ولی اون چنان با ولع و لذت میخورد که من فقط می‌نشستم نگاش می‌کردم، می‌گفتم از نظر من افتضاح شده، می‌گفت :" نه از نظر من که عالی شده، من نمی‌دونم چرا نظرت اینجوریه!!" واقعا خوبیهاش قابل توصیف نیست، من هیچ وقت نه اخمش رو دیدم نه صداش رو بلند کرد نه بی‌محبتی ازش دیدم. 🌷شهید ابوذر داوودی🌷 ┈••✾•⚫️•✾••┈ مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی @sabtenamheafz
🌹|شهیده فاطمه نیک ✍️ احترام ▫️احترام زیادی برای شوهرش قائل بود. حتی برای رفتن به مسجد هم از او اجازه می‌گرفت. اگر کارش طول می‌کشید و وقت برگشتن شوهرش می‌شد سریع بلند می‌شد و می‌گفت باید بروم و غذای حاجی را آماده کنم. این را که می‌گفت، دیگر کسی اصرار نمی‌کرد، می‌دانستند که از حرفش بر نمی‌گردد. 📚 برشی از زندگی شهیده فاطمه نیک/ کتاب تعبیر یک خواب صفحه ۳۰ 🌷 🌷🌿🌷🌿🌷🌿 مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی @sabtenamheafz
🌹|شهید رضا دستواره ✍️ لباس شستن ▫️وقتی به خانه بر می‌گشت پا به پای من در آشپزخانه کار می‌کرد، غذا می‌پخت. ظرف می‌شست. حتی لباس‌هایش را نمی‌گذاشت من بشویم. می‌گفت لباس‌های کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمی‌توانی چنگ بزنی. بعضی وقت‌ها فرصت شستن نداشت. زود بر می‌گشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون می‌کرد که دست به لباس‌ها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست می‌آورد، ما را می‌برد گردش. 🌷 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی @sabtenamheafz
🌹|شهید محسن حججی ✍️ بوسیدن دست پدر و مادر ▫️برای دیدن پدر و مادر می‌رفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم... چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم. شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکری‌ام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم می‌آورند. من هم گفتم ان شاءالله. 📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵ 🌷 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷 مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی @sabtenamheafz
🌹|شهید مهدی باکری ✍️ فقط لوازم ضروری ▫️برای عروسی هیچ هدیه‌ای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگی‌مون بشه؟ تمام وسایل زندگی‌مون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروری‌مون رو بخریم، نه بیشتر... 📚 کتاب شام عروسی، صفحه ۵۱ 🌷 🌺مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی 🌺http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
🌹|شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی ✍️ یادت باشه ▫️شب آخر به همسرم گفتم: نمی‌دونم زمان عملیات چه شبی است؛ اما بشین تا برات حنا ببندم، روی مبل نشست و موها، محاسن و پاهایش را حنا بستم. تا صبح خوابم نمی‌برد و به همسرم که خوابیده بود، نگاه می‌کردم. صبح صبحانه آماده کردم و وقت رفتن سه بار در کوچه به پشت سرش نگاه کرد، چهره خندانش را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم... روش نمی‌شد پیش دوستانش بگه دوستت دارم گفت من بهت می‌گم یادت باشه تو هم یادت بیوفته که دوست دارم موقع اعزام از پله‌ها پایین می‎رفت و هی می‌گفت: یادت باشه. 📚 راوی: همسر شهید 🌷 🌷🌿مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
🌹|شهید حمید ایرانمنش ✍️ شجاعت ▫️خریدمان، از یک دست آینه شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد! گفت: چه کسی را گول می‌زنیم؟ اگر قرار است مجلس‌مان را این طور بگیریم، پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم؟ تو از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم. با اینکه برای مراسم، استاندار، جمعی از متمولین کرمان آمده بودند، همان شام ساده‌ای که تهیه شده بود را داد! حمید می‌گفت: شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلافِ رسم و رسومِ به غلط جا افتاده است، انجام بدهی. 📚 دو نیمه سیب، مؤسسه مطاف عشق 🌷 ╭━━❀🌼❀🧕🏼❀━━╮   http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0 ╰━━❀🌷❀📖❀━━╯