🌹#با_شهدا|شهید ابراهیم همت
✍️ جبران محبت
▫️وقتی به خانه میآمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض میکرد، شیر برایش درست میکرد، سفره را میانداخت و جمع میکرد، پا به پای من مینشست لباسها را میشست، پهن میکرد، خشک میکرد و جمع میکرد! آن قدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه به او میگفتم: درسته که کم میآیی خانه، ولی من تا محبتهای تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! نگاهم میکرد و میگفت: تو بیشتر از اینها به گردن من حق داری!
📚 راوی: همسر شهید
🌹🌱🌹🌱🌹🌱🌹
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz
🌹#با_شهدا|شهید مهدی باکری
✍️ کته
▫️مادرم نمیگذاشت ما غذا درست کنیم. پدرم نسبت به غذا حساس بود؛ اگر خراب میشد، ناراحت میشد. تا قبل از عروسی برنج درست نکرده بودم. شب اولی که تنها شدیم، آمد خانه و گفت: ما هیچ مراسمی نگرفتیم. بچهها میخوان بیان دیدن. میتونی شام درست کنی؟ کتهام شفته شده بود. همان را آورد، گذاشت جلوی دوستهاش. گفت: خانم من آشپزیش حرف نداره، فقط برنج این دفعهای خوب نبوده، وارفته.
🌱⭐️🌱⭐️🌱⭐️🌱
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz
🌹#با_شهدا|شهید رضا دستواره
✍️ لباس شستن
▫️وقتی به خانه بر میگشت پا به پای من در آشپزخانه کار میکرد، غذا میپخت. ظرف میشست. حتی لباسهایش را نمیگذاشت من بشویم. میگفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمیتوانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر میگشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون میکرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست میآورد، ما را میبرد گردش.
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz
🌹#با_شهدا|شهید محسن حججی
✍️ بوسیدن دست پدر و مادر
▫️برای دیدن پدر و مادر میرفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم... چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم. شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکریام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم میآورند. من هم گفتم ان شاءالله.
📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz
🌹#با_شهدا|شهید مهدی باکری
✍️ فقط لوازم ضروری
▫️برای عروسی هیچ هدیهای نگرفتیم. فکر کردیم که چرا باید بعضی از وسائل تجملی وارد زندگیمون بشه؟ تمام وسایل زندگیمون دو تا موکت، یه کمد، یه ضبط صوت، چند تا کتاب و یک اجاق گاز دو شعله کوچک بود. با همدیگه قرار گذاشتیم فقط لوازم ضروریمون رو بخریم، نه بیشتر...
📚 کتاب شام عروسی، صفحه ۵۱
#یاد_شهدا_صلوات🌷
🌺مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
🌺http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
🌹#با_شهدا|شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی
✍️ یادت باشه
▫️شب آخر به همسرم گفتم: نمیدونم زمان عملیات چه شبی است؛ اما بشین تا برات حنا ببندم، روی مبل نشست و موها، محاسن و پاهایش را حنا بستم. تا صبح خوابم نمیبرد و به همسرم که خوابیده بود، نگاه میکردم. صبح صبحانه آماده کردم و وقت رفتن سه بار در کوچه به پشت سرش نگاه کرد، چهره خندانش را هیچ وقت فراموش نمیکنم... روش نمیشد پیش دوستانش بگه دوستت دارم گفت من بهت میگم یادت باشه تو هم یادت بیوفته که دوست دارم موقع اعزام از پلهها پایین میرفت و هی میگفت: یادت باشه.
📚 راوی: همسر شهید
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
🌷🌿مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
🌹#با_شهدا|شهید امین کریمی
✍️ همسر من کُلفَت نیست
▫️امین روزها وقتی از اداره به من زنگ میزد و میپرسید چه میکنی؟ اگر میگفتم کاری را دارم انجام میدهم میگفت: نمیخواهد! بگذار کنار، وقتی آمدم با هم انجام میدهیم. میگفتم: چیزی نیست، مثلاً فقط چند تکه ظرف کوچک است. میگفت: خب همان را بگذار وقتی آمدم با هم میشوریم، مادرم همیشه بهش میگفت: با این بساطی که شما پیش میروید همسر شما حسابی تنبل میشود! امین جواب میداد: نه حاج خانم! مگر زهرا کُلفَت من است؟ زهرا رئیس من است. به خانه که میآمد دستهایش را به علامت احترام نظامی کنار سرش میگرفت و میگفت: سلام رئیس
📚 به روایت همسر شهید امین کریمی
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
╭━━❀🕊❀🌙❀✨❀━━╮
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
╰━━❀✨❀🌙❀🕊❀━━╯
🌹#با_شهدا|شهید منوچهر مدق
✍️ قلوه سنگ
▫️هر چی درست میکردم میخورد حتی قلوه سنگ! اولین غذایی که بعد از عروسیمان درست کردم استانبولی بود. از مادرم تلفنی پرسیدم ولی شده بود سوپ... آبش زیاد شده بود... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد. روز دوم گوشت قلقلی درست کردم... شده بود عین قلوه سنگ. تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید و میگفت: چشمم کور دندم نرم تا خانمی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ.
📚 به روایت همسر شهید منوچهر مدق
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
╭━━❀🕊❀🌙❀✨❀━━╮
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
╰━━❀✨❀🌙❀🕊❀━━╯
🌹#با_شهدا|شهید مدافع حرم محمد کامران
✍️ عروسی بدون گناه
▫️دوست نداشت جشن عروسی برگزار کنیم. دوست داشت بدون گناه بریم سر خونه زندگیمون. دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هر چند رضایت محمد هم برایم شرط بود. آنقدر ذوق شروع زندگی را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر آماده شدیم. چون جشن نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به مشهد هوایی بود. آن هم دو هفته! حسابی ریخت و پاش کرده و عروسیمون بدون گناه انجام شد.
📚 راوی: همسر شهید مدافع حرم محمد کامران
#مدرسه_حفظ_مجازی_بنات_الهدی
╭━━❀🌼❀🧕🏼❀━━╮
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
╰━━❀🌷❀📖❀━━╯
🌹#با_شهدا|شهید امان الله غلام حسینپور
✍️ یک دوره نوار
▫️برای عروسیمون هر کدوم از اقوام هدیهای آورد. اما توی هدیهها یه بسته زیبا چشم رو خیره میکرد. بازش که کردند یک دوره نوار کاست درس اخلاق آیت الله مشکینی بود، هدیهای از طرف داماد به عروس خانم... امان الله این جمله از شهید مظلوم آیت الله بهشتی رو با خط زیبا نوشته و زیر میز گذاشته بود: ما در راه اعتقاداتی که داریم، اهل سازش و تسلیم نیستیم...
📚 راوی: خانم شفیعی، همسر شهید
#مدرسه_حفظ_مجازی_بنات_الهدی
╭━━❀🌼❀🧕🏼❀━━╮
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
╰━━❀🌷❀📖❀━━╯
🌹#با_شهدا|شهید حسن آقاسیزاده
✍️ مبلمان
▫️روزی که جهیزیه عروس خانم را آوردند (پدر و مادر ایشان زحمت کشیده برای ایشان وسایل و لوازم تهیه کرده بودند) برای ایشان مبلمان نیز تهیه کرده بودند. ایشان قبول نکردند و حتی گفته بودند: اگر بیاورید من بر میگردانم. بعد خانواده عروس از ما خواسته بودند که ایشان را راضی کنیم. چون آنها زحمت کشیده، پولی داده بودند و مبلمان گرفته بودند. ایشان قبول نکردند و برگرداندند و میگفتند نه من گفتم که اولاً من از شما جهیزیهای نمیخواهم و اگر خواستید زحمت بکشید، حداقل لوازم اولیه زندگی برای من کافی است و خودتان را به زحمت نیندازید.
📚 کنگره سرداران و شهدای استانهای خراسان
#مدرسه_حفظ_مجازی_بنات_الهدی
╭━━❀🌼❀🧕🏼❀━━╮
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
╰━━❀🌷❀📖❀━━╯
🌹#با_شهدا|شهید حمید ایرانمنش
✍️ شجاعت
▫️خریدمان، از یک دست آینه شمعدان و حلقه ازدواج فراتر نرفت! برای مراسم، پیشنهاد کردم غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت مخالفت کرد! گفت: چه کسی را گول میزنیم؟ اگر قرار است مجلسمان را این طور بگیریم، پس چرا خریدمان را آنقدر ساده گرفتیم؟ تو از من نخواه که بر خلاف خواست خدا عمل کنم. با اینکه برای مراسم، استاندار، جمعی از متمولین کرمان آمده بودند، همان شام سادهای که تهیه شده بود را داد! حمید میگفت: شجاعت فقط تو جنگیدن و این چیزها نیست؛ شجاعت یعنی همین که بتوانی کار درستی را که خلافِ رسم و رسومِ به غلط جا افتاده است، انجام بدهی.
📚 دو نیمه سیب، مؤسسه مطاف عشق
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#مدرسه_حفظ_مجازی_بنات_الهدی
╭━━❀🌼❀🧕🏼❀━━╮
http://eitaa.com/joinchat/846463000C2e904613e0
╰━━❀🌷❀📖❀━━╯