🌹 #با_شهدا
شهید حسن شوکتپور
🌾 تا اومدم دست به کار بشم سفره رو انداخته بود. یه پارچ آب، دو تا لیوان و دو تا پیشدستی گذاشته بود سر سفره. نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم. وقتی غذا تموم شد گفت: الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانوم. تا تو سفره رو جمع کنی منم ظرفها رو میشورم. گفتم: خجالتم نده، شما خستهای، تازه از منطقه اومدی. تا استراحت کنی ظرفها هم تموم شده. نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی رو خجالت بده که میخواد خانومش و خجالت بده. منم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم.
(🗂 فلش کارت مهر و ماه، مؤسسه مطاف عشق)
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی✨
@sabtenamheafz
🌹 #با_شهدا
شهید اسماعیل دقایقی
✨دوری از اختلافات خانوادگی
🌿 معمولاً صورت بشاشی داشت. یکبار سر مسئلهای با هم به توافق نرسیدیم. هر کدام روی حرف خودمان ایستاده بودیم که او عصبانی شد، اخم روی صورتش افتاده بود و لحن مختصر تندی به خود گرفت، بعد از خانه زد بیرون... وقتی برگشت دوباره همانطور با روحیه باز و لبخند آمد. بهم گفت: بابت امروز ظهر معذرت میخواهم. میگفت نباید گذاشت اختلافات خانوادگی بیش از یک روز ادامه پیدا کند...
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
🌼مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی🌼
@sabtenamheafz
🌹 #با_شهدا
شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی
✨امورات خانواده
▫🌷 یک روز جمعه خدمت آقای بهشتی رسیدیم و گفتیم: یکی از مقامات سیاسی خارجی به تهران آمده، از شما تقاضای ملاقات کرده است. ایشان نپذیرفت و گفت: من این ملاقات را نمیپذیرم، مگر اینکه امام رحمتالله به من تکلیف بفرمایند، ولی اگر ایشان این تکلیف را نمیکنند، نمیپذیرم؛ چون برای خودم برنامه دارم و امروز که جمعه است، متعلق به خانواده من است. در این ساعات باید به فرزندانم دیکته بگویم و در درسها به آنها کمک کنم و به کارهای خانه برسم؛ چون روز جمعه من، مخصوص خانواده است.
📚 سیره شهید دکتر بهشتی، نشر شاهد، صفحه ۷۰
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz
┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
🌹#با_شهدا
سردار شهید مهدی زینالدین
✨ ظرف شستن
▫️پدر و مادری مهدی، خواهر و برادرش؛ همه دور تا دورِ سفره نشسته بودیم؛ رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خوردهاند، اما مهدی دست به غذاش نزده تا من بیایم. توی خونه هم بهم کمک میکرد. ظرفهای شام دو تا بشقاب و لیوان بود و یه قابلمه. رفتم سرِ ظرفشویی. مهدی گفت: انتخاب کن، یا تو بشور، من آب بکشم؛ یا من میشورم، تو آب بکش. گفتم: مگه چقدر ظرف هست؟ گفت: هرچی که هست، انتخاب کن.
📚 یادگاران ۱۰، صفحات ۱۹ و ۵۰
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz
🌹#با_شهدا|شهیده فاطمه نیک
✍️ احترام
▫️احترام زیادی برای شوهرش قائل بود. حتی برای رفتن به مسجد هم از او اجازه میگرفت. اگر کارش طول میکشید و وقت برگشتن شوهرش میشد سریع بلند میشد و میگفت باید بروم و غذای حاجی را آماده کنم. این را که میگفت، دیگر کسی اصرار نمیکرد، میدانستند که از حرفش بر نمیگردد.
📚 برشی از زندگی شهیده فاطمه نیک/ کتاب تعبیر یک خواب صفحه ۳۰
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
🌷🌿🌷🌿🌷🌿
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz
🌹#با_شهدا|شهید سیدعلی حسینی
✍️ جوان مرد
▫️برنامهریزیها شد، مهمونها هم دعوت شدند. یه مرتبه زنگ زدند گفتند: مأموریتی پیش اومده و باید بیای اهواز. وقتی به من گفت، خیلی ناراحت شدم و کلی گریه کردم. بهش گفتم: ما فردا مهمون داریم، برنامهریزی کردیم. وقتی حال من رو این طور دید به دوستاش زنگ زد و رفتنش رو کنسل کرد. گفته بود: بیانصافیه اگه همسرم رو تنها بذارم، این همه سختی رو تحمل کرده حالا یه بار از من خواسته بمونم. اگه بیام اهواز با روح جوان مردی سازگار نیست.
🌹🌷🌹🌷🌹🌷
مدرسه حفظ مجازی بنات الهدی
@sabtenamheafz