eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
187 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
12.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باید با چادرت🦋 سپر عمه جون باشی...❤️ 🎙️ سید رضا نریمانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✍استادرائفی پور: ⁉️سال‌ها به این می اندیشیدم که مهم ترین شرط ظهور چیست؟ 👈 و امروز پس از بررسی های فراوان می گویم و ؛ 🔺مهمترین عنصر در کادر سازی و تربیت نسل را بدون هیچ شک و شبهه ای "زنان" بر عهده دارند و مادران کلید راه ظهورند.✔️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💯آیت الله صافی گلپایگانی در نامه ای از ریاست دادگاه قانون اساسی کشور اتریش به خاطر ابطال رأی ظالمانه که حقّ مسلّم رعایت را بر مسلمانان منع نموده بود، تشکر کرد. ✉️بخشی از نامه ایشان: عالی جناب آقای دکتر کریستوف گرابنوارتر ریاست محترم دادگاه قانون اساسی کشور اتریش با ابلاغ سلام و تحیّات اقدام بحقّ و شایسته دادگاه قانون اساسی کشور اتریش و بخصوص نقش عادلانه و شرافتمندانه آن عالی جناب و دیگر قضات عالی رتبه در احقاق حق اعتقادی مسلمانان کشورتان و ابطال رأی ظالمانه که حقّ مسلّم رعایت حجاب را بر مسلمانان منع نموده بود مایه خوشحالی و مسرّت قاطبه مسلمانان جهان و دیگر صاحب نظران فرهیخته ادیان ابراهیمی گردید. اینجانب مراتب تشکّر و تقدیر خود را به خاطر اقدام شرافتمندانه انسانی و عادلانه‌تان در حقّ مسلمانان اتریش اعلام می‌دارم و موفقیت بیشتر شما را آرزومندم. 🌐منبع:https://iqna.ir/en/news/3473467/iranian-cleric-lauds-austria’s-top-court-for-overturning-hijab-ban 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#ابوحلما💔 قسمت بیستم: بیداری در طرف دیگر بیمارستان دختر جوانی با روپوش سفید از اتاق مراقبت های ویژه
💔 قسمت بیست و یکم: شروعی دوباره (یک ماه بعد-بیمارستان فوق تخصصی مغز و اعصاب) محمد سرش را پایین انداخته بود و دستهایش را در جیب های بغل شلوارش گذاشته بود. عباس نفسش را با شجاعت بیرون داد و گفت: -یه بار...ترکش خمپاره حاج احمد رو شدید زخمی کرده بود....احمد متوسلیان مرد سرسختی بود. بچه ها به زور بردنش بیمارستان صحرایی، کارش به اتاق عمل و جراحی کشید اما نمیذاشت بیهوشش کنن میدونی چرا؟ محمد به آهستگی سرش را بالا آورد نگاهش را از روی شانه های عباس پرواز داد تا به چشمان مصممش رسید. عباس ادامه داد: -میگفت: می ترسم موقع به هوش اومدن ناخواسته اطلاعات عملیاتو به زبون بیارم.  بی هوشش نکردن! همونطور عمل شد. +عمو عباس میخوای بگی ... چون دکترش گفت عمل دوم خطرناک تره...بدون بیهوشی... -آره پسر اگه بیهوشش کنن ممکنه هیچ وقت دیگه... بعد دستی بر شانه محمد زد و گفت: حالا دیگه یه لحظه هم مهمه محمد تاملی کرد و بعد با گام های بلندش همراه عباس شد. عباس از راهرو عبور کرد و برگه های مقابل پرستار را برداشت بعد کمی جلوتر چند ضربه به در اتاق دکتر زد و وارد شد. دکتر از جایش بلند شد و رو به محمد پرسید: بلاخره تصمیم گرفتی؟ محمد به نشانه تایید سرش را تکان داد و برگه ها را از عباس گرفت همانطور که آنها را پر میکرد پرسید: کی عملش میکنید آقای دکتر؟ دکتر همانطور که به دست محمد خیره شده بود پاسخ داد: همین فردا ولی...بهتون گفتم که ممکنه حین انجام عمل به هوش بیاد! عباس نفسش را با کلافگی بیرون داد و گفت: مگه نگفتید هر لحظه براش مهمه؟ دکتر اخمی کرد و گفت:بازم به خون احتیاج دا... هنوز جمله اش تمام نشده بود که محمد و عباس هردو جلو آمدند. در طرف دیگر بیمارستان بخش مراقبت های ویژه، حسین روی یک تخت سفید آرام خوابیده بود و با کمک دستگاههایی که به سر و دهان و سینه اش متصل بودند، نفس میکشید. کم کم در قسمت نوک انگشتان پایش احساس سری کرد به مرور درکی شبیه مور مور شدن و قلقلک تمام تنش را در برگرفت بعد به آهستگی حس کرد سبک می شود. همانطور که دراز کشیده بود اول پاهایش آزاد شد بعد دستانش  تا اینکه به گلویش رسید. صداهای اطراف را مبهم می شنید چشم هایش هنوز اطراف را می دیدند اما قدرت تکان خوردن نداشت. خواست مشتش را بازکند اما نتوانست در آن لحظه به تمام معنا احساس ناتوانی و عجز می کرد. انگار بین زمین و آسمان معلق مانده بود. مثل زخمی که سر باز کرده باشد نتوان سرش را پوشاند و نه برای خلاصی از آن درد سرش را برداشت!  به یکباره ذکری طوفانی با صدای هم سنگر قدیمی اش در خاطرش منعکس شد: "سبحان الله" انگار ذره ذره وجودش این ذکر را از تسبیحِ تار و پودش گذراند و ناگاه به سبکی و لطافت افتادن یک برگ گل، از جسمش فاصله گرفت. خودش را دید که روی تخت افتاده، عباس را که با دکتر بحث میکرد دید و محمد را که روی صورت حلما آب می پاشید و می گفت: آروم باش برای بچه خطرناکه اینقدر گریه میکنی...به خدا توکل کن... ❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀 به قلم؛ سین.کاف.غفاری @hejabuni 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ارزش زن کمتر است؟؟؟ 🔺می دونه تو قرآن اومده اما قبول نداره 👤حجت الاسلام عالی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
با عرض سلام و پوزش بدلیل آماده نبودن فایل 36سه دقیقه تاقیامت،، ان شالله فردا بارگذاری می شود🙏
🕞زندگی همین ثانیه هاست🕤 ❇️خواستم به تأثیر انتخاب هدف و برنامه ریزی و دلایل این که فرزندان ما اوقات خود را به بطالت می گذرانند بپردازم ♨️ اما دیدم ما بزرگتر ها قطعاً در این امر نقش مهمی داریم🧐 🌀 وقتی منِ مادر، صبح بدون هیچ برنامه‌ای از خواب برمی خیزم... 🌀بدون هیچ هدفی از ابتدای صبح دکمه تلویزیون را روشن می کنم ... 🌀بدون هیچ برنامه ای در فضای مجازی می چرخم... 🌀ساعت ها وقت باارزش خود را در پاساژ ها و فروشگاهها می‌گذرانم .... 🌀روزانه چندین ساعت را به تلفن هایی اختاص می دهم که گاه فقط غیبت است و بطالت وقت .... ⁉️ چطور از فرزندم توقع داشته باشم 🔅 تا زندگی اش منظم باشد 🔅که برای ثانیه های عمرش برنامه بریزد 🔅 تا وقتش را در پیج های بیهوده اینستا نگذراند 🔅که مانند یک ژله روی مبل شکل نگیرد از صبح تا شب بدون هیچ تحرکی 🔅هدفمند باشد 🔅راحت طلب نباشد با نفسش مبارزه کند،نگاهش و غریزه جنسی اش را کنترل کند 🔅سختیهای ظاهری زندگی را به جان بخرد تا روحش صیقل داده شود، تا اوج بگیرد 💯ما مادر و پدرها باید از خودمان شروع کنیم، 💯برنامه ریزی روزانه داشته باشیم 💯برای ثانیه ثانیه ی زندگی مان ارزش قائل باشیم ✅زندگی همین ثانیه هاست... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺اقدام جالب برخی والدین اروپایی که نگران پوشش و آرایش نامناسب عروسک هایی هستند که الگوی فرزندانشان است. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
✅ نوبت من است ⚜امام خمینی (ره)⚜ 👈 دو خواهر، همین طور شوخی و جدی سرظرف شستن آن روز یکی به دو می کردند. یکی شان گفت خسته ام. این دفعه تو ظرف ها را بشوی! 😡 آن یکی جواب داد اگر تو خسته ای من هم خسته ام. نوبت خودت است.😡 بگو مگو برنده نداشت و ظرف ها ماند. نزدیک اذان که شد، ظاهرا امام برای وضو رفت توی آشپزخانه. اما وضوی آقا این بار خیلی طول کشید. خواهران نگران شدند و رفتند به آشپزخانه که ببینند خدای نکرده اتفاقی برای امام نیفتاده باشد. وارد آشپزخانه که شدند، خشک شان زد. امام بود و آستین های بالا زده یک کپه ظرف شسته شده تر و تمیز. ☺️ امام که تعجب شان را دیدند، لبخندی زد و گفت حرف هایتان را که شنیدم، احساس کردم که این دفعه نوبت من است که ظرف ها را بشویم. 📚 «مهربان تر از نسیم» خانواده 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🖤 💠آن گونه باش كه اگر تو را نديدند، هوايت بى‌قرارشان كند و اگر حضورت را به دست آوردند، غنيمت بشمارند و اگر غايب شدى، به سراغت بيايند و اگر مُردى و رفتى، جاى خالى تو را احساس كنند... حاج قاسم...💔🥀 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓