eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210818-WA0050.mp3
13.41M
✅خدای خوب ابراهیم✅ 💚 قسمت ۱۰ کتاب خدای خوب ابراهیم، روایتگر خاطرات زیبای شهید «ابراهیم هادی» 🌸🌸🌸🌸 از نکته‌های جالب و کاربردی کتاب خدای خوب ابراهیم این است که مجموعه خاطرات جمعی از اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیم هادی نقل شده و پس از آن یک آیه از قرآن در مورد آن ویژگی ذکر کرده . 🎙رادیو‌ایران‌صدا 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #حقوق_زنان #قسمت_سوم _میشه خواهش کنم از این جملات کلیشه ای استفاده نکنین...؟ چرا ال
1⃣ نتیجه آزادی بی قید و شرط... 2⃣ اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیش است و آیا درست است قوانینش در زمان حال اجرا شود؟ با ما همراه باشید...🌼 🏴 @hejabuni
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_چهارم 1⃣ نتیجه آزادی بی قید و شرط... 2⃣ اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیش است و آیا درست
_الانم میکنن....( داره از آزادی تو جامعه بدون اسلام دفاع میکنه یا میگه چرا اینطور آزادی وجود داره؟من گیج شدم🤯) _الان هم ممکن تو بعضی جاها که از چشم نیروی انتظامی دور مونده باشه این کار انجام بشه...😥 ولی اولا به این شدت نیست که پرچم سفید بزنن روی خونه کسی‌... دوما خوب اونا همونایین که مثل شما میگن چرا اسلام دست و پای آدم رو می بنده...😖 اسلام دست و پای بی بند و باری و ظلم ستیزی رو می بنده...🙂 از مباحث خیلی مهم در اسلام که علمای بزرگ براش کتاب نوشتن در اسلام...😉😌 شما اگه بخوای تو جامعه آزادِ آزاد باشی...قطعا اون آقای جوون هم میخواد آزادِ آزاد باشه و باید بهش حق بدی که این رو بخواد...😏 نمیشه که شما هر کاری میخوای بکنی بگی بقیه تو محدودیت باشن... برای همین اسلام اومده برای هردو قوانینی وضع کرده که آسیبی به هیچ کدومشون نرسه...🤗 به خانم گفته و داشته باش.. به آقا هم گفته شما هم حجاب مخصوص به خود و و و داشته باش... هر دو این وظیفه مهم رو دارن که منتها شکلش فرق میکنه... حالا هم اگه مشکلی پیش میاد به خاطر همین دیگه که شما فکر میکنین خدا دوست داشته مارو تحت فشار بذاره... نه عزیز من...باور کن این نیست...اسلام یک دین کامل و برای تمامی دوره هاست...چه زمان پیامبر...چه الان..‌.🤔 برای همین که اگه ما به قوانین الهی عمل کنیم شما حجاب کامل درشته باشی یه آقا پسر هم حیا و غیرت دیگه اون اتفاق ها نمیفته...🙃 ⬅️ادامه دارد... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
۱۱ سپتامبر،‏ ۱۷.۱۵​.aac
1.72M
🎵سرکار خانم خدایاری ⬅️ادامه دارد... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✅صبر و تبیین حضرت زینب‌کبری مکمل فداکاری عاشورا بود 🔺اگر روز عاشورا اوج همراه با فداکاری است، این چهل روز، اوج مجاهدت همراه با ، افشاگری و توضیح [است]. این صبر فوق‌العاده‌ی خاندان پیغمبر به پیشوایی زینب کبری(سلام الله علیها) و امام سجاد (علیه السلام) بود که توانست حادثه‌ی کربلا را ماندگار کند و به معنای واقعی کلمه این تبیین مکمل آن فداکاری بود. ➡️ ۱۴۰۰/۰۷/۰۵ @Khamenei_Reyhaneh 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❓چه عواملی منجر به بروز انحرافات جنسی در جامعه می شود؟ ♻️قسمت اول ♨️یکی از عوامل مهمی که منجر به شکل گیری انحرافات جنسی میشه هست حالا تقوا چی هست که اگر نباشه گناه و انحراف رخ میده؟ 🔰«تقوا» از ريشه "وقی" گرفته شده كه به معنای حافظ و سپر است.معنای اصطلاحی تقوا به معنای در اطاعت از دستورات الهی و دوری از گناهان است.  ⁉️فرد باتقوا چجور آدمیه؟ در فرهنگ قرآن کریم، متقی کسی است که با ایمان و عمل صالح برای خود ملکه ای نفسانی فراهم می سازد تا او را از آسیب های درونی (هوای نفس) و بیرونی (شیطان) مصون دارد. [۱] 💠قرآن در داستان قوم لوط برای رهایی از گناهی که به اون دچار شده بودند می فرماید:آیا پیشه نمی‌کنید؟! آیا در میان جهانیان، شما به سراغ جنس ذکور می‌روید (و همجنس بازی می‌کنید، آیا این زشت و ننگین نیست؟!)[۲] ➕و یا درمورد افراد با تقوا می فرماید:پرهيزگاران هنگامى كه گرفتار وسوسه‌هاى شیطان شوند، به ياد (خدا و پاداش و کیفر او) مى‌افتند و (در پرتو ياد او، راه حق را مى‌بينند و) ناگهان بينا مى‌گردند[۳] 📌پس افراد و به تبع اون اجتماع زمانی مصون میشن که مجهز به سپر تقوا باشن و دست یافتن به این سپر با تمرین و تکرار حاصل میشه ادامه دارد... 📚[۱] جوادی آملی، تسنیم (تفسیر قرآن کریم)، ج2، ص 132 [۲]شعرا ۱۶۱ و۱۶۵ [۳]اعراف،۲۰۱ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔆 بایکوت شهید علی‌لندی توسط گروهک منافقین و مسیح علی نژاد ✊ وقتی کسانی که تلاش دارند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم ✅ کارشناس ترک: 📍تلاش‌های آمریکا برای منزوی کردن ایران با عضویت این کشور در سازمان همکاری شانگهای شکست خورد/امروز یک قطب چهارم به چین، هند و روسیه اضافه شد... کانال کاوش مدیا 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💯ظاهر شدن با پوشش کامل و روبند در اسلام ستیز ترین منطقه انگلیس 🔻"سود محمد" زن مسلمان متولد "وست مینستر" و ساکن همانجا می گوید در اسلام ستیز ترین شهر انگلیس با پوشش کامل و روبند ظاهر می شود 🔻باوجود اینکه ممکن است مورد آزار قرار بگیرد و برایش خطر دارد اما بازهم با حجاب کامل بیرون می رود 🔻او از اتفاقاتی که برایش افتاده می گوید؛از اینکه به او داعشی می گویند و تروریست و بمب گذار می خوانندش 🔻یک بار که سوار اتوبوس شده بود یک نفر او را تهدید کرد که روبندش را آتش می زند و فندکش را روشن کرد و زیر روبند نگه داشت تا اینکه او اتوبوس را ترک کرد 🔻یک بار دیگر که از راننده اتوبوس سوال پرسید جوابش را نداد و گفت تا زمانیکه این پارچه کثیف روی صورتش هست جوابش را نمی دهد 🔻وقتی او را مورد اذیت قرار می دهند و او به انگلیسی جواب می دهد و متوجه می شوند لهجه ندارد تعجب می کنند 📌با زنان مسلمان به بدترین شکل ممکن برخورد می کنن اونوقت ادعای رعایت حقوق زنان رو دارن.این رفتارهای وحشیانه در سال ۲۰۲۱ خیلی عجیبه.چطور یک عده باور می کنن که اینها بافرهنگ هستن و هر طور لباس بپوشی براشون فرقی نداره 🌐 منبع:https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/i-wear-niqab-most-islamophobic-24982579 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس می‌کردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌کردم حیدر اینهمه بی‌رحم شده باشد که بخواهد در جمع را ببرد. اگر لحظه‌ای سرش را می‌چرخاند، می‌دید چطور با نگاه مظلومم التماسش می‌کنم تا حرفی نزند و او بی‌خبر از دل بی‌تابم، حرفش را زد:«عدنان با تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.» 💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثی‌ها؟! به ذهنم هم نمی‌رسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد. بی‌اختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمی‌زدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم. 💠 نمی‌فهمیدم چرا این حرف‌ها را می‌زند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم. وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگی‌ها به کسی بچسبد، یعنی می‌خواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من می‌شناختم اهل نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بی‌غیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!» 💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثی‌ها شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود. عباس مدام از حیدر سوال می‌کرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسش‌های عباس را با بی‌تمرکزی می‌داد. 💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره پدرم بی‌تابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوال‌پیچش می‌کرد و احساس می‌کردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم. به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دست‌هایی که هنوز می‌لرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم می‌خواست هرچه‌زودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمی‌دانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم. 💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم. احساس می‌کردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید. 💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونه‌های من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به‌خوبی حس می‌کردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بی‌نهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه می‌درخشید و همچنان سر به زیر می‌خندید. 💠 انگار همه تلخی‌های این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت می‌خندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. 💠 زن‌عمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لب‌هایش که با چشمانش می‌خندید. واقعاً نمی‌فهمیدم چه‌خبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه می‌خوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمی‌کنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک می‌گیرم و این روزهای خوب ماه و تولد علیه‌السلام رو از دست نمیدم!» 💠 حرف‌های عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاه‌مان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خنده‌های امشبش را یک‌جا فهمیدم که دلم لرزید. 💠 دیگر صحبت‌های عمو و شیرین‌زبانی‌های زن‌عمو را در هاله‌ای از هیجان می‌شنیدم که تصویر نگاه حیدر لحظه‌ای از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت. حالا می‌فهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانه‌ای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتی‌تر از همیشه همچنان سرش پایین است... ✍️نویسنده: 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خانواده آسمانی ۶.mp3
11.19M
🌿' 💚تمام قصه‌ی فراموشیِ بشر بعد از سفرش به زمین،و محصور شدن او در زندان دنیا؛ که تصور می‌کند خیلی بزرگ است، فقط محصول این است که؛ ↓ ✅ با چشمی که به همه چیز عادت کرده، به همه چیز می‌نگرد ... و در حقیقت به هیچ چیز فکر نمی‌کند! ※ اهل تفکر چگونه اند؟ - به چه چیزی فکر می‌کنند؟ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_چهارم #حقوق_زنان _الانم میکنن....( داره از آزادی تو جامعه بدون اسلام دفاع میک
1⃣ نتیجه جلب توجه آزادانه... شما میگی من به توجه احتیاج دارم... خوب همه احتیاج دارن...🙈 ولی آخه چون خانم به توجه احتیاج داره باید خودش رو بکنه عروسک پشت ویترین؟ آخه توجه به چه قیمتی؟ از چه کسی؟ طلا که کلی متقاضی داره.... همینطوری نمیذارن دست کسی بهش برسه... تازه جواهرات باارزش که مشتری های خاص داره پشت همون ویترین هم گذاشته نمیشه... شما میخوای با بی حجابی خودت رو طوری جلوه بدی که بهت توجه کنن؟😐 بهتر نیست از کسی توجه بخوای که واقعا برات ارزش قائل باشه و دوست داشتنش واقعی باشه و بهت تعهد داشته باشه؟...🤔 _نه من منظورم این نیست... _پس میشه به من بگی منظورت چیه؟ آخه شما خودت الان چادری هستی... من اومدم تا فقط بهت بگم چرا آرایش و زینت رو با پوشش چادر استفاده میکنی..اینطوری داری چادر رو میبری زیر سوال ولی شما اومدی و دم از آزادی بدون حجاب زدی...الان شما که چادر سرت خیلی محدودی تو جامعه؟ ... لطفا جوابم رو با استلال و منطق بده... _ببین من منظورم بیشتر به همون آزادی بود... من که الان یک خانم محجبه هستم هم از توبیخ و نصیحت های شما در امان نیستم... و اسلام هنوز قصد داره من رو به عنوان یک زن هدف اصلاح طلبیش قرار بده و تمام مشکلات جامعه اعم از بی حیایی و حتی بی غیرتی آقایون هم بندازه گردنم...🔆 ⬅️ادامه دارد... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
5 Sep, 16.29.mp3
1.81M
🎵سرکار خانم نعمتی ⬅️ادامه دارد... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ آگاه باشیدآنجا که افراد دیده نمی شوند ،دروغ گفتن آسانتر میشود😞 📲چرا تو برخی افراد با هویت دروغین خودشون رو معرفی می‌کنن. ⁉️ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌱زن‌ها از مردها قوی‌تر عمل کردند 🔺رهبرانقلاب‌اسلامی: در پشت جبهه، زنها از مردها قویتر عمل كردند. در داخل خانه‌ها مادرها، از پدرها قویتر عمل كردند. خدا شاهد است كه انسان از هيجان به پرواز در می‌آيد، هنگامى كه ميبيند مادر چهار يل را كه در راه خدا شهيد شدند، عكسهايشان به ديوار اتاق زده و مادر مثل يك شيرزن، مثل زنهاى بزرگ تاريخ كه قرآن از اينها اسم آورده، با يك روحیّه‌اى حرف ميزند انگار كه اين بچّه‌ها توى اتاق نشستند، انگار اينها عكس نيست، اينها خود آن بچّه‌هايند كه اینجا نشستند، با همين روحیّه حرف ميزند، من ديدم. ➡️ ۱۳۶۳/۰۲/۱۲ @Khamenei_Reyhaneh 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📖نام کتاب : سرکار علیه ✍️نویسنده: این کتاب به قلم زهره عیسی خانی(مادر)و ریحانه کشتکاران(دختر)نگاشته شده است. 📑ناشر : کتابستان معرفت 🌸«سرکار عِلّیه» مجموعه روایتی از زبان یک مادر و دختر است که تلاش کرده اند به شکلی ذره بین دست بگیرند و گره های موجود در کلاف هویتی زنان را شرح دهند. 🌸روایتهایی که از دل لحظه های زندگی به دست آمده و تمام افراد جامعه به نحوی با بخشی از آن سر و کار دارند اما شاید فرصت فکر کردن و تعامل درباره ی آنها چندان وجود نداشته باشد. 🌸نویسندگان این کتاب تلاش کرده اند با بیان و مسائل، از طرفی به درک بهتر چالش هویتی زنان بپردازند و از طرف دیگر مسیری را برای گفت و گو میان دو نسل متفاوت باز کنند. در توضیح مختصر «سرکار عِلّیه» آمده است:👇 «زن آدم نیست❓ زن نمیتواند به چیزی علاقه داشته باشد❓ برایش تلاش کند و با شوق آن زندگی کند❓ اگر نتواند هویتش را طبق چیزی که دوست دارد شکل دهد، پس چه تسلطی بر زندگی اش دارد❓ دیگر چگونه میتواند به نقطه ی مطلوب در جهان هستی برسد❓» 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴به روز باشیم پهلوان حسن یزدانی با شکست مقتدرانه ی دیوید تیلور آمریکایی، نام یاعلی را که بر دوبنده ی او نقش بسته بود را جهانی کرد... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_چهارم 💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و می‌خواست قصه را فاش کند. باور نمی‌ک
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ✍️نویسنده: 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓