eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم(پاسخ به شبهه) 🔆 متن شبهه : " امامزاده ها از کجا امدند؟؟ امامزاده به کسانی اطلاق م
🔴به روز باشیم ‏از جمله دلایلی که طبقه متوسط در ایران فاقد بصیرت سیاسی است اینست که منبع اصلی خبری آنها بی‌بی‌سی است که بصورت زیرکانه‌ای بینندگان خود را تحمیق سیاسی میکند. امیرعبدالهیان در مصاحبه ۹۰ دقیقه خود با صدا و سیما گفت که کره قول داده‌اند که پول ایران را پس دهند و اگر ندهند بانک مرکزی طبق روشهایی که در قرارداد بین کره و ایران پیش بینی شده از طریق قانونی عمل خواهد کرد. همچنین افزود که به نظر او کره ای ها به قول خود احتمالا عمل نخواهند کرد. این تیتر بی بی سی را یکی از دوستان طبقه متوسط برایم فرستاد. متاسفانه او این تیتر را واقعا باور کرده بود! 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 4⃣ 🌼خیاطی آسون بدون الگو🌼 🧕یکی از راه‌های علاقه مندکردن دخترای نوجوون به حجاب اینه که واسه‌شون از این روسریهای چین چینی جذاب با ساق ست چین چینی زیبا بدوزید 😍😍 | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_نهم 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و
✍️ 💠 عباس و عمو با هم از پله‌های ایوان پایین دویدند و زن‌عمو روی ایوان خشکش زده بود. زبانم به لکنت افتاده و فقط نام حیدر را تکرار می‌کردم. عباس گوشی را از دستم گرفت تا دوباره با حیدر تماس بگیرد و ظاهراً باید پیش از عروسی، رخت عزای دامادم را می‌پوشیدم که دیگر تلفن را جواب نداد. 💠 جریان خون به سختی در بدنم حرکت می‌کرد، از دیشب قطره‌ای آب از گلویم پایین نرفته و حالا توانی به تنم نمانده بود که نقش زمین شدم. درست همانجایی که دیشب پاهای حیدر سست شد و زانو زد، روی زمین افتادم و رؤیای روی ماهش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت. 💠 بین هوش و بی‌هوشی بودم و از سر و صدای اطرافیانم تنها هیاهویی مبهم می‌شنیدم تا لحظه‌ای که نور خورشید به پلک‌هایم تابید و بیدارم کرد. میان اتاق روی تشک خوابیده بودم و پنکه سقفی با ریتم تکراری‌اش بادم می‌زد. برای لحظاتی گیج گذشته بودم و یادم نمی‌آمد دیشب کِی خوابیدم که صدای نیمه‌شب مثل پتک در ذهنم کوبیده شد. 💠 سراسیمه روی تشک نیم‌خیز شدم و با نگاه حیرانم دور اتاق می‌چرخیدم بلکه حیدر را ببینم. درد نبودن حیدر در همه بدنم رعشه کشید که با هر دو دستم ملحفه را بین انگشتانم چنگ زدم و دوباره گریه امانم را برید. چشمان مهربانش، خنده‌های شیرینش و از همه سخت‌تر سکوت آخرین لحظاتش؛ لحظاتی که بی‌رحمانه به زخم‌هایش نمک پاشیدم و خودخواهانه او را فقط برای خودم می‌خواستم. 💠 قلبم به‌قدری با بی‌قراری می‌تپید که دیگر وحشت و عدنان از خجالت در گوشه دلم خزیده و از چشمانم به‌جای اشک خون می‌بارید! از حیاط همهمه‌ای به گوشم می‌رسید و لابد عمو برای حیدر به جای مجلس عروسی، مجلس ختم آراسته بود. به‌سختی پیکرم را از زمین کندم و با قدم‌هایی که دیگر مال من نبود، به سمت در رفتم. 💠 در چوبی مشرف به ایوان را گشودم و از وضعیتی که در حیاط دیدم، میخکوب شدم؛ نه خبری از مجلس عزا بود و نه عزاداران! کنار حیاط کیسه‌های بزرگ آرد به ردیف چیده شده و جوانانی که اکثراً از همسایه‌ها بودند، همچنان جعبه‌های دیگری می‌آوردند و مشخص بود برای شرایط آذوقه انبار می‌کنند. 💠 سردسته‌شان هم عباس بود، با عجله این طرف و آن طرف می‌رفت، دستور می‌داد و اثری از غم در چهره‌اش نبود. دستم را به چهارچوب در گرفته بودم تا بتوانم سر پا بایستم و مات و مبهوت معرکه‌ای بودم که عباس به پا کرده و اصلاً به فکر حیدر نبود که صدای مهربان زن‌عمو در گوشم نشست :«بهتری دخترم؟» 💠 به پشت سر چرخیدم و دیدم زن‌عمو هم آرام‌تر از دیشب به رویم لبخند می‌زند. وقتی دید صورتم را با اشک شسته‌ام، به سمتم آمد و مژده داد :«دیشب بعد از اینکه تو حالت بد شد، حیدر زنگ زد.» و همین یک جمله کافی بود تا جان ز تن رفته‌ام برگردد که ناباورانه خندیدم و به‌خدا هنوز اشک از چشمانم می‌بارید؛ فقط این‌بار اشک شوق! دیگر کلمات زن‌عمو را یکی درمیان می‌شنیدم و فقط می‌خواستم زودتر با حیدر حرف بزنم که خودش تماس گرفت. 💠 حالم تماشایی بود؛ بین خنده و گریه حتی نمی‌توانستم جواب سلامش را بدهم که با همه خستگی، خنده‌اش گرفت و سر به سرم گذاشت :«واقعاً فکر کردی من دست از سرت برمیدارم؟! پس‌فردا شب عروسی‌مونه، من سرم بره واسه عروسی خودمو می‌رسونم!» و من هنوز از انفجار دیشب ترسیده بودم که کودکانه پرسیدم :«پس اون صدای چی بود؟» صدایش قطع و وصل می‌شد و به سختی شنیدم که پاسخ داد :«جنگه دیگه عزیزم، هر صدایی ممکنه بیاد!» از آرامش کلامش پیدا بود فاطمه را پیدا کرده و پیش از آنکه چیزی بپرسم، خبر داد :«بلاخره تونستم با فاطمه تماس بگیرم. بنزین ماشین‌شون تموم شده تو جاده موندن، دارم میرم دنبال‌شون.» 💠 اما جای جراحت جملات دیشبم به جانش مانده بود که حرف را به هوای عاشقی برد و عصاره احساس از کلامش چکید :«نرجس! بهم قول بده باشی تا برگردم!» انگار اخبار به گوشش رسیده بود و دیگر نمی‌توانست نگرانی‌اش را پنهان کند که لحنش لرزید :«نرجس! هر اتفاقی بیفته، تو باید محکم باشی! حتی اگه آمرلی اشغال بشه، تو نباید به مرگ فکر کنی!» 💠 با هر کلمه‌ای که می‌گفت، تپش قلبم شدیدتر می‌شد و او عاشقانه به فدایم رفت :«به‌خدا دیشب وقتی گفتی خودتو می‌کُشی، به مرگ خودم راضی شدم!» و هنوز از تهدید عدنان خبر نداشت که صدایش سینه سپر کرد :«مگه من مرده باشم که تو اسیر دست داعش بشی!» گوشم به حیدر بود و چشمم بی‌صدا می‌بارید که عباس مقابلم ظاهر شد. از نگاه نگرانش پیدا بود دوباره خبری شده و با دلشوره هشدار داد :«به حیدر بگو دیگه نمی‌تونه از سمت برگرده، داعش تکریت رو گرفته!»... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 4⃣ 🌼خیاطی آسون بدون الگو🌼 🧕یکی از راه‌های علاقه مندکردن دخترای نوجوون ب
سلام سلام دوستای عزیز 🌹❤️ اینجانب ، یک دونه از ادمینای دانشگاه حجاب میباشم 😊 💝شروع ماه ربیع‌ مبارک‌ها باشه💝 مزاحم شدم دوتا مطلبو بگم 🙃 1️⃣ اگه آموزشای جمعه‌مون بدردتون خورده و چیزی دوختید حتما عکسش رو برامون بفرستید 🤩تا انرژی بگیریم✌️ (دوست گلم☝️نگو من خیاطی بلد نیستم✂️ تو میتونی💪منِ دارم بهت میگم 😎🦋) اگرم خیاطید که دیگه هیچی 🤩 زود بفرستید که به اسم خودتون تو کانال منتشر کنیم میدونید دیگه: بعضیا دلیل بدپوششی‌شون اینه که تو بازار، لباس پوشیده خوب پیدا نمیکنن 🙁 خلاصه که خیاطای گل گلاب ؛ هنرتون رو به ماهم یاد بدین ؛باقیات صالحات بشه براتون🤗 2️⃣دومین مطلب اینکه ایده ها و پیشنهاداتتون برای بهترتر! شدن و جذاب‌تر شدن کانال خودتون ؛رو حتما حتما حتما بهمون انتقال بدید مشتاقانه میشنویم😇 🆔 @Panahande خیلی عزیزید 🌟❤️ 🌛شبتون خوش🌜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۴ اوت،‏ ۲۱.۱۶.aac
2.36M
😳 حاج اقا باید برقصه‼️ 🔶 معجزه درطلائیه (1) 🎵سرکار خانم خدایاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #عمامه‌_امام‌حسن_یا_معاویه #قسمت_هفتم صبر داشته باشه دختر خوب تا بگم😏 به نظر من شما
🔚 _اوووووه کدوم حق الله چه خبره چرا اینطوری بزرگش میکنی؟!...😔 _مگه نشنیدی که پیامبر ص فرمودن💛 🌼خدا با ناراحتی و خشم 🌸حضرت فاطمه (سلام الله علیها)🌸ناراحت و خشمگین و با خوشنودی ایشان خوشنود می شود... بعد فکرش رو بکن...🤔 تو فضای مجازی پر شده از این جملات کلیشه و کاملا اشتباه اما از نظر مردم منطقی و حرف حق... مثلا: عکس یه دختر بی حجاب رو میذارن بدون آرایش با یه دختر چادری که نگم برات از حیا و حجاب فقط چادرش رو داره...زیرشم می نویسن بی حجاب بودن بهتر از زیر یه تیکه پارچه سیاه قایم شدن است...😵 یا می نویسن... بی حجاب باشی دورو نباشی...😶 دل باید پاک باشد والا شهر از دختر های چادری با آرایش پر است...😑😖 میدونی اینا تو ذهن دخترای نوجوون چقدر شبهه ایجاد می‌کنه...😣😥 می‌دونی چقدر حرف پشت یادگار دختر رسول خدا در میاد... بعد فکر میکنی حضرت زهرا ناراحت نمیشن؟😩 حجاب ایشون و دختر عزیزشون و باقی زنان اهل‌بیت حجاب ساده و بی‌آلایشه...🌷 نه چادر با ست زردقناری...⚠️ نه چادر با کفش پاشنه بلندو جوراب نازک...👠 نه چادر با انگشتر و دستنبد نمایان و ناخن بلند با یه لاک ملیح ... (واقعا بغض گلوم رو گرفته بود چه سخت بود تفسیر موضوعی که خودش مفسر هزاران موضوع و داستانه) پشت این چادر هزار تا عقیده و فکر و ارزش خوابیده😇 تار و پود این پارچه سیاه با قطره قطره خون 🥀و بند بند وجود شیر بچه های انقلاب ؛ تازه داماد های شهید🌹 و پیرمرد های شصت هفتاد ساله تنیده شده✨ این یه تیکه پارچه نیست...این هزار تا خاطره و رشادت و شهامته✊ ارزش داره...قیمت داره...روح داره؛ جون داره.... با روحش همه چیز رو لمس کرده...خاک و آتش و تازیانه🔥به جون خریده تا حفظ آبرو کنه⛅️ کوچه های مدینه...خرابه شام...قصر ابن زیاد... همه این‌ها رو دیده... _کلیشه ای و ادبی حرف زدن رو تموم کنین⛔️ (دیگه جوش آوردم و واقعا تحمل کردن برام دشوار بود😤) _کلیشه چیه؟ اصلا حرف های من رو میفهمی؟ اصلا می‌دونی چادر چیه؟ میفهمی داری چه کار بزرگی می‌کنی که به سر می‌ذاری و چه کار وحشتناکی می‌کنی اشتباه جلوه‌ش میدی؟ در جوابم نگاهش را به چمن های خیس خورده گره زد و سکوت و سکوت😴 آسمان کم کم رو به سیاهی می‌رفت و غروب دلگیر پاییز شروع می‌شد...🍂 اصلا زمان و مکان رو فراموش کرده بودم... باید قبل از غروب به خونه می رسیدم... چندین دقیقه جنجال لحظات پیش در سکوت پارک پنهان شد...🌘اما این سکوت خودش مملوء بود از حرف و جملاتی که هم می تونست پلی باشد برای پیشرفت معنوی این دختر هم چاهی عمیق برای سقوط... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✌️حمایت همکلاسی ها از دختر در نیو مکزیکو 🔻دانش آموز محجبه کلاس هفتم در مدرسه بخاطر حجابش مورد تمسخر و اذیت قرار می گیره و یکی از پسرها قصد داشته روسریش رو دربیاره 🔻این دانش آموز بعد از این اتفاق احساس تنهایی می کنه و در گوشه ای گریه می کرده که معلمش میاد پیشش و دلداری میده بهش و ازش میخواد به مشاور مدرسه مراجعه کنه 🔻مشاور از شنیدن اتفاقی که برای این دختر افتاده به شدت متاثر میشه و بهش کمک می کنه تا مشکلش برطرف بشه 🔻خانم مشاور اعتقاد داره مسئله خشونت در مدرسه که معمولا توسط پسرها انجام میشه باید جدی گرفته بشه و به سادگی ازش نگذرن 🔻خانم مشاور و معلم با همکلاسی های این دختر صحبت می کنن و همکلاسی هاش تصمیم می گیرن ازش حمایت کنن و تنها نگذارنش.بخاطر همین در مسیر حیات مدرسه تا کلاس اسکورتش می کنن تا کسی اذیتش نکنه 🔻این دو معلم که از این اقدام بچه ها خیلی خوشحال شدن تصاویر و فیلم های این حمایت رو به اشتراک میذارن و می نویسن ما همه یکی هستیم 🌐منبع:https://www.usatoday.com/story/news/nation/2021/10/08/new-mexico-school-student-bullied-hijab-islamophobia/6053880001/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓