eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
188 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_353033103.mp3
48.27M
🦋هنر زن بودن (قسمت 9) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری: صدقه کتاب را ترویج کنید. ✅ ۲۴ آبان روز کتاب و کتاب‌خوانی گرامی باد🌸 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸خانم‌ها اگر گفته می‌شود که مسئولیت‌های خانوادگى دارند، یعنى مسئولیت‌ امور داخلى خانه، این به معناى این نیست که مسئولیت‌ اجتماعى از دوش آن‌ها برداشته شده است. بایستى این مسئولیت‌ را هم حفظ کنند و هر مقدارى که با وجود حفظ این مسئولیت‌ توانایى دارند، آن توانایى را به مسئولیت‌‌های اجتماعى و سیاسى هم ضرب کنند. ➡️ ۱۳۶۳/۱۲/۰۴ @Khamenei_Reyhaneh 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ✅ ماسون شناسی 🔹 فرض کنید شما یک فوق متخصص ماسون شناس هستید، نمادهای فراماسونریها رو
25.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به روز باشیم ایران از فرانسه و هلند امن تره؟! نکته: بخشی از کلیپ، خانمهای خارجی میگن ما شب رو راحت می رفتیم بیرون (مثل پلهای تفریحی) و یا از امنیت و آرامش خیالشون تو کافه صحبت می کردن. اینا یعنی برخلاف چیزی که کانالهای فمنیستی در حال رواج اون هستن، زن اگرچه در غرب روز به روز برای پوشیدن لباسهای باز، آزادی پیدا کرده اما به همون نسبت و یا شاید ده برابر اون شده. چون همیشه باید از چشم و دست و قلب افراد مست و لایعقل بترسه و حتی برای قدم زدن تو پارک و مترو در روز هیچ امنیتی رو احساس نمی کنه چه رسد به شب. آرامش و صفای خانوادگی هم جاش رو به خیانت و تردید میده. از فرنگ نما 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_هشتم ﷽ ایلیا: چند ساعت بعد رسیدیم به یک مدرسه بین روستا و شهر، راننده ماشین کمی ب
﷽ ایلیا: سید طاها لبخندی زد و منهم دهانم به لبخند باز شد. گفت: بریم برادر؟ گفتم: میشه دیگه بهم نگی برادر. با سر تایید کرد. دوباره گفتم:میشه بهت بگم آسید؟! لبخندش عمیق تر شد. شانه به شانه هم برگشتیم پیش بقیه، پلاستیک پهن کرده اند و صف نماز بسته اند. با میثم رفتیم وضو بگیریم پرسید: چیشد؟ طاها چی گفت بهت؟ جوابش را ندادم. کمی بعد گفتم: بیخیال این سعید شیم.   من و میثم نمازمان را  زودتر از بقیه خواندیم. بین دو نماز  طاها برگشت رو به جمع گفت: راستی برادرا فرآموش کردم بگم. این بنده خدا راننده وقتی پیاده مون کرد به من گفت که ظهر پشت اتوبوس پیش چرخا دوتا کنسرو دیده از چند نفرهم پرسیده گفتن مال ما نیست با شاگرد راننده خوردنشون. گفت حلالیت بگیرم اگه برا کسی  بوده.... با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد  بریم استقبال نماز عشا. صدای صلوات دسته جمعی همراه نسیمی خنکی در اطرافمان پیچید. من و میثم رو به هم نگاه کردیم و چیزی نگفتیم. مانده بودم گندی که زدم را چطور جمع کنم. اگر بخاطر بدرفتاری و سوءظن من این بچه از بسیج متنفر بشود چی؟ همیشه به آدم های ظاهر سازی که به اسم دینداری به اعتقاد مردم گند میزدند فحش میدادم. حالا خودم داشتم شبیه آنها رفتار میکردم! آن شب خوابم نمی برد. نیمه های شب بلند شدم از حسینیه بیرون رفتم. شروع کردم به قدم زدن و فکر کردن. یکدفعه به خودم آمدم دیدم از مقر فاصله گرفتم. خواستم برگردم که زمزمه های محزونی را شنیدم: "می ترسم از روزی که وجود حقیرم گره بخوره به اسم مقدست ... که وای از اون زمان ... که اسم منو  با این همه شرم و تقصیر  پیش خوبا و برگزیده هات ببرن ...می ترسم از روزی که قطره شرمی باشم به پیشونی روزگار ... که من باعث  اشک و غم  پسر فاطمه(س) بودم... " دقت کردم. صدای سیدطاها بود. روی خاک ها سر به سجده ی دعا گذاشته بود و گریه میکرد. نمیخواستم خلوتش را بهم بزنم. برگشتم حسینیه. تا اذان صبح چشمانم هم نیامد. با صدای اذان، ایستادم به نماز. بعد از نماز میخواستم بخوابم اما مگر سرو صدایشان میگذاشت؟! یک مشت بچه روستایی را جمع کرده بودند دورخودشان و باهم سرود ای ایران میخواندند. از حسینیه رفتم بیرون باخودم فکرکردم سیدطاها هم که دیشب را نخوابیده پس الان جای ساکت و راحتی پیدا کرده و استراحت میکند. درهمین فکرها بودم که میثم زنگ زد: -جونم؟ +برو خونه شیخ ممدشون طاها رو بگو بیاد بریم سر پروژه... -شیخ ممد کیه منو با آخوند جماعت طرف نکن... +اسمش شیخ ممده تابلو همه روستا میشناسن از هرکی بپرسی، دیرشد بجنب طاهارو خبر.. -زنگ بزن بهش خب +خاموشه -خبرت میکنم تلفن را قطع کردم و زیرلب غرزدم: دیدی گفتم رفته زیر کولر لم داده فرمانده😒 آدرس خانه شیخ محمد را از اولین آدمی که دیدم، پرسیدم. خیلی دور نبود. ولی خواب آلود و کلافه آماده گلایه به سیدطاها بودم که دیدم بالای پشت بام ایستاده و داد میزند: یه آجر دیگه بنداز... بند نگاهش شدم. با سرو روی خاکی لبخندی زد و گفت: بیا خدا کمک رسوند. شیخ محمد پیرمرد آفتاب سوخته ای بود که با قدی خمیده وسط حیاط گلی اش قدم میزد. سلام کردم و از پله های کج و کوله گوشه حیاط بالا رفتم. آمدم به سید بگویم برویم سر پروژه که چشمم به سعید خورد. با زیرپوش آرم جهاد و شلوار شش جیب لاغرتر و کوچکتر به نظر میرسید. چپ چپ نگاهم کرد و رفت پایین. سید به من سلام کرد. با نگاهش به ظرف گل پیش پایم اشاره کرد. گفتم: انتظار که نداری اینجا عملگی کنم؟ صدای قشنگی داشت، خواند: شکرانه ی بازوی توانمند/بگرفتن دست ناتوان است به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part19_خون دلی که لعل شد.mp3
13.55M
کتاب صوتی ( 9) "خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب" 💚 بسیار شنیدی وجذاب 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤خواهر‌شاه‌خراسانی🖤 🖤یک کلام زینب ایرانی🖤 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا