Part19_خون دلی که لعل شد.mp3
13.55M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد( 9)
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✨بدرقه ستارهها
رهبرانقلاباسلامی: این دختر جوان تربیتشده دامان اهلبیت، با پاشیدن بذر معرفت در طول مسیر و بعد رسیدن به قم، موجب شد که قم به عنوان پایگاه اصلی معارف اهلبیت بدرخشد.
➡️ ۱۳۸۹/۰۱/۲۹
@Khamenei_Reyhaneh
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
•|🖤✨
•|یا حضرت معصومه اِشفَعی لَنا عِندَالله...
#استوری 🕯
#وفات_حضرت_معصومه سلاماللهعلیها
#تولیدی
🏴@hejabuni|دانشگاه حجاب🎓
#داستانک
#داستان_کوتاه
#قسمت_اول
🌀میهمانی🌀
سر سفره میهمانی جمع بودیم، به به چه سفره ای...
😋😍
در گوش خانمم گفتم نگاه کن، یکم یاد بگیر، همش سرت تو کار و درسه،
ببین زنهای مردم چه کار میکنند.
≈≈
😠😒 آدم باید یا سرش تو کار باشه یا باید به زندگیش برسه، دوتاش باهم نمیشه.
در میهمانی پنج یا شش خانواده بودند و صاحب خانه یک خانم و یک آقا با چهار فرزند بودند...
👼👼👼👼
با خودم گفتم، نگاه کن به این میگن زندگی😌
خانمِ آدم باید در خانه باشه، به بچه ها و زندگی برسه، به به، عجب خونه و زندگی دارند!
عجب سفره قشنگی، آدم یا به این کار میرسه یا به کارهای دیگه...
بعد از خوردن شام، یه بحث سیاسی شد، خانم صاحب خانه هم نظر مهمی دادن که بعضیا این موضوع رو قبول داشتند و خوششون اومد ولی من اصلا موافق نبودم و این نظر رو دوست نداشتم ؛بلافاصله گارد گرفتم وگفتم:
- ببخشید خانم، بهتر هست، زنها خودشونو وارد سیاست نکنن چون اطلاعی از این موضوع ها ندارن، شما که وقت خودتون رو فقط پای خونه داری گذاشتید، چه طوری میتونید در مورد موضوع هایی که حتی از اون کم ترین اطلاعی ندارید صحبت کنید؟
خانم ها فقط تو خونه هستند و سرشون به کار های کوچیک خونه گرمه، نمیتونن وارد سیاست بشن و اظهار عقیده کنن.
دیدم سرشون رو پایین گرفتند، لبخندی زدند ولی چیزی نگفتند...
همه خیلی تعجب کردند، ۱۰ دقیقه بعد، یکی از آشناهامون من رو به کناری برد.
- چی گفتید شما؟
چرا همچین حرفی زدید؟
من هم گفتم، راست گفتم ولی قبول دارم یه خورده تند رفتم.
- آقای محترم، میدونی ایشون کی هستند که شما اینقد راحت در موردشون اظهار نظر میکنی؟؟
✍ادامه دارد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ایران از فرانسه و هلند امن تره؟! نکته: بخشی از کلیپ، خانمهای خارجی میگن ما شب رو راح
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به روز باشیم
🎥 فحاشی کارشناس صهیونیست به "نجاح محمد علی" بخاطر ایران در برنامه زنده؛ تو عراقی هستی چرا از ایرانیان دفاع می کنی؟!
🔺نجاح محمد علی در پاسخ به کارشناس صهیونیست: من از اقتدار ایران می گویم!
🔺مجری برنامه: "این همه خشم و عصبانیت را نمی فهمم!!"
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
🎙خواننده مشهور انگلیسی می گوید همیشه به بدنش نگاه شی انگارانه داشته اند
🔻خواننده مشهور انگلیسی میگوید: «[واکنشهای منفی به کاهش وزن]من را بهتزده یا حتی پریشان نکرد – در تمام طول دوران حرفهای من به بدنم نگاهی شیءانگارانه شده است. اینکه آیا جذابیت دارم یا نه یا هرچه – من به هیچکس به خاطر بدنش نگاه نکردهام.»
🔻او پس از جدایی و وقتی بر روی آلبوم «۳۰» کار میکرد تصمیم گرفت که نوشیدن الکل را ترک کند. او معترف است: «الکل پدرم را از من گرفت. در ابتدا صنعت مشروبات الکلی را زنده نگه داشته بودم، اما وقتی متوجه شدم که باید روی خودم کار کنم، از نوشیدن دست کشیدم و شروع کردم به کار بر روی مسائلی که باعث میشد تمرکز کنم.»
🌐منبع:https://www.nytimes.com/2021/11/15/style/adele-oprah-white-pantsuit.html
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_نهم ﷽ ایلیا: سید طاها لبخندی زد و منهم دهانم به لبخند باز شد. گفت: بریم برادر؟ گ
#رمان_مسیحا
#قسمت_دهم
﷽
حورا:
بی حوصله روی تختم دراز کشیدم و موبایلم را برداشتم. انگشتم را بلند کردم که رمز تلفن را تایپ کنم. اما خیالم به یک سال پیش پرید. ذهنم بی اختیار و مشتاقانه به سمت خاطره هایم کشیده شد. همین دو ماه پیش در بیستمین جشن تولدم بود که خودم رو به او گفتم: «میدونستی اسمتو از هر طرف که ببینیم همین جور خونده میشه؟»
انگشتانم را به سرعت روی صفحه کلید چرخاندم و تایپ کردم: ” ایلیا”
قفل صفحه باز شد و خیره به صفحه موبایل ماندم؛
یک سلام ساده در هر روزِ مان
عاشقِ این اتفاقِ ساده ایم
حرف به حرف شعرش را شبیه یک لالایی عزیز، در ذهنم تکرار کردم تا خواب میهمان سبزینه چشمانم شد. به خیالم عشق تنها دالان بی انتهای پیش رویم است. بی خبر از وقایعی که در لایه های نفوذ ناپذیر سرنوشت، انتظارم را می کشیدند.
نمیدانستم چقدر بعد بود که با شنیدن صداهای مبهمی بیدار شدم.پتوی صورتی رنگ را روی سرش کشیدم تا دوباره خوابم ببرد اما انگار هرچه فکر و خیال در عالم بود، چنگالشان را در سرم فروبرده بودند.
دست کشیدم زیر تختم و به موبایلم نگاه کردم. ساعت پنج صبح بود. همان نسیم کم جانی هم که از زیر درِ اتاق میوزید، سرمای ناخوشایندی را به طرفم روانه میکرد. پشت پلک هایم یخ کرده بود. کم کم
زمزمه ی ذکرهای پدرم را شنیدم که با لحنی آرام و آهنگین نماز میخواند.
چشمهایم را روی هم فشردم اما بی فایده بود. دوباره موبایلم را برداشتم. از
روی عادت رفتم سراغ پیامک ها اما پیام های بی جواب را که دیدم، آشفته تر شدم. خواستم از فکر او فرار کنم که گالری عکس ها را باز کردم اما صورت ایلیا نصیب چشمانم شد.
روی پیشانی کوتاهم خط اخمی عمیق افتاد. موهایم را از دور و بر صورتم کنار زدم.
گوشی و پتو را با دستم هل دادم سمت راستم بعد رو به بالا خوابیدم و سعی کردم تمرینات کلاس مزخرف یوگا را اجرا کنم اما از پروانه بودن فقط پیله اش به من رسیده بود. دوباره رفتم سراغ مدبایلم، اینترنت را
روشن کردم و خواستم سرخودم را گرم کنم. از میان پوستر فیلمهای آنلاین یکی شان که تصویر دختری بور با لبخندی مرموز بود را انتخاب کردم. شاید چون شبیه خودم بود شایدهم چون ظاهرش به نظرم شاد و رها می رسید. مشغول تماشای فیلم شدم. چشمهایم می سوخت اما خیره ی صفحه کوچک
موبایل مانده بودم. تصاویر پر سرعت بر پرده چشمان روشنم نقش می بستند.
کم کم لب هایم به حالت انزجار رو به پایین کش آمدند. شنیدن صدای ضجه ها و هجوم صحنه های نفرت انگیز بعد از آن باعث شد دندانهایم را برهم بفشرم. آنقدر یکه خوردم و عصبانی شدم که تلفنم را همانجا خاموش کردم. خیره به سقف شدم و سعی کردم به صحنه های خشنی که دیده بودم، فکر نکنم.گرچه چندان موفق نبودم اما بی حرکتی موجب شد کم کم دست و پایم مور مور شوند و پلک هایمروی هم بیایند. تمام مدتی که خواب بودم ذهنم در کابوس های سرگردان پرسه میزد. دو ساعت بعد با صدای مادرم نجات پیداکردم. تقریبا همزمان با بیدار شدنم از تخت پایین پریدم. شش پله بیرون اتاقم را یکی دوتا پایین رفتم و همانطور که به سمت
آشپزخانه می چرخیدم، موهایم را دور سرم جمع کردم و با کش سیاهی که همیشه دور مچم بود، آنها را بستم. پدر و مادرم دور میز نشسته بودند و با آرامش چای می خوردند.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓