6.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چرا_چادری_شدم؟
احساس کردم باید تغییر کنم
سلام
وقتی ۳۹سالم بود، احساس کردم باید تغییرکنم. برای یه کار اداری باید میرفتم دادگاه.
جلو در دادگاه مسئول خانم گفتن باید چادر بپوشی😊🌸
چادر رو که پوشیدم یه حس خوب همراه با آرامش بهم دست داد تا این حد که به خودم گفتم چقدر چادر حس آرامش بهم میده چرا من چادری نیستم واقعا⁉️
و یه حس عجیب که حاضر نبودم با هیچ چیزی عوضش کنم
حتی متوجه تغییر نگاه آقایون هم میشدم نسبت به همیشه که چادر سرم نبود.
تااینکه رفتم دنبال کلیپ های حجاب استاد رائفی پور....
و یک سال بعد یعنی دقیقا با شروع کرونا
منم نمیدونم چه حکمتی داشت این قضیه. منم چادری شدم
هنوز دو سال نیست که چادری شدم وچقدر افسوس میخورم. برای گذشته ای که میتونستم چادر بپوشم اماتو خواب غفلت بودم.
الان حتی یه روز هم حاضرنیستم چادرم روکنار بذارم.
📝42ساله ساکن شیراز☺️
ــــــــــــــــــــــــ
ارسالخاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#پرسش_پاسخ
#بلاگر_محجبه #حجاب_استایل
❓آیا دختران و زنان محجبه نباید در فضای مجازی فعالیت کنند؟
🔝اخیراً شاهد رشد تعداد بلاگرهای محجبه هستیم.
💄اکثر حجاب استایل ها از آرایش چهره و لاک و لباس های رنگی رنگی استفاده می کنن و تنها فرقشون با یک فرد بدحجاب اینه که اونها فقط موها و گردن شون رو کامل می پوشونن
👈خب شاید خیلی ها بگن انقد گیر ندید به این حجاب استایل ها چون همین انتقادای شما باعث میشه از حجاب زده بشن
❌اگر یه نفر داره راه غلطی میره نباید سکوت کنیم به بهانه اینکه اگر حرفی زده بشه همینقد ایمانش هم از دست میره.اینا خودشون اگه قضاوت های ما براشون مهم بود اسم بلاگر محجبه و حجاب استایل رو خودشون نمی ذاشتن و اگر بخاطر حرف مردم حجاب شون رو کنار بذارن مشکل از جای دیگه س
📛حرف ما سر اینه که اصلاً پوشش خیلی از اینها معنی حجاب نمیده چون حجاب معنایی فراتر از یک پوشش داره و شامل رفتار و طرز صحبت کردن و راه رفتن ما هم میشه
📝"سمیه عرب خراسانی" پژوهشگر حوزه زن و خانواده میگوید: «در دنیای سرمایهداری که همه چیز برای فروش و کسب سود مورد استفاده قرار میگیرد زنان با حجاب یا زنانی که خود را با حجاب نمایش میدهند، بدون اینکه به فلسفه حجاب معتقد باشند نیز در حال فروش سرمایه جنسی خود هستند»
📌زمانی می تونیم توی شبکه های اجتماعی برای ترویج حجاب اقدام کنیم که تعریف درستی از حجاب داشته باشیم و بخاطر دلخواه استفاده کنندگان این شبکه ها تصویر نادرستی از حجاب ارائه ندیم
∆تبرج و خودنمایی توی هر پوششی باشیم فرقی نداره چه با چادر چه بدون حجاب در هر صورت گناهه
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم ⭕️ این هم سلاح های قاچاق کشف شده در خوزستان! بحث بر سر ترکیه نیست، دشمنان ایران از هم
🔴به روز باشیم
1. #ظریف خوب میداند طرف مقابل با تعداد بالای کارشناس در نوشتن برجام چگونه کلمه به کلمه متن رو یکی از کارشناسانشان تأیید و بحث میکرد
هیئت 40نفره ایرانی، با هوشمندی و هوشیاری بالایی در تمام موضوعات تحریم متخصص هستند
به نحوی که 3نفر فقط متخصص زبان و ادبیات انگلیسی هستند
🔹 یعنی طرف غربی برای هر موضوعی یک متخصص مسلط را با خود آورده بود و متأسفانه طرف ما با 7یا 10نفر میرفت و کار به جایی رسيد که #ظریف بعد از پایان دولت روحانی گفت من متوجه نشدم که فلان کلمه 4معنی متفاوت دارد.
چرا؟
چون ظریف و تیمش فقط زبان عمومی بلد بودند نه زبان شناس مسلط و متخصص
🔹 ما مردم ایران حاضریم برای یک تیم متخصص و مسلط به همه مسائل مرتبط با تحریم نه 3نفر بلکه 10ها نفر به #وین بفرستیم و برایشان هتل رزرو که نه، بلکه بخریم، اما نتیجهای که بدست میآورند یک نتیجه آبرومند و راهگشا برای ملت بزرگ ایران اسلامی باشد.
ما مردم از اشتباه شما عبرت گرفتیم.
🔹تحریمهای ما در این زمینهها بوده👇
1.پولی، بانکی، مالی
2.بیمه، کشتیرانی، حمل و نقل
3.صنایع فلزی سنگین
4.صنایع پتروشیمی و نفت
5. و...
🔹ترکیب تیم کامل متخصصان
1. چندنفر پولی، بانکی و مالی
2. چندنفر بیمه و ...
3. چندنفر صنایع فلزی و ...
4. چندنفر نفت و پتروشیمی
5. و ...
🔹لذا جمهوریاسلامی بایک تیم فوق تخصص تمام عیار درتاریخ مذاکرات در وین حاضر شده است و ان شاءالله در انتها برای مردم ایران راهگشا خواهند بود.
به شرطی که صبوری کنیم و بدانیم در یکی 2 دور مذاکره، قرار نیست همه اشتباهات گذشته را جبران کنیم.
🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_ویکم ﷽ حورا: شب از نیمه گذشته بود ولی خوابم نمیبرد. نور گوشی را چرخاندم در ا
#رمان_مسیحا
#قسمت_سی_ودوم
﷽
حورا:
-عطش؟؟؟
+آره
-بابا
+جونم
-خدا...ممکنه عاشق باشه؟!
+شک نکن
-از کجا مطمئنی یعنی چطوری بفهمیم که....
+یه سؤال ازت میپرسم دخترم
-بپرس بابایی
+به نظرت بزرگترین دارایی آدم چیه؟
حورا جوابهای مختلفی را از نظر خیال گذراند: پول، زیبایی، جوانی، عشق...
و دست آخر گفت:
-نمیدونم سؤال سختیه واسه هرکی یه چیزیه شاید
+برا همه یکیه
-مگه میشه واسه این همه آدم مختلف تو دنیا یه چیز مشترک از همه چی عزیزتر باشه؟
+جون
-جون؟!
+آره دخترم، جون و زندگی هرکس براش از همه چی مهمتره و حاضره موقعیت و پول و همه چیشو بده ولی زنده بمونه...خب حالا اگه یکی حاضر بشه جونشو بخاطر نجات کسایی که شاید هیچ وقت ندیده به خطر بندازه به نظرت چجور آدمیه؟
-خب...به گمونم همون کسیه که ما بهش میگیم قهرمان
+آفرین، و خدا عاشق این قهرماناست. همونا که رهبر گفت: "با این ستاره ها راه را میشود پیدا کرد."
-منتظورت کیان بابا؟
+شهدا، همونا که گل دخترم کتاب یکی از عزیزترینِ شونو تو اتاقش گذاشته
این را با لبخند تمام قدی رو به من گفت.
آن روز شوق عجیبی در ذهنم متولد شد. تا صبح در موردش فکر کردم.
چند روزی گذشت. فکر ایلیا از سرم نمی افتاد. دوری اش بیقرارم کرده بود. دیگر طاقتم طاق شده بود. اگر اصرارهای پدر و مادرم نبود از اتاقم بیرون نمی آمد و لب به آب و غذا نمیزدم. بی میل و حوصله رفتم دانشگاه. کلاسم شروع شده بود، از جلوی بر اعلانات باعجله میگذشتم که پوستر آبی رنگی توجهم را جلب کرد. برگشتم. ایستادم. خواندمش. همانحا درست در همان لحظه شروع شد.
دو سه روز با خودم کلنجار رفتم ولی دیگر تاب نیاوردم بلاخره یک روز صبح به پدر و مادرم گفتم:
«مامان، بابا میخوام یه چیزی بگم....من...میخوام با بچه های دانشگاهمون برم اردو... »
مادر لقمه ای در دستان ملینا گذاشت و پرسید: «کجا؟»
نگاهم را روی سفره چرخاندم و بعد از مکث کوتاهی گفتم: «اردوی...کمک رسانی همون... ج»
نگاه همه سمتم خشک شد. ولی مصممم ادامه دادم: «به مسئول اردو دانشجویی پیام دادم که.... »
پدر لیوان چایی را شیرین کرد و پرسید: «مسئول اردو کیه؟ چه جور اردویی؟»حورا توانم را در کلامم جمع کردم و همانطور که به ظرف عسل خیره شده بودم، گفتم:«بهش میگن اردو جهادی میرن کمک خانواده های روستایی... »
صدای قهقه ملینا بُهت پدر و مادر را شکست. اما چشم غره ی ام بلافاصله سکوت را به جمع برگرداند. تا روز بعد هیچکس درموردش چیزی نگفت. همه فکرمیکردند این هم یک فکر احساسی و ناپخته
است که به زودی از سرم می افتد. اما اینطور نبود. من در این تصمیم جدی بودم و می خواستم گمشده زندگی ام را پیدا کنم. می خواستم بخاطر انتخابم بجنگم از همه بیشتر با خودم! با گذشته ای که مرا غرق در تکرار روزمرگی و خواب آلودگی و کسالت و اضطرابی همیشگی کرده بود.
اما دقیقا تا روزی که ساکم را بستم کسی رفتنم را باور نمی کرد.
سوار اتوبوس که شدم وقتی از پشت شیشه پدر و مادرم را دیدم حتی صورت پف کرده ی ملینا که برایم شکلک درمی آورد، هنوز نرفته دلم برایشان تنگ شد. روی صندلی که نشستم چادری که بخاطر همسفر شدن با اینها سر کرده بودم، افتاد روی شانه ام. همانجا پشیمان شدم، خواستم برگرددم اما غرورم اجازه نداد.با خودم فکر کردم اینطور به همه ثابت میکنم در تصمیماتم چقدر ناپایدارم.ماشین هم زمان با صلواتی که در جمع سی نفره بلند شد، حرکت کرد. نمی دانستم اینکه کسی کنارم ننشسته خوب است یا بد؟ هرچه بود فرصتی برای فکر کردن و یافتن آرامش به من می بخشید.
به قلم سین کاف غفاری
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
Part19_خون دلی که لعل شد.mp3
13.55M
کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد(19)پایان
"خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب"
💚 بسیار شنیدی وجذاب
🌺 برای سلامتی رهبر عظیم الشان و دلسوز ویار همیشگی ملت ایران صلوات بفرستیدودست دعا بر آسمان بلند کنیم تا این مرد بزرگ پرچم اسلام را به دست صاحبش برساند ان شاءالله🙏🌸
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا